سم فقط به دین نگاه میکرد و اهسته جلو می اومد. دین فقط با بهت به برادر کوچترش در اون لباس سفید نگاه میکرد. فکر میکرد سم مرده. نه... سم مرده بود این واقعیت نداشت.دستان دین شل شده بود و خنجر داشت پایین می افتاد. سم اهسته دستش رو به سمت دین گرفت و اشاره کرد جلو بیاد.
ناگهان کس از پشت بوته ها بیرون اومد و تفنگ رو به سمت سم نشونه رفت : دین اون لوسیفره!
دین گیج و غرق غم، نگاهش رو دوباره به چشم های برادرش داد. خنجر توی دستهاش میلرزید.
کس دندان هاش رو به هم فشرد و فریاد زد: عقب بایست لوسیفر !
ولی لوسیفر توجهی به کس نداشت. فقط به دین نگاه میکرد و با چشم های سم التماس میکرد.
کس میدونست دین نمیتونه اینطور به لوسیفر حمله کنه. اگر دین خنجرش رو از دست میداد لوسیفر در یک ثانیه اونو میکشت. برای همین به سرعت شروع به شلیک کرد.
لوسیفر نعره ای کشید و ناگهان حالت چشم های سم عوض شد و نور قرمز رنگی در اونها درخشید. دین یکه خورد. هنوز گیج بود و نمیدونست چه اتفاقی افتاده. بدتر از اون حالا شک داشت سم واقعا مرده یا هنوز در اون پوسته اسیر هست.
لوسیفر مشتش رو بالا اورد و با یک حرکت انگشت کس رو از جا بلند کرد و چند متر دور تر به زمین کوبید. دین حشت زده به سمت کس نکاه کرد و بعد انگار چیزی در ذهنش از غبار بیرون اومد. مشتش رو دور خنجر محکم حلقه کرد و به سمت لوسیفر حمله کرد. لوسیفر دین رو از گردن گرفت و بالا برد.
لوسیفر : نچ نچ نچ.... نمایش تراژیکی بود. خیلی بدتر از چیزی که انتظار داشتم دین. چیزی از دین وینچستر سابق نمونده. فقط یه سایه ی بی مغز و احساساتی. با این حمله ی احمقانه فقط خودت و افرادت رو به کشتن دادی!
دین چشم هاش روبسته بود و برای هر نفس تقلا میکرد. همه چیز تموم شده بود. همه چیز رو از دست داده بود.
ناگهان نیروی دور گردن دین از بین رفت و دین محکم به زمین افتاد.
گبریل از پشت بوته های بلند قدم به جلو گذاشت.
با نیروی دستش لوسیفر رو به عقب هل داد و مهار کرد. لوسیفر با تعجب و نا باوری به برادر بزرگتر خیره شده بود: گبریل! تو ... زنده ای؟
گبریل :دیگه کافیه لوسیفر. بازی همینجا تموم میشه. دینو، مایکل اماده ست. به بدنت دعوتش کن.
دین هنوز به سختی نفس نفس میزد. صدایی در سرش پیچید : بهم بگو بله!
دین زمزمه کرد: بعد از اینکه کارت تموم شد باید منو ول کنی فهمیدی؟
YOU ARE READING
This Is How It Ends
Fanfictionکس و دین در دنیای رو به ویرانی بعد از برخاستن لوسیفر برای بقای خود و سایر انسان ها تلاش میکنند. داستان پایان ، تاریک و غمگین و در دنیایی بدون ذره ای امید اتفاق می افتد. داستان کامل شد 💙