✎𝙿𝙰𝚁𝚃:8ᝰ

718 162 12
                                    

این بار بلند تر از قبل داد زد:
-شام حاضره

اینقدر بلند داد زده بود که سوزش گلوش رو حس کرد اما چان یول باز هم قرار نبود جواب همسرش رو بده، سرمایی داخل قلبش احساس کرد.

اخماش رو تو هم کشید از وقتی که به خونه برگشته بود یک راست رفته بود تو اتاقش و حتی یک کلمه هم حرف نزده بود.

فرجینیا نگاه ناامیدش رو به میز غذا داد که با کلی شوق و اشتیاق آماده اش کرده بود غذا های رنگارنگی که میدونست چانیول خیلی دوستشون‌ داره.

اما چان یول قرار نبود به این خلوت دو نفره پا بده با نوک انگشتش شمعی رو که وسط میز به شکل رمانتیکی در حاله سوختن بود خاموش کرد لبخند تلخی به خودش زد و پشت میز نشست.

شاید امشب وقت مناسبی برای دادن این خبر به چان یول نبود فردا دوباره تلاش میکرد تا همسرش رو خوشحال کنه و بهش بگه جمع کوچیک دونفره اشون به زودی سه نفره میشه و یه کوچولوی دوست داشتنی به زندگیشون میاد تا اونا رو از این همه سکوت و یکنواختی دربیاره.

با فکر کردن به این موضوع حس شیرینی ته دلش پیچید و لبخندی از روی خجالت زد هنوز این خبر رو به هیچکس نداده بود حتی به مادرش.

امروز صبح وقتی پزشک خانوادگیش بعد از چک کردن جواب آزمایشش این خبر رو بهش داده بود نزدیک بود از شدت ذوق و خوشحالی قلبش به ایسته.

از جاش بلند شد و به سمت کت چان یول رفت که وقتی وارد خونه شد بی حوصله روی کاناپه پرتش کرده بود.

کتش رو از روی کاناپه برداشت و بی هوا پارچه نرمش رو روی پوست صورتش کشید و عطر خاص همسرش رو استشمام کرد.

ولی با حس جسمی تو جیب سمت چپش با کنجکاوی سرش رو پس کشید اصولا چان یول تو جیب کتش چیزی نمیذاشت.

دستش رو به داخل جیبش فرو برد و اون شئی که داخل جیبش قرار داشت رو بیرون کشید.
نگاه متعجبش روی موبایلی که کاملا مدرن اما متفاوت و با همه ی موبایل ها بود خیره موند.

صحفه لمسی و قاب گوشی از شدت تیرگی برق میزد و دکمه های عجیب و غریبی کناره هاش داشت و عجیب تر اینکه هیچ محلی برای شارژ کردن گوشی وجود نداشت.

تعجبش بیشتر شد و ابروهاش بالاتر رفت:
-چان یول...موبایل خریده؟

در حالی که با کنجکاوی موبایل رو دید میزد به سمت اتاق مشترک خودش و چان یول رفت حالا یه بهانه برای بیرون کشیدن چان یول از خلوت و تنهایی خودش داشت.

تقه ی آرومی به در زد و بعد چند لحظه در اتاق رو باز کرد چان یول مقابل پنجره و تراس ایستاده بود و محو تماشا منظره بیرون از شیشه های اتاق بود.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now