ناتالی براشون غذا اماده کرده بود و وادارشون کرد چیزی بخورن. بعد از اون استراحت طولانی، کس خیلی حالش بهتر شده بود. اون رنگ پریدگی و خطوط درد از چهره ش محو شده بود. دین برای کس نقشه ای که شب قبل با ناتالی کشیده بودند رو توضیح داد.کس هیچ حرفی در مورد نقشه نزد. گذاشت دین کاملا حرف هاشو بزنه. دین میدونست که اگر این نقشه جواب نده هر سه نفر میمردن.
ناتالی اصلا نگران به نظر نمیرسید. شاید اینده ی خودش رو میدید ولی خطر لوسیفر خیلی جدی بود. اگر جاشون رو پیدا میکرد هیچ شانسی نداشتن.
دین رو به کس ادامه داد : امروز بر میگردیم کمپ مارک در اوتا، تو رو مدتی اونجا می ذارم تا این جریان تموم بشه. نمی تونم ریسک کنم -
کس حرفش رو قطع کرد : چی ؟
دین:این لوسیفر هست که داریم در موردش حرف میزنیم کس!
کس : من جایی نمی رم.
دین : گوش کن کس-
کس با صدای محکم گفت : نه تو گوش کن دین. موندن من اینجا تصمیم من بود. الان هم من تصمیم میگیرم کجا برم یا نرم. من جایی نمیرم.
دین ته قلبش احساس گرمای وصف ناشدنی کرد ولی همزمان نگران بود. نمی خواست اتفاقی برای کس بیوفته.
ناتالی : اگر بحثتون تموم شده باید بگم طلسم اماده س
دین رو به ناتالی کرد : واقعا ... نمی دونم چطور ازت تشکر کنم ناتالی... داری اینطور خودت رو به خطر میندازی...
ناتالی پاتیل رو روی میز وسط اتاق گذاشت : فعلا لازم نیست از من تشکر کنی. بیا شروع کنیم وقت زیادی نداریم.
دین و کس رو به روی ناتالی نشستند و ناتالی شروع به خوندن ورد کرد. قلب دین بد جوری محکم در سینه ش می کوبید. نگاهی به سمت کس کرد. کس فقط با اطمینان سرش رو تکون داد. چشم هاش مصمم و امیدوار بود. کوچکترین ردی از ترس درش نبود و دین بهش حسادت میکرد.
ناتالی همون طور که چشم هاش رو بسته بود و به ورد خوندن ادامه میداد دست هاشو رو سمت دین جلو اورد. دین با تردید دست ناتالی رو گرفت. از پاتیل دود سفید رنگی بلند شد که تمام اتاق رو گرفت
ناتالی : سم وینچستر...؟ صدامو می شنوی؟ سم؟
دین باصدای لرزان گفت : سمی؟ سم...؟
کس با نگرانی به اون دو نگاه میکرد. نمی دونست چه اتفاقی داره می افته.
ناتالی چند بار دیگه اسم سم رو صدا کرد : سم جواب بده! صدامو می شنوی؟ برادرت می خواد باهات حرف بزنه. دین اینجاست.
ناگهان صدای سومی از پشت سرشون به گوش رسید : صدات رو شنیدم ... دین .
KAMU SEDANG MEMBACA
This Is How It Ends
Fiksi Penggemarکس و دین در دنیای رو به ویرانی بعد از برخاستن لوسیفر برای بقای خود و سایر انسان ها تلاش میکنند. داستان پایان ، تاریک و غمگین و در دنیایی بدون ذره ای امید اتفاق می افتد. داستان کامل شد 💙