دین صبر کرد تا مطمئن بشه کابین کس از هانتر ها خالی هست. پارکر اخرین کسی بود که از کابین بیرون اومد و این خون دین رو بیشتر به جوش می اورد.نمی دونست چرا این حس رو داره. ولی از وقتی حرف های پارکر در مورد کس رو شنیده بود خشم عجیبی حس کرده بود. دست خودش نبود .
می دونست وقتی که خودش شب ها رو کنار ریزا میگذرونه حق نداره نظری در مورد کس بده ولی نمی تونست بی تفاوت هم باشه.
بدون هیچ صدایی وارد اتاق شد. اتاق کاملا تاریک و ساکت بود. دین هیچ حرکتی نمی دید. کس اخرین شمع رو هم خاموش کرده بود.
صدایی از گوشه ی اتاق دین رو شوکه کرد : بالاخره اومدی؟
صدای کس اروم و بدون هیچ احساسی بود. بی تفاوتی که در لحنش موج میزد دین رو بیشتر عصبی میکرد.
دین : داری چه غلطی میکنی؟
کس با همون صدا گفت : تو نصفه شب بی سر و صدا وارد اتاق من شدی. من باید این رو از تو بپرسم.
دین کس رو در تاریکی نمی دید. ولی صدای کس از گوشه ی اتاق می اومد. انگار روی زمین نشسته بود. صدای زمین گذاشته شدن بطری شیشه ای و خش خش لباس به گوش رسید. وقتی کس دوباره حرف زد، ایستاده بود : چی میخوای؟
دین لرزش رو در صدای کس می شنید : تو مستی؟
کس بهش جواب نداد به جاش پرسید : چه اهمیتی داره؟
دین دندون هاش رو بهم فشرد و دستاش مشت شد : اون هانتر ها چی می خوان اینجا ؟
کس کمی جلو تر اومد و صورتش در نور ضعیف ماه قرار گرفت. نفس عمیقی کشید و گفت: فقط می خوان با یک نفر حرف بزنن...
دین با پوزخند گفت: و تو اون یک نفر هستی؟
کس : من به حرف هاشون گوش میدم.
دین : اوهوم .. دیگه چی؟
کس منظور نگفته ی دین رو نادیده گرفت : سعی می کنم چیز هایی که بلد هستم رو بهشون یاد بدم...
دین جلو اومد و انگشتش رو به سمت کس گرفت : داری با این کار ها کمپ رو به هم میریزی!
کس جلو تر اومد و سرش رو بالا گرفت. این کارش دین رو بیشتر عصبی می کرد و خوب می دونست. انگار می خواست دین رو به چالش بکشه : شاید چون رئیس شجاعمون نمی تونه کمپ رو درست کنترل کنه.
دین کس رو هل داد و کس روی زمین افتاد. دین از خشم می لرزید. می دونست چرا کس این حرف رو بهش میزنه. این کلمه ای بود که مدام ریزا صداش میزد.
YOU ARE READING
This Is How It Ends
Fanfictionکس و دین در دنیای رو به ویرانی بعد از برخاستن لوسیفر برای بقای خود و سایر انسان ها تلاش میکنند. داستان پایان ، تاریک و غمگین و در دنیایی بدون ذره ای امید اتفاق می افتد. داستان کامل شد 💙