✎𝙿𝙰𝚁𝚃:81ᝰ

564 105 94
                                    

روی سکو پشت میکروفون ایستاد.

همهمه و پچ پچ ها فرو نشست، چانیول لای پرونده سیاهی که مقابلش روی میز سند قرار داشت رو باز کرد، یک تصویر از نیم رخ بکهیون به گوشه پرونده سنجاق شده بود توجهش رو به خودش جلب کرد.

موهای کوتاه سیاه رنگش، بهم ریخته، عمق نگاهش به یک نقطه دور، و یه سیگار نیمه سوخته بین انگشتهاش.

شاید بیشتر از سه ثانیه به تصویر خیره نشده بود که دوباره حواسش رو به برگه های چنبره زده داخل پرونده داد، نیم رخ بکهیون همیشه بوسیدنی ترین زاویه ممکن رو داشت.

صدای گلوش رو صاف کرد و حجم غلیظی از صدای بمش از پشت میکروفون داخل فضای سالن معطف شد.

-حضار گرامی،،،در جریان فعالیت های من در امریکا بودید،،،ما تونستیم به خوبی بیون اندراس رو از تمامی ارگان های مهم و حیاتی امریکا،انرژی هسته ای و سازمان های امنیتی کنار بذاریم و تا حد زیادی قدرتش رو کم و خونه نشینش کنیم

-تو این زمان که بیون اندراس از کارهای مهم کنار گذاشته شده بود ما با سران کشورهای بزرگی مثل روسیه،ژاپن، کره جنوبی، المان برای حمله اتمی به امریکا متحد شدیم

-و حالا تمام دنیا به دنبال دستگیریه بیون اندراس و ازبین بردن اون فرد هست،،،در حالی که ما خودمون رو برای تسلط جهانی اماده میکنیم

-تمام کد و رمزهای راکتورهای هسته ای در اختیار ما قرار داره،،،و درست بعد از کشته شدن آندراس ما این عملیات رو علیه دولت امریکا آغاز میکنیم

-در جریان باشید که تا تموم شدن این پرونده من فرمانده عملیات خواهم بود و هیچ کس بدون اجازه و هماهنگی من هیچ اقدامی انجام نمیده ،،،از اونجایی که بیون اندراس قطعا برای انتقام گرفتن به سئول میاد...

سرش رو بلند کرد و اینبار دقیق تر از قبل به جمعی که مقابلش نشسته بودن خیره شد،لابه لای تمام اون صندلی های به خط و ردیف شده دنبال شخص خاصی میگشت.

-من فقط منتظر یه اغتشاش یا آشوب کوچیک هستم
یه حرکت کوچیک از سمت بیون اندراس...
تا مردی به اسم اندراس رو برای همیشه از روی زمین محو کنم...طوری که انگار از اول هم وجود نداشت‌.

صدای تشویق شور انگیزی داخل سالن همایش کاخ آبی پیچید.

چانیول داشت به دو جفت چشم سیاه گستاخ ،خونسرد و اروم نگاه میکرد،و چهره ی اون مرد رو که بخاطر سایه تاریک کلاه لبه دارش مات و کدر شده بود،
اما چانیول میتونست به راحتی کش اومدن گوشه لبش و برق زدن دندون های سفیدش رو ببینه.

و بعد از اون چهره نگاه گرفت، و به تمام احمق هایی که با اشتیاق تشویقش میکردن خیره شد، حتی پدرش،،،تا به حال پدرش رو اینقدر سرزنده و پر از غرور ندیده بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 13, 2024 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now