Part 101

214 35 0
                                    


دین روی صندلی نشست و بی صبرانه به گبریل چشم دوخت. باورش نمیشد اون فرشته اینجا رو به روش باشه. دوباره نگاهش رو به کس دوخت که در خواب روی تخت کمی حرکت کرده بود. نمیتونست تمرکز کنه. میخواست کنار کس باشه تا مطمئن بشه همه چیز فقط یه توهم نبوده ولی باید حرف های گبریل رو میشنید.

دین : خب؟ جریان چیه؟ کدوم جهنمی قایم شده بودی؟

گبریل لبخند بی خیالی روی صورتش بود که حرص دین رو در می اورد : بهت گفته بودم. من توی این بازی دخالت نمیکنم. من قرار نبود طرف انسان ها یا فرشته ها باشم. یک بار به خاطر تو و برادرت وارد این جنگ شدم ولی دیگه تصمیم نداشتم دخالتی کنم.

دین اخمی کرد : ولی الان اینجایی!

گبریل لب هاش رو به هم فشرد و سرش رو با بی میلی تکون داد : ظاهرا باز هم نتونستم بی تفاوت باشم

دین جلو خم شد و دندون هاش رو به هم فشرد : باید زودتر می اومدی! قبل از اینکه کس این قدر...!

گبریل : هی هی هی تند نرو! هیچکس به اندازه من کسی رو خوب نمیشناسه و خب... درسته که این اواخر زیاد با هم حرف نزدیم ولی اون هنوز برادر کوچکترمه! کار بیشتری برای اون از دستم بر نمی اومد.

دین : تو یه خودخواه عوضی هستی!

گبریل شونه هاش رو بالا انداخت: شاید من خودخواه باشم دینو، ولی هیچ وقت عوضی نبودم. برعکس یکی دیگه که اینجا توی اتاق هست!

و با چشم به دین اشاره کرد و خنده ی کجی تحویلش داد.

دین دیگه تحملش رو نداشت. اگر به خاطر کس نبود اروم نمی موند. نفس عمیقی کشید و سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه. کس بهتر شده بود و الان فقط به این باید فکر میکرد.

دین : وضع کس الان چطوره؟

گبریل نفسش رو بیرون داد : خب راستشو بخوای خوب نبود. ولی حداقل الان زنده میمونه

دین : پس چرا کس رو کامل خوب نکردی ؟

گبریل : بیشتر از این نمیتونم از قدرتم استفاده کنم. لوسیفر نباید از وجود من با خبر بشه.

دین : چی گفتی؟ ینی میخوای بازم فرار کنی؟

گبریل از جاش بلند شد و با بی خیالی شونه ش رو بالا انداخت : من هیچ وقت قصد نداشتم بمونم و وارد این جنگ بشم.

دین : پس برای چی اومدی؟

گبریل ساکت شد و جوابی نداد. فقط از گوشه ی چشم نگاهی به سمت کس انداخت.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now