✎𝙿𝙰𝚁𝚃:24ᝰ

759 178 33
                                        

برای آخرین بار گره کراواتش رو مرتب کرد، چشم های درشت و مشکیش به شفافی برق  میزد و صورتش جا افتاده تر از همه چیز به نظر میرسید، درست شبیه به زمان هایی شده بود که برای دریافت مدال افتخار از پله های سکو بالا میرفت و نشان های پر افتخاری رو برای خودش و خانوادش از دست شخص رهبر دریافت میکرد.

یک مشت نشان و مدال افتخار پوچ و تو خالی که برای دریافتشون،احساس و روح روانش رو از یاد برده بود.

لباسی که امروز پوشیده بود  اینار فرق دیگه ای داشت، به جای لباس نظامی لباس رسمی برای مراسم ازدواجش به تن پوشیده بود ، خانواده ای در کار نبود مثل مردی که هیچ گذشته ای نداشته باشه، و حالا چاره ای جز قبول کردن ننگی مثل آندراس رو نداشت‌، ننگی که یک روز اون رو از صحفه روزگار برای همیشه پاک میکرد.

پوزخندی زدی و به چهره ی خودش تو آینه دقیق تر شد:
_هیچ راه فراری برات نمونده شاید این بازی به دست تو شروع و طراحی شده باشه اما اونی که تمومش میکنه منم

نگاهش رو از آینه گرفت و برای رفتن از خونه درنگ نکرد.

* * *


_بهتر نبود براش یه راننده بفرستی؟

سهون کلافه گفت و از شیشه ماشین به سطحه باند هواپیما خیره شد، افراد نظامی زیادی برای استقبال از آندراس به اینجا اومده بودن و فرش قرمزی که از جلو در ماشین تا درهای ورودی هواپیما انتظارش رو میکشیدن درست شبیه به بدرقه افراد سلطنتی‌ و دربار بود.

تشریفات و باز هم تشریفات چیزی که سهون از بدو تولد دیده بود و براش زیادی عادی و معمولی به نظر میرسید.

ییشینگ جرعه از ودکاش رو نوشید مقابل بکهیون و سهون به پشتی صندلی تکیه داد:
_همسر آینده ات هنوز متوجه این نشده آندراس از انتظار بیزاره؟

بکهیون سیگار سومش رو روشن کرد، بدون اینکه حرفی بزنه از شیشه های دودی ماشین به بیرون خیره شد، افکار ناآرومش مدام در طاطم بودن، محاسبه میکردن، فکر میکردن و اطلاعات ذخیره شده تو مرکز ذهنش رو به بررسی و چالش میکشیدن، این ذهن، این ذهن لعنتی محض رضای خدا حتی برای لحظه آروم و قرار نمیگرفت.

_قراره با یه مردی ازدواج کنم که یک شهروند ساده، و پیرو قانون و عدالته!

نگاهش رو به ییشنیگ داد:
-باید دست فرمون و رانندگیش رو ببینی، از پیرزن هفتاد ساله هم آروم تر میرونه

-بیون آندراس بزرگ قراره با همچین مردی کنار بیاد؟ باورم نمیشه،،،خوب میتونستی درخواست ازدواج کریس وو رو قبول کنی اون مرد میتونست تا حدی راضی نگهداره!
_کریس وو؟

بکهیون با خنده سرش رو تکون داد:
-واسه مراسم دعوتش کردم راستش آدم های زیادی رو برای مراسم ازدواجم دعوت کردم قراره از دیدن ما خیلی خوشحال بشن.

『𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹』Where stories live. Discover now