Part 10

371 61 7
                                    

سفر دوباره با ماشین همون طور که دین حدسش رو زده بود اصلا برای کس اسون نبود. بعد از ۱۲ ساعت رانندگی انگار وضع کس دوباره به مثل قبل شده بود.

دین نزدیک ترین موتلی که پیدا میشد رو برای شب انتخاب کرد. هنوز راه زیادی تا وایومینگ بود. جایی که بابی گفته بود یک سایکیک در مورد لوسیفر شاید اطلاعاتی داشته باشه.

ماشین هنوز جلوی موتل روشن بود که دین سریع پیاده شد و کمک کرد کس از ماشین بیرون بیاد و بعد اون رو روی نزدیک ترین تخت متل خوابوند.

کس دوباره درد شدیدی داشت. چند ساعتی بود که به جز ناله های گنگ انوکیان ، یک کلمه ی معنادار حرف نزده بود.

وقتی مطمئن شد که کسی تعقیبشون نمیکنه و بعد از حفاظت کردن اتاق با علائم ضد شیطان، دین لباس روییش رو در اورد و مثل بار قبل کنار کس دراز کشید. بدن لرزان کس رو در بازو هاش گرفت و شروع به زمزمه کرد.

درک نمی کرد چرا، ولی برای این در اغوش گرفتن کس لحظه شماری میکرد. مدتی که در پناهگاه بودند نمی تونست کس رو این طور بغل کنه ولی اینجا، در خلوت و تاریکی این متل درب و داغون، بیشتر از هر جای دیگه به کس نزدیک میشد.

کس ناله ی دیگه ای کرد و دستش نا خود اگاه به سمت سینه ش رفت. دین سریع دستش رو عقب زد. می دونست کس اونقدر به سینه ش چنگ میزنه تا دوباره زخم ها باز بشن.

دین کف دست قدرتمندش رو روی سینه ی کس گذاشت و محکم تر کس رو به بدن خودش فشرد.

دین : هیشش ... اروم باش... من اینجام

کس : .. د ... د.... دین...

چیزی در قلب دین شکست : اره کس خودمم ...

دین اهسته زیر گوش کس زمزمه میکرد و نفس های گرمش از پشت به گردن کس برخورد میکرد

کس : دین...

دین : من اینجام

کس کمی اروم تر شده بود. دیگه بدنش نمی لرزید. اهسته به سمت دین چرخید. می خواست دین رو ببینه. می خواست مطمئن بشه که اون صدا و اون لمسی که در ذهنش گنگ و مبهم بود ، واقعی هست.

دین با مخلوطی از نگرانی و غم نگاهش میکرد. دستش رو بالا اورد و صورت تب دار کس رو نوازش کرد. نگاه دین روی لب های کس بود و بعد انگشت شصتش به سمت لب های کس رفت.

کس چشم هاش رو بست و اهی کشید.

دین همچنان با لب هاش داشت بازی میکرد و خاطره ی بوسه ای که در ذهن کس بود دوباره شعله ور شده بود.

کس بی اختیار سرش رو جلو تر اورد تا تماس بیشتری با دین داشته باشه. انگشت دین روی لب هاش براش کافی نبود.

دین به لب های نیمه باز کس نگاه میکرد. کس نفس نفس میزد و چشم هاش بسته بود. دین نمی تونست بیشتر از این تحمل کنه. تمام این یک هفته مدام و مدام اون بوسه رو در ذهنش تکرار کرده بود.

با این که اون بوسه در بد ترین و دردناک ترین شرایط ممکن رخ داده بود، ولی طعمش از ذهن دین بیرون نمی رفت. و دیدن کس در این وضعیت با لب های داغ تب دار نیمه باز ، دین رو مطمئن کرد که کس هم این رو می خواسته.

کس خودش رو جلو کشیده بود. انگار به دنبال لمس بیشتر بود و این تنها چیزی بود که دین الان می خواست.

سرش رو جلو اورد و لبهای کس رو در لب هاش گرفت. کس ناله ای کرد و دین مصمم تر شد.

بوسه طولانی و عمیق بود. فقط وقتی کس لب هاش رو جدا کرد که نفس کم اورده بود. چقدر این حس اشنا بود. کس دیگه شکی نداشت که این اولین بوسه نیست.

کس به صورت بر افروخته ی دین نگاه کرد. نفس نفس میزد و لب هاش نیمه باز بود. شاید مثل قبل روح دین رو نورانی و با شکوه نمیدید، ولی هنوز هم فکر میکرد دین زیبا ترین چیزی هست که تمام زندگیش دیده بود.

کس دوباره برای بوس دیگه ای جلو اومد و دین مشتاقانه به لب هاش حمله کرد. بعد از اینکه بوسه رو قطع کردند دین دوباره کس رو در اغوش گرفت. چانه ش رو روی موهای خیس کس فرو کرد و گذاشت کس سرش رو روی بازو  و سینه ش بذاره. بعد اروم اروم شونه های دردناک کس رو ماساژ داد. کس اهی کشید و بدن منقبضش شل شد .

دین  شروع به زمزمه کرد : هششش ... استراحت کن کس...

کس تا صبح طعم این بوسه ها رو بین خواب و بیداری بار ها و بار ها مرور کرد.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now