«لندن،تالار باکینگهام»
سهون با ادای احترام به شاهدوخت یوژنی کنار بکهیون ایستاد.
یوژنی با لبخندی دندون نمایی که باعث میشد سمت چپ گونه اش چال بیفته سهون رو با اشتیاق فراوانی به همسرش ریچارد معرفی کرد:
-عزیزم ایشون آقای اوه سهون صاحب برند تجاری تاکسیلو در آمریکا
ریچارد معدبانه سرش رو تکون داد و دست سهون رو بین دستش فشرد:
-از آشنای با شما خوشبختم آقای اوه
سهون هم با لبخند معدبانه جوابش رو داد.
ریچارد پسر نخست وزیر انگلیس بود،و یکی از ژنرال های دربار خون سلطنتی نداشت اما جزی از افراد مهم دربار محسوب میشد.
نسبت به یوژنی پانزده سال ازش بزرگتر بود و قیافه جا افتاده ای داشت،ته ریش مرتب قهوه ای با موهای کم پشت،حتی سنش رو بیشتر نشون میداد.
در مقابل یوژنی به مراتب جوان و زیباتر بود و ته چهره اش شباهت خاصی به جوونی های ملکه الیزابت داشت.
ازدواج اون دو نفر بخاطر مسائل سیاسی کشور، تحکم قدرت خانوادگی دربار سلطنتی بود و علاقه چندانی بین اون دو نفر به چشم نمی اومد.
و بکهیون برای رسیدن به اهدافش باید از هر دو اونها استفاده میکرد.
یوژنی هنوز با نگاه کنجکاو و براقش چهره روشن و سفید سهون رو کنکاش میکرد که با تعجب پرسید:
-آقای اوه...شما تنها به مراسم ما اومدید؟؟؟ پس...
اخم کرد و با کنجکاوی به کنار دست سهون خیره شد:
-پس چرا پارتنرتون خانم اسکارلت ادیسون رو همراهتون نمیبینم!
بکهیون با حالت معذبی لبخند کوتاهی زد و از گیلاس مشروبش نوشید، و به سمت دیگه ای خیره شد
سهون با حس فرو رفتن درون یک خلا بی انتها فقط تونست لبخند بزنه و در حالی که صداش رو صاف میکرد توضیح داد:
-خوب...مدتی هست که ما از هم جدا شدیم علیاحضرت
اینبار ابروهای یوژنی از شدت تعجب بالاتر رفت، تا اونجایی که به خاطر داشت اوه سهون و پارتنرش اسکارلت ادیسون زوج های محبوب امریکا بودن، فشار ملایمی به بازوی همسرش آورد و زمزمه کرد:
-اوه که اینطور!!!
بکهیون که از شنیدن تعارف ها بی جا و حرفهای تکراری به سطوح اومده بود لیوان مشروبش رو روی میز سرو گذاشت.
و دستش رو به سمت شاهدوخت دراز کرد:
-حوصله اتون سر نرفته بانوی جوان؟
یوژنی متعجب به دست بکهیون خیره شد.
-افتخار رقص میدین؟
YOU ARE READING
『𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹』
Боевик[فصل اول کامل شد] بیون بکهیون(آندراس): قدرتمندترین مرد جهان شیطان سیاه، یک شهروند آمریکایی که دخالت و نفوذ بالای تو سیستم کشورداری کشورهای مختلف داره و مثل ویروس به هر اطلاعاتی که بخواد دسترسی پیدا میکنه کیلددار همه درهای بسته و نابغه ریاضی و فیزیک...
