صدای واق واق سگ های شکاری از بیرون محوطه هر از گاهی به گوش میرسید، بارون به شدت میبارید و آسمون آروم و قرار نداشت.
ییشینگ رو یک کاناپه راحتی دراز لم داده بود و تتو آرتیستش مشغول تتو کردن نقش یک مار سیاه رو کتف چپش بود.
بعضی اوقات، بعضی از شب ها همراه سهون تو خونه اندراس جمع میشدن، مشروب میخوردن،پاسور بازی میکردن، سیگار میکشیدن و درنهایت به ریشه احمق هایی که صبح اون روز به دستشون کشته شده بود میخندیدن.
ییشینگ هر از گاهی از درد سوزن تتو ابروهاش رو تو هم میکشید اما ناله نمیکرد چون اوه سهون با بدجنسی کامل مقابلش نشسته بود تا مسخره اش کنه.
سهون کارت های پاسور رو دوباره روی میز مقابل ییشینگ ریخت:
-امیدوارم اینبار مثل ادم بازی کنی و پای حرفت وایستیییشینگ از شنیدن این حرف حسابی جا خورد:
-ببین کی این حرف رو میزنه!!! تو دست قبل باختی و قرار بود اسبت رو بدی به منسهون اخم هاش رو تو هم کشید و به تلخی جواب سهون رو داد:
-هر اسبی رو که بخوای بهت میدم اما مادیان رو نه،،،مادیان فقط یه اسب مسابقه نیس،،،هیچ وقت روش شرط نمیبدنمییشینگ بااخم بهش خیره شد:
-بازی کردن با تو هیچ فایده ای برای من نداره-بگو بازی کردن بلد نیستی پسر!
سهون با صدای بلندی داد زده بود عین دوتا پسر بچه جوون که داشتن با هم کل کل میکردن.
هرچند که از گوشه سالن بوی خوش سیگار کنت به مشمام میرسید.
بکهیون پشت مانیتور نشسته بود و غرق در کارش ذهنش رو روی معامله های تجاریش متمرکز کرده و اصلا نمیدونست سهون و ییشینگ سر چی دارن با هم بحث میکنن.
دوباره از سیگارش کام گرفت، اخمی کرد و با دقت روی کدهای سبز رنگی که به سرعت بالا و پایین میشدن کلیک کرد، جسم و ذهنش اینجا اما روحش جای دیگه ای بود.
ناخواسته به شخصی فکر میکرد که جز نباید ها بود
اون پارک بزرگ میتونست بیشتر از اینها براش چالش برانگیز باشه،آندارس همیشه شیفته چالش ها میشد و نه کارکترها.بیشتر از چهار ماه بود که چان یول رو ندیده بود بعد از اون اتفاق هیچکدوم سراغ همدیگر رو نگرفته بودن با اینکه حسن نیت چان یول به بکهیون ثابت شده بود اما دیگه بهش نیازی نداشت بکهیون معدبانه و با کمال احترام از زندگیش حذفش کرده بود.
آندارس به خوبی فهمیده بود که با یک مرد درستکار کار روبه رو شده یه مرد خوب با یک قلب خوب، و قلب های خوب همیشه بازنده های بدی میشدن.
تو این مدت چند ماهه،سر و صدای رسانه ها فروکش کرده بود، و موضوع جذاب و داغ آندراس و همسر تاجرش کم کم داشت از صحفه مجلات و روزنامه ها محو میشد، و این برای آندراس مطلوب بود، چون در این صورت در کمال آرامش میتونست به بیزنس اصلیش بپردازه.

YOU ARE READING
🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️
Aksi[کامل شد] -تو با اون مرد ازدواج کردی اون همسرته،چطور میتونی بهش آسیب بزنی؟ چانیول فشار محسوسی به دسته نقره ای رنگه عصاش آورد، با فکی که بیشتر از قبل منقبض میشد روش رو برگردوند و پوزخند زد: -راحت تر از چیزی که فکرش رو بکنی میتونم بهش آسیب بزنم تو...