✎𝙿𝙰𝚁𝚃:12ᝰ

943 208 59
                                        

سیگار گرون قیمت کنت یکی پس از دیگری رو لب های باریک و قهوه ای رنگ بیون آندراس دود میشدن و اون مرد هیچ اهمیتی به گرفتگی سینه اش یا سرفه های خشک صبگاهیش ناشی از زیاد کشیدن سیگار نمیداد.

هر ازگاهی دستش از روی عادت جام بلورین مشروب سرخ رنگش رو از روی میز کارش برمیداشت و دهان خشک شده اش رو با نوشیدن جرعه ای از مشروب تَر میکرد.

اما تمام این سکوت و آرامش و خیره شدن نگاه خنثا و سرده بکهیون رو نمای نیمه تاریک و آروم شهر فقط ظاهر قضیه رو نشون میداد و هیچ احدی از طوفانی که تو سر بکهیون شکل میگرفت خبر نداشت.

اون مرد لعنتی همیشه همین کار رو انجام میداد همیشه همینقدر آروم و ساکت به نظر میرسید اما در اصل ترسناک ترین افکار رو تو سرش پرورش میداد.

با کام کم جونی که از سیگارش گرفت اون داخل زیر سیگاری شیشه ای و براقش خاموش کرد و آخرین دود های باقی مونده از اون کنت لعنتی رو تو فضا نزدیکی از صورتش ، از بین لب هاش رها کرد.

به آرومی سرش رو بین دست هاش گرفت حالا میفهمید که میگیرن کوفتیش ساعتی میشه که به سراغش اومده و سردرد قراره تا صبح عذابش بده اما بکهیون سرسخت تر از این حرفا بود که حتی به این درد ریکشن نشون بده نفس عمیقی کشید و به نرمی مشغول ماساژ دادن شقیقه هاش شد که به شکل نبض داری دردناک شده بودن.

پلک هاش رو روی هم فشرد باید ذهنش رو خالی میکرد
اما این شرم آور بود که با این حال نمیدونست میتونه پشت فرمون بشینه یا باید مثل یه رهگذره عادی سوار تاکسی های بی کیفیت و فاقد امنیت آمریکا بشه.

لب هاش به سستی لرزید و جمله ای که تو ناخودآگاهش شکل گرفته بود رو به زبون آورد:
-مرد...کاش سهون اینجا بود اینطوری شاید دلش به حالت میسوخت!!

به تلخی لبخند بی جونی زد و با گنگی و فشار دردناکی که به شقیقه هاش وارد میشد دسته ی صندلیش رو گرفت و سعی کرد با حفظ تعادل رو پاهاش به ایسته تلاشش برای ایستادن قابل ستایش بود رو پاهاش ایستاد و لبخند گیجی به نمای شهر که از پشته شیشه های اتاق برق میزدن زد اما زیاد طول نکشید که پاهاش سست شدن و در حالی که حس میکرد دنیا دور سرش میچرخه دست به لبه ی میزش گرفت تا روی زمین نیفته.

لحظه ی بعد تمام وزن خودش رو رو بدن آشنای سهون حس کرد.
بوی لعنتیش رو دوست داشت آرومش میکرد و همین باعث شد با بیخیالی پلک های خسته اش رو ببنده.

سهون دست بکهیون رو از روی گردنش رد کرد و در حالی که دست دیگه اش رو دور کمرش میپچید زمزمه کرد:
-شت...بازم درد میگیرنت شروع شده...باید ببرمت بیمارستان

چیزی که بکهیون از شنیدنش نفرت داشت و همین باعث شد با اخم دستش رو از روی گردن سهون پس بکشه.
_من خوبم...نیاز نیس
بی رمق لب زد.

『𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹』Where stories live. Discover now