• غــرق شدن :
از وقتی روی کاناپه نشسته بود با چشمهاش دنبال موجود سفید رنگ پشمالو بود تا اگه یهوقتی خواست نزدیکش بشه یه راه فراری برای خودش پیدا بکنه.
کلافه با خودش زمزمه کرد:
- چطور اون موجود رو فراموش کرده بودم؟
پوفی کرد و به جونگکوک و جیمین و مارک که توی آشپزخونه مشغول بودن نگاه کرد.
پاهاش رو روی هم انداخت و سعی کرد بیخیال اون موجود بشه، شاید جیمین بازم اون رو توی اتاق گذاشته بودش!
با بلند شدن صدای در فهمید که آخرین مهمونهای جیمین هم رسیدن، وقتی هیونگش وارد خونه شد بلند شد و سمتش رفت.
- جین هیونگ!
جین لبخندی زد و سمتش قدم برداشت.
- تهیونگ، چقدر بزرگ شدی پسر!
تهیونگ خندهای کرد و گفت:
- هیونگ بیشتر از اینا منو ندیدی چرا اینطوری به روم میاری؟
جین با شنیدن این حرف لبخندش رو جمع کرد و سرش رو آروم در تایید حرفش تکون داد و گفت:
- فقط نمیخوام دوباره غرق بشی که نتونم یهمدت طولانیتر باز هم نبینمت!
و بعد با ورود نامجون با هم به سمت جیمین که از شدت خنده چشمهاش هلالی شده بود رفتن.
تنها کسی که انگار بین اونها توی این اتمسفر نبود و جایی بینشون نداشت تهیونگ بود.
آروم قدمهاش رو دوباره سمت کاناپه برداشت و روش نشست و به خندههای آدمهای روبهروش نگاه کرد.
دلیل اون خندهها براش مهم نبود اما عجیب برای هرکدومشون آرزو میکرد که اون خندههارو همیشه رو لبهاشون ببینه، یاد زمانی افتاد که دوست داشت دلیل خندهی بقیه باشه ولی وقتی دید جز درد نمیتونه چیزی به بقیه بده تصمیم گرفت فقط آرزو کنه بتونه اون خندههارو ببینه...
بعد از چند دقیقه جین و نامجون هم به تهیونگ پیوستن و رو به روش روی کاناپه دو نفره نشستن. تهیونگ چشم غرهای به نامجون رفت، هنوز یکم بابت مشکلاتی که درست کرده بود از دستش دلخور بود اما به خاطر هیونگش حرفی نمیزد و از همه مهمتر یادش اومده بود نامجون هم هیونگی بوده که همیشه و همه جا پشتش رو میگرفته و وقتی میافتاد بلندش میکرده!
عصبی بود اما نمیدونست چرا امشب اینقدر بیشتر از همیشه عصبی شده؟
- هوسوک بهم خبر داد که حالت این روزا خوب نیست.
صدای نامجون بود که تهیونگ رو مخاطب حرفهاش قرار داده بود و پشت بندش جین هم گفت:
- آره حتی چند باری هم به کوک زنگ زده بودم گفت که خودت رو توی اتاقت زندونی کردی!
خیلی بیخیال به دو نفرشون نگاه کرد و گفت:
- چیزی نیست همه چیز نرماله فقط نیاز دارم ریکاوری بشم!
اون سه نفر هرکدوم با سینیهای داخل دستشون توی هال اومدن و روی میز وسط کاناپهها گذاشتنشون و باعث شدن حرفی که جین میخواست به تهیونگ بزنه رو نتونه بزنه و فقط نگرانتر از همیشه به اون صورتی که مثلا نقاب بیخیالی زده بود خیره بشه.
یکی از اون سینیها پر دوناتهایی بود که تهیونگ خریده بود و یکی دیگه قهوه و آخری هم شیرینیهایی بود که مارک با خودش آورده بود.
جیمین نگاهی به میز انداخت و گفت:
- اگه چیزی نیاوردم بهم بگین.
و بعد آروم کنار مارک نشست، تهیونگ نگاهش رو از جیمین گرفت و به دونات مورد علاقش داد.
خم شد و یکی از اونها رو برداشت و گاز کوچیکی بهش زد.
کوک هم یکی از همون دوناتهارو برداشت و گفت:
- این دوناتها فوق العادن، تهیونگ تو یه روز بارونی که نمیتونست از شرکت با موتور برگرده و مجبور بود پیاده بیاد شیرینی فروشی این دوناتهارو رو پیدا کرده بود و شانسی ازشون خرید کرده بود.
تهیونگ با شنیدن حرف کوک اول لبخند زد اما با یاد اون روزا سریعا اخم عمیقی بین ابروهاش نشست.
جیمین که کنجکاو شده بود تا طعم اون دونات رو بچشه خم شد و یکی برداشت.
تهیونگ لیوان قهوه رو برداشت و جین اینبار با چشمهاش کوک رو به خاطر حرفی که از گذشته زده بود سرزنش میکرد.
تنها کسی که از اون دوناتها تا به حال نخورده بود جیمین بود و بعد از خوردن کامل یکی از اونها گفت:
- واقعا خوشمزن، باید آدرسش رو به منم بدی تهیونگ.
و بعد با یه صورت درخشان و لبخند عمیق به تهیونگی که توی خودش جمع شده بود و با اخم لیوان قهوهاش رو سر می کشید نگاه کرد.
با دیدن اون قیافه لبخندش کم جون شد و نگاهش رو از تهیونگ گرفت و روبه بقیه گفت:
- آم من فقط میخواستم برای اینکه بیشتر با هم آشنا بشیم دور هم جمعتون کنم و فکر کردم اگه توی خونه خودم باشه بهتره...
کوک که میخواست گندی که زده بود رو جمع کنه گفت:
- راستی تهیونگ آدرس خونه رو بلد بود! خودش که بهم نگفت دقیقا ماجرا چیه تو برامون بگو جیمینا.
تهیونگ لیوانش رو روی میز گذاشت و نگاهش رو به جیمین داد. حس میکرد جیمین دوست نداره راجب اتفاقی که نزدیک کلوب افتاده کسی چیزی بفهمه پس خودش گفت:
- یه شب که داشتم میومدم کلوب جیمین رو دیدم که تازه از کلوب اومده بود بیرون اما بنا به دلایلی لباسش کثیف شده بود واسه همین من تا خونش آوردمش و از این حرفها!
کوک با کنجکاوی بیشتر سمت تهیونگ خم شد.
- و تو گفتی شب اینجا موندی!
مارک و نامجون با شنیدن این حرف به سرفه افتادن و اما تهیونگ بیخیال گفت:
- چون میدونی انرژی من تخلیه بشه نمیتونم رانندگی کنم و برگردم واسهی همین من ازش خواهش کردم شب اینجا بمونم!
بعد این حرف تهیونگ اون چهار نفر شروع کردن به خندیدن، مارک وسط خندههاش گفت:
- خب معلومه خیلیم انرژی از دست دادی ویکتور!
تهیونگ اول یکم گیج به اونها نگاه کرد و بعد با گرفتن منظورشون اخم کرد و همون لحظه جیمین پرید وسط خندههاشون و گفت:
- یا شماها همتون یه مشت منحرفین!
و حالا تهیونگ هم داشت به حرکات و رفتار جیمین میخندید.
جیمین چشم غرهای رفت و دست به کمر ایستاد گفت:
- اون منحرف از قصد اینجوری گفت شما فکر بد کنید یا شماها نخندین وگرنه بهتون شام نمیدم!
بعد محکم پاشو روی زمین کوبوند.
تهیونگ نیشخندی زد و گفت:
- من حقیقت رو گفتم کیتن جز این بود که من انرژی کافی برای برگشتن نداشتم؟
ابروهاش رو چند بار بالا انداخت و خیره به جیمین نگاه کرد.
جیمین با یادآوری چیزی پوزخندی زد و نشست در جواب تهیونگ گفت:
- هم انرژی نداشتی هم یکمم مصدوم بودی و البته که منم اگر اونطور میترسیدم انرژیم ته میکشید!
کوکی که خندههاش رو کنترل کرده بود گفت:
- تهیونگ ترسیده بود؟ از چی؟
و کنجکاو به جیمین نگاه کرد که یهو تهیونگ بلند شد و جلو دید اون دو نفر روبه کوک ایستاد و گفت:
- تو یه دونسنگ فضولی!
این بار جیمین بود میخندید و بقیه با تعجب به ریاکشن تهیونگ نگاه می کردن.
مارک روبه جیمین کرد و گفت:
- حتما فیلم دیدین و ترسیدین نه؟ چون تهیونگ اغلب از چیزی نمیترسه!
تهیونگ سمت جیمین چرخید و نگاه جدی و عمیقش رو بهش داد. جیمین همون لحظه سرش رو بلند کرد و به چشمهای تهیونگ خیره شد و بعد مکث کوتاهی گفت:
- آره فیلمش خیلی ترسناک بود!
جین و کوک بههم نگاهی انداختن و بعد هردو شونهای بالا انداختن، انگار همه میدونستن این وسط اون دو نفر دارن یهچیز رو مخفی میکنن اما قرار بود به روشون نیارن چون از بین اونها سه نفرشون میدونستن که فقط تنفر تهیونگ نسبت به اون محله میتونه انرژی که داره رو تحلیل بده نه ترس از چیزی یا کاری که اون دو نفر میتونستن بکنن!
_____________________________
اینم از قسمتی که قول دادم
چون پارت بعد و بعدش از موردعلاقه هامه و ویمین داره^^ ووووییی
برای آپ پارت بعد شرط داریم.
سین: ۳۵
ووت: ۲۰
ببینم چه میکنید^^
YOU ARE READING
Snooker | Vmin +18
Fanfictionکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...