دین، کس رو بیشتر سمت خودش کشید.شب پاییز بود و موتل درب و داغون با پنجره های درز دار، به اندازه ی بیرون سرد بود. دوش اب یخ هم فقط باعث شده بود بیشتر سردشون بشه.
تنها منبع گرما داخل اتاق، بدن تب دار کس بود که دین باز مثل شب های قبل در اغوش گرفته بود.
کس کمی تکون خورد. بدنش از هانت خسته و کوفته بود. دستش رو روی دست دین که روی سینه ش بود گذاشت : دین ...
دین زیر لب غر غر کنان گفت : هیش هیچی نگو.
کس : در موردش باید حرف بزنیم...
دین : نمی خوام بشنوم
کس : یک هفته گذشته ... خیلی سخته می دونم... ولی باید در موردش-
دین دستش رو از دور کس برداشت :گفتم نمی خوام در موردش حرف بزنم!
دین سر جاش نشست و پشتش رو به کس کرد. شونه هاش زیر بار این حقیقت خم شده بود. دستی توی موهاش کشید و سرش رو توی دستاش فرو برد.
کس نگاهی بهش انداخت. دین داشت درد میکشید و این برای کس از هر دردی که خودش تحمل کرده بود سخت تر بود. اهسته بلند شد و کنار دین نشست. دین بهش نگاه نمیکرد.
کس : متاسفم دین... گفتنش بی فایده س ولی هر لحظه که می گذره ارزو می کنم کاش می تونستم کار متفاوتی کنم تا تو و سم -
دین ناله کرد : اسم اون رو نیار !
کس چشماش رو بست و سرش رو تکون داد. باید حرفش رو میزد : هر بهایی میدادم تا این طور نشه... متاسفم...
کس سرش رو پایین انداخت. دین راست میگفت. چیزی برای گفتن نبود. کاری نبود که کس بتونه بکنه تا وضع رو بهتر کنه.
دین مکث طولانی کرد : دیگه هیچ چیز مثل قبل نمیشه... همه چیز نابود شد . همه چیز از دست رفت!
کس اهسته دستش رو دور کمر دین گذاشت : ولی من هنوز کنارتم
بغض گلوی دین رو فشرد. حرف های لوسیفر مدام در گوشش تکرار میشد.
/ همیشه همین رو میخواستی. میخواستی باهاش تنها باشی و عشق بازی کنی. حالا سم رفته و فرصت داری لذت ببری/
نزدیک بودن به کس با این که براش خوشایند بود و با اینکه مدام از بین هیاهو و جنگ های بی پایان دنبال فرصتی برای بوسه ی بعدی بود، ولی حالا این حسش برکس، احساس گناهی رو هم در اون ایجاد میکرد.
حق نداشت لذت ببره.
دست کس اهسته شونه هاش رو نوازش میکرد. دین اهی کشید و سرش رو روی شونه ی کس گذاشت.
کس کمتر دین رو این طور اسیب پذیر دیده بود. قلبش میشکست که دین رو اینطور غمگین میدید.
دستش رو محکم تر دورش گرفت : من کنارت میمونم ... قول میدم...
دین چشماش رو بست و سعی کرد به جای پژواک صدای لوسیفر، روی زمزمه های کس تمرکز کنه
YOU ARE READING
This Is How It Ends
Fanfictionکس و دین در دنیای رو به ویرانی بعد از برخاستن لوسیفر برای بقای خود و سایر انسان ها تلاش میکنند. داستان پایان ، تاریک و غمگین و در دنیایی بدون ذره ای امید اتفاق می افتد. داستان کامل شد 💙