Part 134

129 20 0
                                    


جلسه ی دین و هانتر ها زیاد طول نکشید. همه خسته بودند و استرس دائمی و ترس از رو به رو شدن با پلید ترین موجود هستی ، فشار روحی شدیدی به همه وارد کرده بود.

نقشه ی چندانی برای بررسی وجود نداشت و دین میدونست این اخرین نقشه ای هست که برای اون ها توضیح میده. اگر گبریل بهشون کمک نمیکرد هیچ شانسی نداشتند. دین به تنهایی نمیتونست از اون خنجر لعنتی استفاده کنه.

کس از گوشه ی سالن با دقت به حرف هاش گوش میداد. دین سعی میکرد تمرکزش رو روی نقشه حفظ کنه. برای کس بعدا وقت بود.

گبریل حدود موقعیت لوسیفر رو بهشون نشون داده بود ولی این کافی نبود. انگشت دین رو ضربدر نقشه ضربه زد : لوسیفر الان اینجاست. این خط چین مسیر حرکتش هست.

دیویدسن خط چین رو ادامه داد و جایی که به یک علامت عجیب ختم میشد اشاره کرد. این جا چیه؟ وقتی به این نقطه برسه چه اتفاقی می افته؟

دین زیر چشمی نگاهی به کس انداخت. کس سرش رو پایین انداخته بود و صورتش با ناراحتی در هم بود.

دین نمیدونست چطور قضیه ی بهشت رو بهشون توضیح بده و الان اصلا وقتش رو نداشتند. : اگر به اینجا برسه دیگه همه چی تمومه. فرصت برای متوقف کردنش رو از دست دادیم.

دیویدسن با اصرار پرسید : مگه دیگه چه بلایی سر ما میتونسته بیاره که هنوز انجام نداده باشه!

دین چشم هاش رو بست و اه عمیقی کشید چاره ای نبود : ارتش جهنمی میخواد بهشت رو تسخیر کنه!

صدای همهمه بلند شد

⁃ پس واقعیت داره؟
⁃ گفت بهشت؟ درست شنیدم؟!
⁃ بهشت کجاست؟
⁃ چرا این مدت کاری نکردن؟

دین دستش رو بالا اورد: بهشت پر از یک مشت فرشته ی بزدل هست که در ها رو روی خودشون بستن و قایم شدن.

یکی از بین جمعیت به تمسخر گفت : حالا ما باید اون ها رو نجات بدیم؟

دین اخمی کرد و چند ثانیه با غضب بهش خیره شد : اگر لوسیفر بهشت رو تسخیر کنه دنیایی که میشناسیم دیگه وجود نخواد داشت. انسان ها همه تبدیل به شیاطین میشن و زمین جهنم جدیدشون خواهد بود.

اتاق حالا با نگاه های نگران و پچ پچ های زیر لب پر شده بود.

دین ادامه داد: فقط یک راه میمونه. اونم اینکه سریعتر لوسیفر رو بکشیم.

- فرشته های بهشت نمیتونن کاری بکنن ولی ما میتونیم؟
- چطور ممکنه؟
-اصلا از کجا انقدر مطمئنی؟
- این دیوانگیه!
- این اطلاعات رو اون شیاطین میدن! شاید تله باشه!

دین دستش رو روی میز کوبید: ساکت!

دیویدسن اهسته پرسید : این خنجر این کار رو میکنه؟

دین مکثی کرد. بعد سرش رو بالا اورد و بدون ذره ای لرزش صداش گفت : همین طوره! باید به قدری بهش نزدیک شم تا بتونم ازش استفاده کنم.

دین دوباره نگاهی به سمت کس انداخت ولی اون رو ندید.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now