دین نمی خواست مجبور بشه برای کس از انبار دارو های مارک قرص کش بره . ولی این جور که داشت پیش میرفت دوباره به زودی دارو هایی که برای کس مخفی نگه داشته بود تموم میشد.
کس مدام درد داشت و دین جرات نمی کرد قرص کمتری بهش بده. همین طوری هم هانتر ها نگاه های مشکوکی به کس می انداختن . دین می دونست که از دید اون ها وضع کس عادی نبود. کس مدام در اتاق می موند و به جز برای هانت ، اصلا بیرون نمی اومد. چیزی در موردش بود که بقیه ی هانتر ها نمی تونستن بفهمن چیه و دین هم اصلا نمی خواست توضیح بده.
از همه بیشتر ریزا کنجکاو بود. هر بار می پرسید که چرا کس از اتاقش زیاد بیرون نمی یاد یا می پرسید کی و کجا باهاش اشنا شده. دین خوب می دونست منظور ریزا چیه. شاید برای این که این سوال های تکراری رو تموم کنه بهش گفته بود فقط دوست هستن.
کس ظرف غذاش رو کنار گذاشت. چیز زیادی نخورده بود. روی صندلی جا به جا شد و گفت : امروز ریزا اینجا اومد . داشت دنبالت میگشت.
دین جا خورد. امروز توی جلسه ی خصوصی که مارک گذاشته بود داشت در مورد نقشه ی حمله اینده بهشون کمک میکرد. دین اخمی کرد و پرسید: چی می خواست ؟
کس کمی فکر کرد : نمی دونم... گفت باهات کار خصوصی داره...
دین چشماش رو بست و اهی کشید .
کس داشت بهش نگاه میکرد. : اون نمیدونه مگه نه ؟
دین اخمی کرد : در مورد چی؟
کس : در مورد ما
اخم دین غلیظ تر شد : در مورد ما چی؟ چی رو باید در مورد ما بدونه ؟
کس دهنش رو باز کرد تا توضیح بده. می خواست بگه که ریزا نمی دونه شب ها رو کنار هم با بوسه های گاه و بی گاه به خواب میرن. می خواست بگه که ریزا نمی دونه که اونا با هم چی رو از سر گذروندن. می خواست بگه که اون نمی دونه که تمام این مدت تنها چیزی که اون عا رو سر پا نگه داشته بود همدیگه بوده. ولی مکث کرد. میخواست جوابش رو از دین بشنوه. برای همین پرسید: ما چی هستیم دین ؟
دین : چی میگی کس؟ دوباره انگار زیاد قرص خوردی؟
کس به کنایه ی دین اهمیتی نداد. به جاش تکرار کرد : من برای تو چی هستم؟
دین می خواست سریع جواب بده بگه یه دوست ولی این حقیقت نداشت. نمی خواست به این فکر کنه که به کس دقیقا چه حسی داره.
دین مکث طولانی کرد و بعد اروم گفت : نمی دونم
کس با ناامیدی سرش رو پایین انداخت.
اهسته شروع کرد : ولی می خوام بدونی که من تو رو ...
دین حرفش رو قطع کرد : من نمی خوام بدونم کس. نمی خوام در موردش دیگه حرفی بشنوم.
بعد دین به سمت در رفت : می رم ببینم ریزا چکاری با من داشته.
و در رو پشت سرش محکم بست.
YOU ARE READING
This Is How It Ends
Fanfictionکس و دین در دنیای رو به ویرانی بعد از برخاستن لوسیفر برای بقای خود و سایر انسان ها تلاش میکنند. داستان پایان ، تاریک و غمگین و در دنیایی بدون ذره ای امید اتفاق می افتد. داستان کامل شد 💙