کس در صندلی جلو نشسته بود. هیچکدام حرفی نمیزدند. صورت دین با تمرکز و خشمی باور نکردنی در هم رفته بود.کس نگران دین بود. هر چه روز ها میگذشت دین کمتر و کمتر شبیه خودش بود. پایان دنیا و مسئولیتی که روی دوش های دین بود داشت اون رو میشکست و ذره ذره تبدیل به چیزی میکرد که نبود.
تمام کابوس های کس به همین ختم میشد. نتونسته بود دنیای دین رو نجات بده و حالا داشت خود دین رو هم از دست میداد. این پایانی نبود که براش حتی اماده ی مرگ شده بود.
کس اهسته ولی محکم سکوت طولانی رو شکست : نقشه ات چیه دین؟
دین بدون اینکه به کس نگاه کنه فقط کوتاه گفت : خودت میدونی. شیطان رو پیدا میکنم و خنجر رو ازش میگیرم
کس : اگر اطلاعات دروغ بود چی؟
دین با حرص دندون هاش رو روی هم سابید. این اواخر تحمل کوچکترین انتقاد و یا سوال حتی از جانب کس رو نداشت. : اگر اون حروم زاده دروغ گفته باشه از قبرش بیرون میکشم اونقدر تکه تکه ش میکنم تا حرف بزنه!
کس از جواب دین جا خورد ولی چیزی نگفت.
از پنجره به بیرون نگاهی انداخت. دین داشت عوض میشد و کس نمیتونست دیدن این رو تحمل کنه.
YOU ARE READING
This Is How It Ends
Fanfictionکس و دین در دنیای رو به ویرانی بعد از برخاستن لوسیفر برای بقای خود و سایر انسان ها تلاش میکنند. داستان پایان ، تاریک و غمگین و در دنیایی بدون ذره ای امید اتفاق می افتد. داستان کامل شد 💙