فلش بک
«ده سال قبل،پاییز2010 کره شمالی پیونگ یانگ»
سرآسیمه خودش رو به اتاق سوهیون رسوند، صدای جیغ بلندش تو کل ساختمون میپچید، انگار که ساعتها گوشه اتاقش گیر افتاده، و کسی صدای گریه دردناکش رو نمیشنوه، حتی مادرش.
با یک ضربه بلند در اتاق رو باز کرد اتاق غرق در تاریکی بود، و پرده های اتاق کشیده شده بود.
سریع خودش رو با نگرانی به تخت کوچیک سوهیون رسوند، دخترک شبیه به یه زندانی پشت نرده های تخت خوابش گیر افتاده بود، بارها سعی کرده بود به ایسته، اما باز افتاده بود، گریه زیاد صورت سفیدش رو خیس، سرخ، و کثیف کرده بود، چانیول با قلبی که داشت داخل سینه اش له میشد، سوهیون رو تو آغوشش گرفت و از تخت جدا کرد،صدای گریه دختر بچه بی قرارتر شد، و دستش رو، روی قفسه سینه چانیول کوبید، اما سرش رو شونه پهن پدرش افتاد.
چانیول دستش رو پشت گردن و موهای نرم و کوتاه دختر دو ساله اش کشید، اصلا نیاز نبود، پیشونیش رو لمس کنه، چون همین لمس کافی بود تا بفهمه دختر کوچولوش تو تب میسوزه.
به آرومی کمرش رو نوازش کرد، و تو آغوشش تکون داد، تا اروم بگیر.
-هیشش...ببخشید...ببخشید...دیگه تنها نمیذارم...ببخشید...اشتباه کردم...ببخشید
آروم کنار گوشش نجوا کرد.
سوهیون که حالا داشت اروم میگرفت، سرش رو پس کشید، و به چشم های پدرش خیره شد، صورت پدرش رو زیاد میدید، تنها چیزی که از لحظه تولدش دیده بود، صورت آشنای پدرش بود، تنها چیزی که میشناخت، پدرش بود، و از اون زن وحشت داشت، از مادرش.
چانیول لبخند گرمی زد، و با انگشت شصت، مشغول پاک کردن، اشکهای داغ سوهیون از روی گونه های تپل و گردش شد، و به چشم های پوف کرده و قرمزش نگاهی انداخت، انگار که تمام طول روز رو گریه میکرده، اشکهای حلقه زده گوشه چشم هاش، طوری شفاف بودن که چانیول تونست انعکاس تصویر خودش رو داخل آینه لرزون اشکهای دخترش ببینه، در حالی که داخل جیبش دنبال دستمال تمیزی میگشت، گونه اش رو بوسید، و پیشونیش رو به شقیقه داغ دخترش تکیه داد:
-با...بابا قهری دخترم؟
سوهیون با لبو لوچه آویزون به دستای کوچیک و سفیدش خیره شد، ابروهای کم پشتش به یه اخم بامزه گره خورد، و با دلخوری دست چپش رو به سمت در اتاق گرفت و چیزی رو برای پدرش غر غر کرد:
-أعه...دووو
وقتی به در اشاره میکرد حتی اخمش بیشتر هم شده بود، چانیول به آرومی دهانش رو پاک کرد، و فکش منقبض شد، وقتی سوهیون به در اتاق اشاره میکرد، منظورش رو متوجه میشد.
نفس گرفت و سعی کرد ارامش خودش رو حفظ کنه، چون اصلا دلش نمیخواست جلوی چشم های سوهیون با همسرش دعوای دیگه ای به راه بندازه.
YOU ARE READING
『𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹』
Боевик[فصل اول کامل شد] بیون بکهیون(آندراس): قدرتمندترین مرد جهان شیطان سیاه، یک شهروند آمریکایی که دخالت و نفوذ بالای تو سیستم کشورداری کشورهای مختلف داره و مثل ویروس به هر اطلاعاتی که بخواد دسترسی پیدا میکنه کیلددار همه درهای بسته و نابغه ریاضی و فیزیک...
