کس به زحمت خودش رو به سمت دین کشید. تمام بدنش درد میکرد ولی دین بهش نیاز داشت.دین چهار دست و پا روی زمین افتاده بود و داشت سعی میکرد دوباره کنترل خودش رو به دست بیاره.
کس اهسته دستش رو روی شونه ی لرزان دین گذاشت : دین ... متاسفم ...
دین با شدت دست کس رو پس زد و اون رو به عقب هل داد : خفه شو کس!
کس روی زمین افتاد و با ناباوری به دین نگاه کرد : دین؟
دین نفس نفس میزد. با پشت دستش دهنش رو پاک کرد. جلوی چشم هاش تار بود. ولی با شنیدن صدای شکسته ی کس که اسمش رو با نگرانی و غم صدا میزد انگار سدی شکسته شد.
به کس نگاه کرد که روی زمین افتاده بود و درد و اندوه در چشمهای آبیش با قطره های اشک نریخته برق میزد.
دین چهار دست و پا به سمت کس رفت و اون رو بغل کرد.
دین : معذرت میخوام کس! معذرت میخوام!
محکم کس رو در بازوهاش گرفت و سرش رو روی شونه ش گذاشت. دیگه نمی تونست تحمل کنه. زیر بار این فشار داشت می شکست. گذاشت هق هق گریه ی دردناکش تمام کابین رو پر کنه.
کس محکم دین رو نگه داشته بود. حرفی نمی زد ولی فقط بودنش الان برای دین کافی بود.
***
وقتی دین دوباره کنترل خودش رو به دست اورد چند ساعتی گذشته بود.
کس به کمک ناتالی کابین رو تمیز و مرتب کرده بود.
ناتالی کنار دین روی مبل نشست و اهی کشید: متاسفم دین...
دین جوابی نداد. این چند ساعت گذشته اصلا حرفی نزده بود. فقط به دور دست خیره شده بود
ناتالی : شاید کاری که کردم بی انصافی بود... ولی ... لازم بود اخرین راه رو هم امتحان کنی...
دین این بار پرسش گرانه نگاهش کرد. متوجه منظورش نمیشد.
ناتالی ادامه داد : می دونستم این راه جواب نمیده. اینده ی احتمالی وقایع ... می دونی خب... ولی اگر این راه رو امتحان نمی کردی هیچ وقت به جواب سوال هات نمی رسیدی. لازم داشتی برای اخرین بار سم رو ببینی ... متاسفم دین.
کس در سمت دیگه روی مبل نشسته بود و با نگرانی به دین نگاه میکرد. ناتالی حق داشت. اگر این طلسم رو اجرا نمی کردند دین هیچ وقت از فکر نجات سم بیرون نمی اومد. ولی کس فکر نمی کرد دیدن سم به دین کمکی کرده باشه. حتی انگاروضع رو بدتر کرده بود
کاملا مشخص بود که این دیدار چیزی رو در دین شکسته بود و این کس رو بدجور می ترسوند.
YOU ARE READING
This Is How It Ends
Fanfictionکس و دین در دنیای رو به ویرانی بعد از برخاستن لوسیفر برای بقای خود و سایر انسان ها تلاش میکنند. داستان پایان ، تاریک و غمگین و در دنیایی بدون ذره ای امید اتفاق می افتد. داستان کامل شد 💙