Part 130

138 18 0
                                    

دین ساعت ها بود که تنها خودش رو در کابین اخر، جایی که شیطان رو اسیر کرده بودند حبس کرده بود. در این مدت بی وقفه صدای زجه ی شیطان و فریاد ها و ناسزا های دین به گوش می رسید.

دین به هیچ کس حتی کس اجازه نداده بود برای لحظه ای به کابین نزدیک بشن. نمیخواست کسی مانع بازجوییش بشه. البته این کلمه ای بود که خودش به کار میبرد. واقعیت اتفاقی که پشت اون در چوبی می افتاد بسیار خونین تر بود.

دین با لبخند کجی برای چندمین بار دور صندلی که ریزا رو بهش بسته بودند چرخید و خنجرش رو اهسته رو گردن برهنه ی ریزا کشید. شیطان صورت خونیش رو عقب کشید ولی هیچ راه فراری نداشت. زخم هایی که دین تا اون موقع به بدنش زده بود باعث نشده بود چیزی که میخواد رو بشنوه. ولی دین کارش رو خوب بلد بود. میدونست این یکی هم مثلا تمام قبلی ها در اخر میشکنه و اطلاعات رو لو میده.

دین خنجرش رو دوباره در اب مقدس زد و بعد روش نمک پاشید : سر سخت تر از اونی هستی که فکر میکردم. ولی میدونی چیه؟ اینطور بهتره... میتونم بیشتر از هر لحظه ش لذت ببرم...

شیطان منظور دین رو میفهمید. تمام خاطرات ریزا رو دیده بود و میدونست چی بینشون بوده.

شیطان کمی در صندلی تقلا کرد : باید دیوار ها رو عایق بندی میکردی... یا شایدم دیگه برات مهم نیست در موردت چه فکری میکنن؟ یه شکنجه گر ... یه هیولا... حتی دیگه برات مهم نیست اون فرشته چه فکری میکنه ... خیلی عوض شدی دین وینچستر و بابت این باید به ریزا تبریک بگم... اگر هنوز زنده بود خیلی خوشحال میشد !

لبخند زشتی روی لبهاش اومد. دین همیشه از اون لبخند تحقیر امیز متنفر بود.

مشتی محکم به صورت ریزا کوبید تا اون نیشخند کثیف رو پاک کنه ولی در عوض صدای قهقه ی ریزا بلند تر از همیشه به گوش رسید.

ریزا: بدجوری بهمت میریزه مگه نه؟ وقتی که بدونی فرشته ت رو نا امید کردی!

دین این بار بطری اب مقدس رو برداشت و به لب های ریزا فشرد و وادارش کرد سر بکشه.

این بار صدای زجه های خفه بود که کابین رو پر میکرد. دین بطری رو عقب کشید. تمام صورت و لبهای شیطان سوخته بود. چند بار به سختی سرفه کرد و خون بالا اورد این بار دیگه نمیخندید.

دین : میتونم ساعت ها ادامه بدم و لذت ببرم. خنجر گبریل کجاست؟

شیطان نفس نفس میزد. با تمام وجود تقلا میکرد تا دستهاش رو باز کنه. از بین دندان های بهم فشرده ش زوزه میکشید و‌ نگاه پر نفرتش از دین جدا نمیشد.

شیطان : پدر انتقام تک تک ما رو از تو میگیره!

دین قهقهه ای زد. نگاهی به اطرافش انداخت و دستاش رو باز کرد: پس چرا من نمیبینمش؟ شاید... شاید چون تو بی ارزش براش مهم نیستی!

شیطان جوابی نداد و دین دوباره شروع به خندیدن کرد. دوباره بطری رو جلو اورد و به زور چند قلپ دیگه به خورد ریزا داد. دوباره فریاد و زجه ی شیطان بلند شد.

دین شروع به پر کرد بطری دیگه ای کرد. این بار نمک مقدس هم به اب اضافه میکرد : میتونم تا ابد ادامه بدم !

برای بار سوم بطری رو جلو اورد. این بار شیطان که از نفس افتاده بود فریاد زد: بسه تمومش کن!... منو بکش!

دین مکث کرد : اول جواب سوال منو میدی. خنجر گبریل کجاست؟

ریزا سرش رو پایین انداخت و چشم هاش رو بهم فشرد. بعد بریده و نا واضح با دهان پر از خون گفت : یه شیطان به اسم کراولی... پیش اونه... یه شیطان چهار راه سرکش...

بعد سرش رو بالا اورد و در چشم های دین نگاه کرد : ولی اون هیچ وقت خنجر رو بهت نمیده!

دین لبخندی زد و تفنگش رو بیرون اورد. خشاب رو چک کرد و به صورت ریزا نشونه گرفت.

دین: میدونی که من به هیچ شیطانی اعتماد ندارم. شاید دوباره بهت نیاز داشتم.

و تیری در پیشونی شیطان خالی کرد.

برای اولین بار ترس در چشم های شیطان ظاهر شد : تو ... چکار کردی!؟

دین بدون اینکه بهش نگاه کنه تفنگش رو دوباره غلاف کرد. : یه گلوله ی مخصوص که تمام قدرت هات رو میگیره و اجازه نمیده پوسته ت رو ترک کنی. نمیخوام برگردی و بقیه ی اون جهنمی ها رو خبر کنی.

دین پشتش رو بهش کرد تا از در بیرون بره. شیطان داشت صداش میزد : صبر کن! تو نمیتونی این کار رو با من بکنی!

ولی دین دیگه از در بیرون رفته بود. با صدای بلند دیویدسون رو صدا کرد : هی ! جند نفر رو بیار و اون عفریته رو کنار بقیه چال کن. فقط قبرش رو علامت بزن، شاید بازم ازش سوال داشتم.

This Is How It EndsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora