genuine (real)

1.5K 251 17
                                    

• حقیقی (واقعی):

جیمین با اخم به ماموری که مسئول بازجویی تهیونگ بود نگاهی کرد و گفت:
-ببخشید اما بنظرم این سوال‌هاتون اضافه هست! شما خودتون میگین هیچ مدرکی ندارین که ثابت کنه موکل من همدست مجرمتون بوده پس سعی نکنید حرف توی دهن موکلم بذارین!
مامور عقب کشید و چیزی نگفت.
جیمین از فرصت استفاده کرد و گفت:
- اگر سوال‌هاتون تموم شده به دلیل نداشتن مدرک قطعی، موکل من میتونه از اینجا بیرون بیاد لطفا سریع‌تر کارهای آقای کیم رو انجام بدین.
مامور سری تکون داد و گفت:
- موکلتون میتونه امشب آزاد بشه اما حق خروج از شهر و کشور رو نداره!
بعد انجام یه‌سری کارها حالا تهیونگ بیرون روبه‌روی پسرا ایستاده بود و به صورت‌های نگران و کلافشون نگاه می‌کرد.
پوف آرومی کشید و گفت:
- متاسفم باز درگیر مسائل و دردسر‌های من شدین!
بعد بیشتر نگاه کرد و گفت:
- جیهوپ هیونگ نیست؟
جین جلو رفت و بغلش کرد و بعد گفت:
- هیونگ گفت یه‌جور دیگه دنبال قضیه و ماجرا می‌گرده و بهمون توضیح بیشتری نداد!
تهیونگ برگشت سمت جیمین و گفت:
- در هر صورت بازم ممنون ازت...
جیمین سرش رو تکون داد و نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به مارکی داد که شروع کرده بود به سوال پرسیدن.
با زنگ خوردن گوشی تهیونگ همه ساکت شدن و تهیونگ گوشیش رو درآورد و با پوزخند جواب داد و گفت:
- اوه هیونگ سنسورات فعالن هنوز؟
جیهوپ خنده‌ای کرد و گفت:
- لومون نده بچه جون!
خندش که تموم شد گفت:
- این مدت نمیخواد بیای جهنم ممکنه تحت نظر بگیرنت فعلا که چیزی نگفتن اما احتیاط شرط عقله پس، فردا شب توی کلوب می‌بینمت.
تهیونگ با دقت گوش داد و گفت:
- اوکی جیهوپ هیونگ فردا می‌بینمت.
قطع که کرد نامجون متعجب پرسید:
- جیهوپ از کجا می‌دونست آزاد شدی؟
تهیونگ شونه‌ای بالا انداخت و گفت:
- حتما رابط‌های خودش رو داره بیخیال این حرف‌ها میشه یکیتون من رو برسونه خونه نیاز شدید به خواب دارم.
و بعد سرش رو با انگشت‌هاش ماساژ داد و آهی از روی درد کشید.
جین نگاهی به مارک انداخت و گفت:
- مارک تو میتونی جیمین رو برسونی؟ ما تهیونگ رو می‌رسونیم.
مارک دستش رو بالا آورد و سوییچش رو دور انگشتش چرخوند و گفت:
- مشکلی نیست تقریبا مسیرمون یکیه...
جیمین خنده‌ای کرد و بعد اینکه تهیونگ نگاهش رو از اونا گرفت به سمت ماشین نامجون رفت. در ماشین رو باز کرد و گفت:
- راستی فردا کلوب رو خصوصی کنید کسی رو راه ندین.
سوار ماشین شد و سرش رو به شیشه تکیه داد و چشم‌هاش رو بست.
احساس می‌کرد هر لحظه سرش منفجر میشه.
اینقدر درگیر سردردش بود که نفهمید کی و چطور رسیدن.
جین نگران نگاهش کرد و گفت:
- مطمئنی خوبی؟ میخوای باهات بیام بالا؟
تهیونگ لبخند زد و گفت:
- نگران نباش هیونگ فقط نیاز دارم تا یکم بخوابم...
پیاده شد و دستش رو برای خداحافظی براشون تکون داد. آروم از پله‌ها بالا رفت و در واحدشون رو باز کرد.
بی‌حوصله سمت اتاقش رفت، لباس‌هاش رو در آورد و بدون اینکه چیزی بپوشه خودش رو روی تخت انداخت و سعی کرد تا بخوابه.
***
چشم‌هاش رو باز کرد و نفس‌نفس زنان روی تخت نشست، تمام بدنش عرق کرده بود و این کلافش می‌کرد‌.
باز صداها و تصویرهایی که دیده بود عذابش می‌دادن. خودش رو به حموم رسوند و زیر دوش ایستاد و شیر آب رو باز کرد، قطرات سرد آب روی بدنش سر می‌خوردن و حس بد چند لحظه قبل رو از بدنش خارج می‌کردن.
نفس عمیقی کشید دستش رو روی صورتش کشید و داخل موهاش برد.
تکیه‌اش رو به دیوار داد و آروم روی زمین نشست.
پاهاش رو توی سینه‌هاش جمع کرد و خودش رو بغل کرد.
- اونا خیلی واقعی‌ان!
چشم‌هاش رو بست و فکر کرد.
- همه چیز زیادی واقعیه، از کجا بفهمم کدوما واقعی نیستن؟
چند دقیقه‌ای رو همون‌طور گذروند و بعد آروم بلند شد و آب رو بست.
باکسرش رو درآورد و حوله رو دور کمرش بست و از حموم بیرون اومد.
حوله‌ی کوچیکی برداشت و شروع کرد به خشک کردن موهاش و فکر کردن به اینکه دقیقا باید چیکار بکنه؟
- حموم بودی؟
با شنیدن صدایی درست از پشت سرش به خودش اومد، برگشت و جونگکوک که با چشم‌های درشت شدش بهش نگاه می کرد رو دید.
- اوه تازه از شیفت برگشتی؟
کوک سرش رو تکون داد و گفت:
- آره یکم دیر شد اما زیادم بیشتر نموندم.
و به ساعت اشاره کرد.
تهیونگ نگاهی به ساعت انداخت که ۹ صبح رو نشون میداد.
- دیشب خیلی خسته بودم نتونستم حموم کنم واسه همین صبح به محض اینکه بیدار شدم رفتم حموم حس می‌کردم اگه نرم خفه میشم!
کوک هومی گفت و سمت اتاقش راه افتاد، قبل اینکه در اتاقش رو ببنده رو کرد سمت تهیونگ و گفت:
- هیونگ ما باید باهم صحبت کنیم اوکی؟
تهیونگ سرش رو تکون داد و خودش هم توی اتاقش رفت و در رو بست.
موبایلش رو برداشت و شماره‌ی مورد نظرش رو گرفت و منتظر موند تا جواب بده.
***
با دستش روی میز ضرب می‌زد و به بقیه نگاه می‌کرد، دقیقا یک ساعت از زمانی که جیهوپ گفته بود می‌گذشت و هنوز نیومده بود.
بلند شد و موبایلش رو درآورد و شماره‌ی هیونگش رو گرفت، منتظر بود تا جواب بده که جیهوپ در رو باز کرد و با لبخند بزرگی روی صورتش همراه مینگهائو داخل اومد.
- هی ته ته رسیدم قطع کن!
تهیونگ گوشی رو قطع کرد و سمتش رفت، با دقت به اون دو نفر نگاه کرد، جیهوپ سرش رو برای مینگهائو تکون داد اون هم بعد سلامی که به ته کرد سریع ازشون دور شد.
جیهوپ دستش رو پشت گردنش کشید و گفت:
- ببخشید دیر شد.
تهیونگ خندید و سمت انتهای سالن هدایتش کرد.
-خب هیونگ چخبرا؟
جیهوپ دستی روی میز بیلیارد گوشه‌ی سالن کشید و بعد خودش رو بالا کشید و روش نشست، انگشت اشارش رو توی لپش فرو برد و ادای فکر کردن در‌آورد.
بعد صدایی نچی در آورد و گفت:
- تقریبا هیچی جز اعترافش...
بعد نگاهش رو جدی کرد و گفت:
- فعلا باید مراقب همه چیز باشیم تا خودم بهت زنگ نزدم بهم زنگ نزن و زیاد اطراف محل ما پرسه نزن.
تهیونگ آروم‌تر از قبل گفت:
- باشه هیونگ، راستش می‌خواستم بگم اگه من تو این مدت برم پیش دکتر مین مشکلی پیش میاد؟
جیهوپ با تعجب نگاهش کرد، نگرانی چشم‌هاش رو پر کرد.
- چیزی شده؟ اگه مشکلی پیش اومده بهم بگو!
تهیونگ دستش رو روی صورتش کشید و پوفی کرد.
- چیزی نیست هیونگ فقط میخوام باهاش صحبت کنم.
برگشت و به جمع بچه پ‌ها خیره شد، نگاه جیمین که بهشون خیره شده بود غافلگیرش کرد.
- فکر کنم تنها نری بهتره تهیونگ.
نگاهش رو دوباره به جیهوپ داد و سرش رو به نشونه تفهیم تکون داد.
- با یکی از بچه‌ها میرم نگران نباش هیونگ. فقط می‌خوام بفهمم حقیقت واقعا چیه؟
جیهوپ دستش رو روی شونه‌اش کشید و گفت:
- هر مشکلی پیش اومد من و بچه‌ها پیشت می‌مونیم نگران نباش.
تهیونگ سرش رو تکون داد و دوباره نگاهش رو به نگاه جیمین دوخت. میل شدیدی داشت بره پسر رو داخل بغلش بکشونه اما باید جلوی خودش رو می‌گرفت و اون پسر رو وارد افتضاح زندگیش نمی‌کرد.
______________________
سلام لاولیا ممنون برای صبرتون و ببخشید که دیر کردم
از امروز به روال قبلمون بر می گردیم و سعی میکنم دو پارت در هفته رو داشته باشیم.
ممنون از یک کا لایک در نبودم😭💜
بوس بهتون منتظر نظراتون هستم
و منتظر یه کار ترجمه باشین😎💕

Snooker | Vmin +18Where stories live. Discover now