-سهونا؟
صدام ميلرزيد
نميتونستم بغضمو كنترل كنم
اينا هيچكدوم از ناراحتي نبود
فقط شوك زده بودم
با دستش چشمامو پوشوند و سرمو چسبوند به سينش
+هيچي نگو
بوي عطر ملايم هميشگيش باعث ميشد بيشتر ديوونه بشم
برخلاف هميشه بدون فكر دستمو پيچيدم دور گردنش
-سهونا
+گفتم هيچي نگو
-چرا؟
+چون اولين بارت بود الان حرف بزني استرس ميگيري
-نه نه بزا حرف بزنم
از لحن صداي استرسيم خندش گرفت
پيشونيشو چسبوند به پيشونيم و با خنده گفت
+خب بگو جوجه به گوشم
تو يه ثانيه از اون لبه پريدم رو زمين و صورتمو پوشوندم
-نه نه نگام نكن
از خنده تركيده بود ولي من داشتم تلف ميشدم
افتاد دنبالمو من فقط جيغ ميزدم
-سهونا به قرآن حالم بد ميشه نيا
+خب باشه
-نيايا..
+نميام، حرفتو بگو
-خب ببين..
نفسمو دادم بيرون و گفتم
-خ..خب ببين من تورو...نه اين نه
+من تورو چي
-نه نه گوه خوردم
+نه من توروچي
-نه اشتباه گفتم من..
دستمو كشيد و تو سفت ترين حالت از پشت گرفتم
+نگي يبار ديگه اونكارو ميكنما
با يه جيغ صورتمو پوشوندم
-نه غلط كردم
+پس بگو
-من تورو...
+همم؟
-من تورو .. خو من تورو
چشاشو بست و با لبخند صورتشو گرفت بالا
+خخخخخخخبببب؟
-من تورو خيلي...
+ خب خب خب؟
-من تورو خيلي دوست دارم
انقد تند گفتم كه خودم هنگ كردم
نيشش تا بناگوش باز شد
دستمو كشيد
فاصلمون يه سانتي شد
+باد مياد نشنيدم يبار ديگه بگو
نميتونستم بهش نگاه كنم
خواستم فرار كنم ولي خيلي سفت گرفته بودم
اين شب آخر بود
هيچ وقتي براي خجالت نداشتم
-چشاتو ببند
+چرا؟
-اينجوري واقعا نميتونم، نميتونم مستقيم نگات كنم
لباشو به نشونه ي ناراحتي آويزون كرد و چشماشو بست
امشب آخرين فرصت بود و من براي اولين بار ميخواستم خجالت آور ترين كار دنيارو با قلبم انجام بدم
دستمو پيچيدم دور گردنش و رفتم رو پنجه هام
كاش ميتونستم تمام وقت زندگيمو ببوسمش
لبمو برداشتم و تو فاصله ي نزديك زل زدم بهش
تاحالا انقد قيافشو متعجب نديده بودم
-راستشو بخواي ... ميخوام يچيزيو اعتراف كنم
+چي؟
-اميدوارم ناراحت نشي
+چ..چيشده
-من دوست ندارم.. يعني اصلا..
چشاش داشت از حدقه ميزد بيرون
ميخواست حرف بزنه ولي فقط پلك ميزد
سعي كرد از بغلم بياد بيرون ولي سفت چسبيدمش
-خودت گفتي راستشو بگم، ببخشيد كه دروغ گفتم..
+آ..آريانا؟
دوباره ولي ايندفعه سريع و تو يه ثانيه لبشو بوس كردم و گفتم
-آره خب دروغ گفتم چون دوست ندارم عاشقتم
چند ثانيه نگام كرد
چنتا پلك زد و بعد شروع كرد به كشيدن موهام
+روانييييييييي
-آييييي موهاااام
+ترسيدم..
دوباره سفت بغلش كردم و گفتم
-اوي مرتيكه
+چي؟ مرتيكه؟
-بله مرتيكه ي زشت دراز بي خاصيت، خوب گوش كن چي ميگم
+ به گوشم ميمون
-اولين باري كه ديدمت.. آرزوم بود بيام كنسرتتون، حتي يكي از بزرگ ترين ترسام اين بود كه قبل مرگ نتونم ببينمتون، ميدوني.. خيلي حس ترسناكيه..
نفسمو دادم بيرون تا جلوي بغضمو بگيرم
-خب.. ازت خوشم ميومد چون استايلتو دوست داشتم.. صرفا بخاطر چنتا برنامه حس ميكردم خيلي ميشناسمت .. البته كه خيلي موثره ولي خيلي چيزا از نزديك متفاوته.. هميشه به دوستام ميگفتم برام جالبه بدونم اگه يروز واقعا اكسورو ببينم و شرايطش باشه عاشق كي ميشم! اولين بارايي كه ميديدمت ازت فرار ميكردم چون مثل آيدلم دوست داشتم و استرس ميگرفتم. گذشت و نوع استرسم تغيير كرد.. قلبم تند ميزد.. ميدوني همش به خودم ميگفتم عاديه چون آيدلمي استرس ميگيرم ولي..بزرگترين ترسم اين بود كه عاشق سهون شم نه عاشق 'سهونِ اكسو' ...مني كه ساعت ها به پوستراتون زل ميزدم و فقط از پشت مانيتور قبولتون داشتم نميتونستم هيچ جوره باور كنم كه شما الان دوستامين، منو ميشناسين، باهام حرف ميزنين.. واقعا باور نميكردم! به عنوان يه طرفدار خودمو در حدت نميديدم و بنظرم سد راهت بودم و به عنوان كسي كه عاشقته تمام اون حسارو پس ميزدم. سهونا.. ميخوان بدوني عاشقتم. حتي اگه عضو اكسو نباشي عاشقتم. حتي اگه تو به بدن ديگه باشه عاشقتم. هر اتفاقي كه بيفته، حتي اگه گفتم عاشقت نيستم...
اولين اشكم ريخت رو گونم
-بازم بدون كه عاشقتم
سرشو گرفت رو به آسمون
جفتمون خيلي حس عجيبي داشتيم
+منم بعد تموم شدن امشب بازم عاشقتم
بدون نگاه بهم رفت سر ميز دو نفره ي غذا
بدون هيچ حرفي غذا خورديم
خسته و كوفته سوار ماشين شديم
لاي پاش نشستم و سرمو گذاشتم رو شونش
آهنگ hello از گاك پخش شد
سرمو فشار دادم تو سينش تا صداي گريم بلند نشه
سرشو از بالا گذاشت رو سرم
رو گونه هام احساس گرمي و غلغلك كوچيك كردم
اشكاش از بالا ميريخت رو گونم ولي با اين حال سعي داشت آرومم
تصميممو گرفته بودم
اگه پيشش ميموندم خودآزاري بود
و همينطور جلوي فعاليتا و پيشرفتشو ميگرفتم
انقدي كار سرش ريخته بود كه وقت نكنه بهم فكر كنه
شايد... شايد تو زمان استراحتش يكم دلش برام تنگ شه..
اميدوارم هيچوقت دلش برام تنگ نشه
غصه نخوره و بهم فكر نكنه
پيشرفت كنه و خوشحال باشه
تا بتونم تو تلوزيون ببينمش و از خوشحاليش
خوشحال شم
بايد برميگشتم به جايي كه بودنم عذاب نباشه
بايد برميگشتم به خونه
به ايران
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...