lose

1K 173 20
                                        

باختن:

با شنیدن صدای قدم هایی که بهش نزدیک میشدن لای چشم هاش رو باز کرد و بی حال به چهره‌ای که این روزها زیاد میدید خیره شد.
- خسته نشدی از بس این گوشه دراز کشیدی پسر؟
با دردی که داشت سعی کرد بلند بشه و بعد از موفق شدن به تاج تخت تکیه داد و بی حال گفت:
- چه توقعی ازم داری دکتر؟
پوزخند بی حال تری زد و تو همون حال چشم هاش رو بست. یونگی پوفی کشید این بار جدی تر گفت:
- تا کی میخوای اینطوری بمونی؟ مگه قرار نبود درمان بشی؟
تهیونگ چشم هاش رو دوباره باز کرد و این بار جدی تر گفت:
- مگه من جلوی روش‌های درمانت رو گرفتم؟ بدترین نوع هاشم دارم تحمل میکنم بعد میگی نمیخوای درمان بشی؟ به نظرت اگه نمی خواستم تن به اون درمان‌های کوفتی می دادم؟
یونگی تک خنده ای کرد و گفت:
- به این حرفت اطمینان داری؟ مطمئنی که اندازه ی همون روز توی کلینیک میخوای تا درمان بشی؟ یا دوباره دلیل درمان شدنت رو گم کردی؟

تهیونگ اینبار بلند شد و تهدیدگرانه سمت یونگی حرکت کرد و تو یک قدمیش ایستاد. با اخم گفت:
- از این حرف‌ها میخوای به چی برسی مین؟
یونگی شونه هاش رو بالا انداخت و بی خیال گفت:
- میخوام ببینم شاید شانسی گیرم اومد تونستم جیمین رو دوباره برای خودم بکنم.
با شنیدن اون اسم سرش تیر کشید و ناله ای کرد و آروم روی زمین خم شد، یونگی شوکه بهش خیره شد، سعی کرد آروم بگه:
- هی ته خوبی؟ چت شد یهو؟
خم شد و دستش رو روی شونه هاش گذاشت و منتظر بهش خیره شد اما تهیونگ یهو بلند شد و شروع کرد به داد کشیدن.
یونگی عقب رفت و خشک شده سرجاش ایستاد، یعنی تاثیر جیمین اینقدر روی تهیونگ زیاد بود؟
تهیونگ دست هاش رو دو طرف سرش گذاشت و بلند داد زد:
- از این ذهن کوفتی من گم شین، خفه شین نمیخوام بشنوم.
بعد صدای هق هق هاش توی اتاق پیچید و روی زانوهاش نشست. یونگی به خودش اومد و سمت داروهاش رفت و آروم بخشی رو به سختی به تهیونگ زد و بعد چند دقیقه دوباره تهیونگ روی تخت خواب داخل اتاق خوابیده بود.
یونگی دستی به صورتش کشید:
- چرا به عنوان یه دکتر اینقدر دارم دیر عمل میکنم؟
به دیوار اتاق تکیه داد و چشم هاش رو بست، حالا مطمئن بود که جیمین یه نقطه ی محرک برای درمان این پسر بود اما یه چیزی توی ذهن تهیونگ مانع اینکار میشد و باید اونو کشف می کرد.
از سمت دیگه جیمین فقط وقتی حاضر به دیدن تهیونگ میشد که بخواد راجب پرونده های کوفتی حرف بزنن نه بخاطر روند درمان تهیونگ!
کلافه دستی داخل موهاش کشید و ناامید تر از همیشه از اتاق خارج شد.

***

جونگکوک وارد کافی شاپ شد و توی کافه سرک کشید تا یونگی رو پیدا کنه و با دیدن یونگی که روی یکی از میز های کنار شیشه های کافه نشسته بود به سمتش رفت.
با عقب کشیدن صندلی یونگی حواسش جمع شد و بهش نگاه کرد.
- اوه سلام جونگکوک شی...
کوک لبخندی زد و دست هاش رو سمت یونگی دراز کرد.
- سلام یونگی شی فکر میکنم کار مهمی باهام دارین.
یونگی بعد گرفتن دست های کوک و اشاره کردن به نشستنش گفت:
- متاسفم که مزاحمت شدم میدونم روی پرونده ی مهمی کار می کنید اما الان حال تهیونگ برای من مهم تر از اون پروندست و باید باهاتون صحبت می کردم.
کوک جدی به یونگی نگاه کرد که یونگی ادامه داد:
- به نظرتون تهیونگ دلیلی داره که نمیخواد جیمین رو وارد زندگیش بکنه؟
جونگکوک اول کمی از سوال یونگی شوکه شد اما بعد سریع حواسش رو جمع کرد و کمی فکر کرد.
- فکر میکنم بخاطر اینکه هنوز مطمئن نشده خودش قاتل پدرشه یا نه نمیخواد فرد جدیدی رو به طور جدی وارد زندگیش بکنه.
بعد از کمی مکث داخل چشم های یونگی نگاه کرد و گفت:
- بارها گفته از ترک شدن میترسه و اینکه اگه مارو از دست بده عذاب میکشه، من حس میکنم میخواد اول مطمئن بشه بعد جیمین رو وارد زندگیش بکنه یا کلا بیخیال جیمین میشه، تهیونگ هزاران بار مستقیم بهمون گفته که مطمئنه اگه یه روز حقیقت معلوم بشه و ماها مطمئن بشیم اون قاتله اون رو ترک میکنیم فکر میکنم میخواد فقط تعداد افرادی که مثلا قراره ترکش کنن رو توی ذهنش کمتر بکنه.

Snooker | Vmin +18Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora