✎𝙿𝙰𝚁𝚃:69ᝰ

543 106 195
                                    

دود غلیظ سیگار وقتی از بین لبهاش رها شد، بلافاصله لبه شیشه بلورین مشروب سرخش رو به لبهاش چسبوند، و با ولع تمام محتوای باقی مونده شیشه رو سر کشید، شیشه رو با بی حالی کنار عسلی تخت رها کرد.

پشت سرش تیر میکشید، روی تخت نشست و تکیه اش رو به تاج تخت داد، آزاد و رها، رکابی مشکی نازک و یه شلوارک کوتاه همرنگ رکابی تنش بود، مشروب شبیه به جرقه ای از آتش بود که باروت خاطرات تلنبار شده تو مغز سهون رو منفجر میکرد.

هر بار بعد از دیدن اسکارلت، حال مزخرفی پیدا میکرد، حس نفرتی که به اون داشت، وجود خودش رو هم فرا گرفته بود، با کرختی بدی که داخل سلول هاش لول میخورد، سیگار نیمه سوخته رو به لبهاش رسوند و تلخی دودش رو به داخل ریه هاش فرستاد، چشم های خمار و نیمه بازش به گچ بری های شیک سقف اتاق خیره مونده بود، نمیدونست داخل این خطوط حک شده و پی در پی دنبال چه چیزی میگرده.

اسکارلت تو یه شبی، شبیه به همین شب قلب سهون رو سوزند و خاکسترش رو به دست باد داد، حالا چیزی که داخل سینه سهون میتپید، یه سنگ سیاه بود بی تفاوت به هر حسی.

حالا یه مرد با قلبی سیاه افسوس روزهایی رو میخورد که خرج عاشقانه های یک دختر هرزه شده بود، و سهون میدونست بعد از اون دیگه محال بود که دوباره عاشق کسی تو زندگیش بشه.

عشق؟

از این کلمه و هر کلماتی که به اسکارلت مربوط میشد نفرت داشت، یه عقده ی دردناک و تاریک، عقده ای که تو گلوش هناق شده بود شب ها قبل از خواب به سراغش می اومد و سهون رو تو رخت خوابش خفه میکرد، روزها، و احساساتی که به پای یه هرزه حروم شده بود جلوی چشم های سهون نقش میبستن و قصد کشتنش رو داشتن.

داخل این تخواب، تمام عضلات بدن سهون فلج میشد، و تصویر خیانت دردناک اسکارلت شبیه به یه بختک روی تنش مینشست و از اون بالا با یه پوزخند کثیف به چشم های خیس سهون خیره میشد تا آروم آروم، کور سویی از احساسات سهون که ته ته قلبش به سو سو افتاده بود رو خفه کنه و از بین ببره.

* * *

«سه سال قبل، پاییز 2017 نیویورک»

کوبش بی امان تگرگ و بارون، به شیشه های پنجره، و صدای وزش تند باد شدید به داخل فضای اتاق میرسید، و با ناله های اغوا گرانه اسکارلت عجین میشد، صدای ناله هاش گاهی بلند و دردناک و گاهی آهسته و پر از لذت، اون دختر خوب میدونست با صوت دل انگیزش چطور قلب مردی مثل سهون رو زیر رو کنه.

آلت سهون خیس و پر از پریکام داخل واژن داغ تنگ اسکارلت ضربه های منظمی ایجاد میکرد، تلمبه هایی که با احتیاط کوبیده میشد تا مبدا اسکارلت درد دیگه ای جز لذت رو احساس کرده باشه، سهون آروم ملاحضه گر و لبریز از صبر برای اسکارلت، تن ظریف دوست داشتنیش نباید هیچ حسی جز لذت رو دریافت میکرد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now