Part 121

125 20 1
                                    


در چند روزی که وارد کمپ شده بودند کس متوجه تغییرات زیادی در اونجا شده بود. تعداد زیادی از  هانتر ها مریض شده بودند و این بد جوری کمپ رو تحت فشار قرار داده بود. همه نگران و مضطرب بودند و می دونستند در اون کمپ کوچک و گرفته همه دیر یا زود بیمار میشن و بدون دارو هیچ راه درمانی وجود نداشت.

خوشبختانه دارو هایی که کس و دین با خودشون اورده بودند فعلا برای اون ها کافی بود.

اگنس ، پرستار پیر درمانگاه، اون روز هم با انرژی حیرت انگیزش قبل از اینکه نور خورشید به داخل اتاق ها برسه، تک تک بیمار ها رو بیدار می کرد. کس اهسته چشم هاش رو باز کرد. مثل هر روز اولین چیزی که در ذهنش بود دین بود.

دین در این مدت خیلی بهتر شده بود. با صدای بلند اگنس اون هم داشت کم کم بیدار می شد.

کس : هی دین ... امروز چطوری؟

دین مکث طولانی کرد. انگار داشت انرژی خودش رو جمع می کرد تا در مورد خودش فکر کنه . بعد با صدای گرفته گفت : بهترم.

اگنس همون موقع با ظرف صبحانه برای هر دو سر رسید. : صبح بخیر به بیمار مورد علاقه م ! می بینم که امروز جفتتون به نظر خوب میاید!

دین لبخند ضعیفی زد و سرش رو تکون داد : سلام اگنس.

اگنس با مهربونی اخمی کرد : بهتره زودتر اون رو بخوری. می خوام زخمت رو بررسی کنم.

دین اهی کشید و اگنس سراغ مریض بعدی رفت . کس در این مدت به ساکت بود. دین نگاهی به سمت کس انداخت و چند ثانیه بهش خیره شد : تو چی کس؟

کس : من چی؟


دین : این چند روز دائم کنارم بودی ... حالت چطوره؟
چند روزی که دین اونجا بود هنوز به قدری ضعیف بود که نمیتونست زیاد با کس حرف بزنه. ولی حالا که بهتر شده بود نگرانش بود.

کس: من خوبم دین.

دین : برام بگو چی شد کس... گفتی که باید بهتر شم تا بگی چه اتفاقی افتاده . گفتی گبریل اونجا بود ، درسته ؟

کس سری تکون داد : اون به من کمک کرد... و اطلاعاتی داد .

دین به سرعت سر جاش نیم خیز شد و از درد صورتش در هم رفت : چی گفت !؟

کس بازوش رو گرفت و کمک کرد به سرتخت تکیه بزنه . نگاهی به اطراف انداخت تا مطمئن بشه کسی نزیک نیست بعد با صدای اهسته تری شروع کرد : در مورد لوسیفر گفت. گفت که اماده ی مرحله ی بعد هست و به زودی پیش روی می کنه.

دین اخمی کرد. لوسیفر همین حالا هم تمام دنیا رو تسخیر کرده بود. : منظورش چی هست؟

کس سری تکون داد. حدس هایی می زد ولی مطمئن نبود. : نمی دونم دین.

دین سرش رو جلو تر اورد : دیگه چی گفت ؟ راهی برای متوقف کردنش هست ؟

کس : یه راه هست . گفت که باید دنبال خنجرش بگردیم. فقط خنجر فرشته ی مقرب می تونه یه فرشته ی مقرب دیگه رو بکشه. این تنها راهی هست که وجود داره...

دین : پس کلت چی ؟

کس سرش رو تکون داد : اون نمی تونه لوسیفر رو بکشه.

بعد از اون سکوت طولانی بینشون بود. دین با صورت گرفته به نقطه ای خیره شده بود و انگار در افکارش غرق بود. بعد بدون اینکه به کس نگاه کنه اهسته زمزمه کرد : س... سم چی ؟ از اون چیزی نگفت ؟

قلب کس در سینه فشرده شد. می دونست که بحث در مورد کشتن لوسیفر چطور دین رو از درون نابود می کنه. چشم هاش رو بست و سرش رو پایین انداخت : نه ... چیزی نگفت.

دین : لعنت بهت کس! اون قرار بود در مورد سم به من بگه! چرا ازش نخواستی این کار رو بکنه!

کس : دین من ...

انگشت های دین در ملحفه ی سفید محکم  مشت گره شد و صورت بر افروخته ش در هم رفت . با صدای بلند تری غرید : تو میدونی که سم تنها چیزیه که برام مهمه! تمام هانتر ها و نابود شدن کل دنیا برام هیچ اهمیتی نداره! تمام این مدت فقط میخواستم بدونم سم هنوز ...

صدای دین در گلوش شکست. کس اهسته دستش رو جلو اورد تا روی شونه ی دین بذاره ولی دین خودش رو عقب کشید و با خشم بهش زمزمه کرد : تنهام بذار کس!

دین چشم هاش رو بهم فشرده و نفسش رو حبس کرد. حتی فکر کردن به برادر کوچکش مثل شکنجه دردناک بود.


کس سری تکون داد و اهسته از جاش بلند شد . دین رفتن کس رو ندید. ولی صدای قدم هاش رو شنید که از اونجا دور میشد .

به موهاش چنگ زد و سرش رو در دست هاش گرفت. خیلی زیاد بود. دیگه نمیتونست. همه چیز براش بیش از حد تحمل دردناک و سنگین بود. احساس میکرد دیگه حتی نفس کشیدن هم براش بیش از حد سخت هست.

قلبش به قدری در سینه محکم می کوبید که صدای قدم های تندی که به سمتش میدوید رو نشنید.

صدای پسر بچه ای اوم رو به خودش اورد : عذر میخوام اقا! رئیس با شما کار داره. گفت سریع خودتون رو برسونید.

دین هنوز کاملا گیج و بهم ریخته بود و اصلا نمیفهمید پسرک چی میگه. : چی؟

پسرک مضطرب جلوتر اومد و کمی این پا اون پا کرد : رئیس گفت این به شما مربوط میشه. گفت شما رو راهنمایی کنم.

دین با تعجب اخمی کرد: مارک؟ اون تو رو فرستاد؟

پسرک سرش رو تکون داد : بله آقا، چند نفر از هانتر های کمپ چیتاکوا اینجا هستند. میخوان شما رو ملاقات کنن.

This Is How It Endsحيث تعيش القصص. اكتشف الآن