• راز:
دوست داشت این رو بپرسه میدونست با هر سوالی که درمورد اون شخص بپرسه جیمین رو ناراحت میکنه اما نمیتونست بیخیال کنجکاوی که داشت بشه.
دستش رو بالا آورد و تار موهای صورتی رنگ جیمین رو از روی صورتش کنار زد و پشت گوشش برد و گفت:
- ستاره ی دوست پسر سابقت اون ستاره نبود؟
جیمین نفس لرزونی کشید، حرکت دست تهیونگ روی موهاش حس مور مور شدن و همزمان سوالش حس اینکه یکی قلبش رو له میکنه رو بهش می داد.
سرش رو پایین انداخت که موهاش دوباره روی پیشونیش برگشتن:
- اون اعتقادی به این حرفها نداشت واسهی همین ستارهای هم نداره...
تهیونگ هومی کرد و گفت:
- وجه اشتراک من و اون تو ستاره نداشتنمونه.
نگاهش رو از آسمون گرفت و دستهاش رو روی شونههای جیمین گذاشت و به سمت صندلیهایی که اونجا بود هلش داد، به صندلی که رسیدن جیمین خواست بشینه اما تهیونگ جلوش رو گرفت.
- صبر کن.
صندلی رو عقب کشید و خودش روش نشست، با دقت به چشمهای براق جیمین زل زد و تو یه حرکت دستهاش رو گرفت و به سمت خودش کشید و اون رو روی پاهاش نشوند و دستش رو دورش حلقه کرد.
- لباست مناسب نیست و اینجا جای گرمتر و مناسب تریه برات.
جیمین تا قبل حرف تهیونگ نفسش رو حبس کرده بود و بعدش با استرس هوا رو از دهنش بیرون داد و نفس عمیقی کشید.
احساس راحتی نمی کرد یکم نیم خیز شد که تهیونگ فشار آرومی به قفسهی سینش وارد کرد و جیمین رو تقریبا به خودش چسبوند و فاصلهی کمی که قبلا بینشون بود رو از بین برد.
جیمین با هر نفسی که تهیونگ می کشید همراه قفسهی سینهی تهیونگ بالا پایین می شد. از استرس دستهاش رو توی هم قفل کرد و شروع کرد به بازی کردن با گوشههای ناخونهاش این کار از استرسش کم میکرد چون تقریبا حواسش رو از بدن گرم و فاصلهی کمی که داشتن پرت میکرد.
چشمهاش رو بست و فشار دستش رو روی یکی از انگشتهاش بیشتر کرد تا جایی که سوزشش رو حس کرد نالهی آرومی کرد و چشمهاش رو باز کرد.
خراش کوچیکی رو روی گوشت کنار ناخونش دید.
تهیونگ که تمام مدت فکرش جای دیگه میچرخید با شنیدن ناله آروم جیمین نگاهش رو بهش داد.
رد نگاه جیمین رو دنبال کرد که به انگشت زخم شدهش رسید.
تکون آرومی خورد و از حالت لم دادهش بیرون اومد و باعث شد جیمین روی پاهاش حالت نشسته در بیاد و تکیش رو از قفسهی سینش بگیره. برای چند دقیقه جیمین آرزو کرد تا به حالت قبل برگردن و این براش جای تعجب داشت. آروم دستش رو گرفت و نگاهی بهش انداخت و بعد با اخم گفت:
- چرا اینکارو کردی؟
و بعد با انگشتش اروم روی خراش انگشت جیمین که حالا خون کمی ازش بیرون میاومد رو لمس کرد و باعث شد جیمین هیس کوتاهی بکشه.
نمیخواست جواب تهیونگ رو بده چون بنظرش تهیونگ باهوش میاومد و ممکن بود با یه جواب کوتاه اون رازش رو بفهمه؟
توی فکر بود که با خیس شدن انگشتش به خودش اومد و با تعجب به انگشتش نگاه کرد که حالا بین لبهای تهیونگ قرار داشت. توی ذهنش یه فاک اون لعنتی داشت چیکار میکرد؟ گنده گفت و با تعجب بهش خیره شد.
تهیونگ نیشخندی به حواس پرتی جیمین زد و آروم انگشتش رو داخل دهنش برد و اون رو بین لبش کشید.
بعد اینکه فهمید حواس جیمین سر جاش برگشته انگشتش رو بیرون آورد و دوباره اون خراش رو لمس کرد.
جیمین هنوز با چشمهای متعجب و گرد بهش نگاه میکرد.
تهیونگ دستش رو ول کرد و دوباره دستهاش رو دور اون پسر مو صورتی حلقه کرد و سمت خودش کشید، خودش هم نمیدونست چرا اما عجیب علاقهی شدیدی به لمس کردن این پسر پیدا کرده بود.
دوباره عقب کشیدش و خودش هم به حالت لم دادهش برگشت و آروم گفت:
- نیاز نیست وقتی میخوای حواست رو از چیزی پرت کنی خودت رو زخمی کنی.
و بعد نگاهش رو به نیم رخ جیمین داد که توی چند سانتی ازش قرار داشت، جیمین از حس دوبارهی بدن تهیونگ نفس راحتی کشید و بدنش رو ریلکستر کرد.
دستش رو روی شکم جیمین کشید و آرومتر گفت:
- اگه راحت نبودی فقط باید بهم میگفتی...
و بعد سعی کرد جیمین رو حالت بهتری روی بدنش جابه جا کنه اما با صدای جیمین دست از کارش کشید.
- فقط تکون دادن دست لعنتیت روی شکمم رو تموم کن.
و بعد این حرف خود جیمین فقط یکم روش جا به جا شد.
تهیونگ تک خنده آرومی کرد که مشت نسبتا محکمی رو روی پاهاش حس کرد و بعد صدای آروم جیمین رو شنید:
- این کار درستی نیست که بخوای باهام بازی کنی!
تهیونگ میدونست درست نیست اما دوست داشت اینکار رو بکنه.
نوک بینیش رو بین موهای پسر برد و گفت:
- من باهات بازی نمیکنم پارک جیمین اما اگر بخوای میتونم بخاطرت بازی رو شروع کنم؟
جیمین به خاطر اینکه تهیونگ اون رو با کلمات و حرکاتش بازیش میداد و تمام تمرکزش رو بهم میریخت آهی کشید، بدون اینکه بخواد گفت:
- تو منو یاد اون میندازی!
تهیونگ دستش رو روی بازوی جیمین کشید و گفت:
- من شبیه هیچکس نیستم شاید این ذهن توئه که میخواد من رو شبیه اون ببینه؟
حرف تهیونگ منطقی بهنظر میرسید، خواست حرف دیگهای بزنه که همون لحظه در پشت بوم باز شد و صدای کوک بلند شد.
- هی شما دوتا میتونید...
جملش رو تموم نکرد چون با دیدن حالتی که اون دوتا توش بودن دستش رو جلوی دهنش گرفت و بعد دادی زد و هیجان زده گفت:
- من میدونستم یهچیزی بین شما دوتا هست!
جیمین سریع از روی تهیونگ بلند شد اما تهیونگ خیلی ریلکس به خودش تکونی داد و بعد گفت:
- در اشتباهی جئون چون چیزی بین ما نیست اون فقط سردش بود و من ترجیح دادم اینطوری گرمش کنم.
بعد جیمین با حرص نگاهش کرد و آروم گفت:
- فقط با جملههایی که میگی همه چیز رو بدتر میکنی!
و بعد جلو تر از اون دوتا حرکت کرد و از پلهها پایین رفت.
کوک سمت تهیونگ اومد و گفت:
- هیووونگ راستش رو بگو من دونسنگ مورد علاقتم هوم؟
تهیونگ خندهی کوتاهی کرد و لپهای کوک رو کشید.
- ما واقعا چیزی بینمون نیست دونسنگ مورد علاقم! اگه وقت میدادین جیمین یهچیز گرم بپوشه همچین چیزی اتفاق نمیافتاد.
و بعد اون هم سمت در پشتبوم حرکت کرد.
کوک زمزمه کرد.
- من که میدونم از خداته اون چیز گرمی نپوشیده بود! سوء استفادهگر!
- یالا بیا بریم اونجا خشکت نزنه.
کوک پاشو روی زمین کوبوند و آروم گفت:
- من مطمئنم یهچیزی بین شما دو نفر هست هیونگهای احمقم!
و بعد پشت تهیونگ از پشت بوم خارج شد.
_________________________________
ببینید کی باز غیبش نزده و پارت رو آپ کرده^^
چون این روزا زیاد روی داستان و روندش کار میکنم
تقریبا پارت آماده دارم و تا ووت به شرط نزدیک شد گفتم بذارم.
برای پارت بعد شرطی نیست اما سینا و ووتا واقعا پایین اومده.
خب اگر سوالی بود بپرسین و کامنت بذارین♡
ČTEŠ
Snooker | Vmin +18
Fanfikceکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...