Part 17

350 59 27
                                    


بعد از اون روز دین دیگه در مورد سم و نقشه برای پیدا کردن لوسیفر حتی یک کلمه حرف نزد.

هر دو هنوز ایالت به ایالت در حرکت بودند و با کمک بابی افرادی که به کمک نیاز داشتن رو نجات میدادن.

چند شیشه ی دیگه از داروی ناتالی رو گرفته بودند و کس حالا وضع بهتری داشت و دین با خیال راحتتر میتونست به شکار بره

دین کیف شکارش رو روی تخت اخرین موتلی که برای استراحت انتخاب کرده بودند انداخت.  اون زامبی های لعنتی تمومی نداشتن. هر دو کاملا  کثیف و اغشته به خون شده بودند. ولی خوشبختانه زخمی بر نداشته بودند و دین نگران تبدیل شدن نبود.

دین غرولند کنان گفت : اول تو برو دوش بگیر کس . فقط عجله کن. نمیتونم دیگه این بوی گند رو روی تنم تحمل کنم!

دین این چند وقت مدام عصبی بود. ولی کس بهش حق میداد. فشار زیادی داشت تحمل میکرد.

کس سری تکون داد و لباس نیمه پاره و کثیفش رو از تن در اورد و بی صدا به سمت حمام موتل رفت.

نگاه دین بدن برهنه ی کس رو دنبال کرد. گرمای اشنایی در بدنش شعله ور شده بود. انگشت هاش برای لمس اون عضلات بی تاب بود. از اخرین باری که کس رو بوسیده بود و لمسش کرده بود مدتی گذشته بود و دین به بیشتر از بوسه احتیاج داشت. نمیدونست باید چکار کنه.
نمیخواست این طور باشه که با کس خودش رو اروم کنه در حالی که اون بیرون دنیا در حال فروپاشی بود.
چطور میتونست کس رو در آغوش بگیره وقتی برادرش توسط لوسیفر گیر افتاده بود؟

از وقتی داروی ناتالی رو به کس میداد کس شب ها راحتتر میخوابید و دیگه مثل قبل لازم نبود دین اونو در اغوش بگیره تا شب رو به صبح برسونه. ولی حالا بعد از چند شب بیخوابی و تکرار مدام لحظاتی که کنار کس بود، میفهمید اون فقط برای کس نبوده. خودش هم به این احتیاج داشت، به این که کس رو در آغوشش حس کنه و نزدیکش باشه. احساس گناه میکرد. حق نداشت لذت ببره. و شاید همین حس کشش سرکوب نشدنی بود که باعث شده بود این مدت با کس بداخلاق باشه.

ولی حالا دیگه بعد این چند روز، تحمل این فاصله برای دین غیر ممکن بود. انگار به حس کردن کس بین بازوهاش اعتیاد پیدا کرده بود. ولی برعکس کس هیچ تلاشی نمیکرد تا نشون بده اون هم برای اغوش دین دلتنگه و این دین رو کلافه کرده بود.

***

کس دوش اب رو باز کرد. به جز اب سرد کم فشار چیز بیشتری در موتل ها نبود. این هم از اثرات دنیای در حال فروپاشی بود.

کس خون و کثیفی رو از بدنش شست. زیر پاهاش ابی که از روی شونه هاش سرازیر میشد قرمز رنگ بود.

دستش رو روی سینه ش گذاشت، جایی که درد مبهم ولی همیشه حاضر گریسش رو هنوز حس میکرد. کف دستش رو همون طور که دین هرشب روی سینه ش میگذاشت ، روی جای زخم ها گذاشت و اهی کشید.

تصور کرد که دست دین هست که گرم و محکم روی سینه ش گذاشته شده و تپش تند قلبش رو اروم میکنه.

دین این مدت گرفته و عصبی بود و شب ها تا صبح مست میکرد. دیگه خبری از اغوش های شبانه نبود. کس فکر میکرد علتش بهتر شدن حالش هست. شاید دین تا قبل از این بهش ترحم میکرد و حالا دیگه مجبور نبود...

در افکار خودش بود که تقه ای به در خورد : داری چه غلطی میکنی زود باش-!

ولی در قفل نبود و با ضربه ی نه چندان اروم دین باز شد.

نگاه دین به بدن برهنه ی کس افتاد. و یک لحظه خشکش زد.

کس با تعجب به دین نگاه کرد. سعی کرد خودش رو بپوشونه ولی دیر بود. چیزی در نگاه دین تغییر کرد. نگاه دین روی سینه ی کس بود که با دستش پوشونده بود. غم و اندوه حالا در چشمای دین موج میزد که به لحن عصبی چند لحظه قبل شباهتی نداشت.

به جای این که دین در رو ببنده و بیرون بره داشت به داخل حمام می اومد. کس فقط با تعجب نگاهش میکرد.

دین جلو اومد. نگاهش از سینه ی زخمی کس جدا نمیشد. انگار بار اولی بود که اون زخم ها رو در روشنایی روز میدید. با تردید دستش رو جلو اورد تا لمسش کنه. کس بهت زده ایستاده بود و اب سرد دوش که روی شونه هاش میریخت، داشت لباس های دین رو هم خیس میکرد.

تمام مرزهایی که بعد از دیدار لوسیفر برای خودش ساخته بود، تمام باید ها و نباید هایی که هر روز مرورشون میکرد،با دیدن بدن زخمی کس فرو ریخت. دیگه نمیتونست احساساتش رو پشت تمام دلایل ساختگی برای دوری از کس پنهان کنه ....نه زمانی که کس این طور جلوش بود.

کس با صدای گرفته گفت : دین لباس هات...!

نگاه دین حالا روی صورت کس بود.

دین اهسته گفت : مهم نیست.

و بیشتر زیر دوش اب اومد.

کس میدونست منطوردین چیه. از نگاهش میخوند. این چیزی بود که تمام این روزها وشب ها در حسرت به انتظارش بود ولی نمیتونست از دین بخواد و حالا انگار دین هم به همین فکر میکرد.

کس جلو اومد، دستای خیسش رو دو طرف صورت دین گذاشت و بعد دین با ولع شروع به بوسیدنش کرده بود.

بوسه عمیق و طولانی ادامه پیدا کرد. هر دو برای این لحظه بیقرار بودند. دین بازو های کس رو محکم گرفته بود و دستش رو روی عضلات کس می کشید. کس ناله ای کرد و سرش رو بالا برد.

دین بوسه ای محکمی به گردن کس زد و کس دوباره ناله کرد. اسمش رو صدا میزد و این دین رو هیجان زده تر کرده بود.

کس رو به عقب هل داد و حالا هر دو کاملا زیر اب سرد بودند. ولی گرمایی که دین حس میکرد باعث میشد متوجه سرمای اب نشه.

به این احتیاج داشت. هیچ راه مقاومتی نبود و نمیخواست دیگه مقاومت کنه. کس با تمام حرکاتش هماهنگ بود. نمیدونست این حسش چی هست. ولی الان مهم نبود. الان فقط مهم این بود که کس دوباره در بین بازوهاش هست. نمیخواست به چیز دیگه ای جز این لحظه فکر کنه.

فعلا هیچ چیز دیگه ای جز این جا و این لحظه و لبهای کس روی لبهاش مهم نبود.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now