after story

1K 111 20
                                        

سلام یه افتر استوری تقدیم نگاهتون♡\~

• افتر استوری:

قطره‌های بارون روی زمین فرود می اومدن و این بین قطره‌هایی بودن که روی کلاه زن فرود می‌اومدن و زن به اون قطره‌ها کوچک ترین توجهی هم نمی‌کرد.
آروم نگاه غمگینش رو بالا آورد و به سنگ قبر مشکی رنگی که کمی دورتر بود دوخت، همون جایی که یه پسر تماما مشکی پوشیده کنارش نشسته بود و با حسرت و غمی که تو نگاهش از دور مشخص بود برای صاحب قبر حرف می‌زد و هر چند لحظه یک بار اشک‌هایی که روی گونه‌هاش می ریختند و پاک می‌کرد.
یکی از محافظ‌هاش جلو اومد و آروم گفت:
- میخواین توی ماشین منتظر بمونید، اینطوری خیس میشین.
با دست‌هاش بهش اشاره کرد تا ساکت شه.
با بلند شدن پسر مشکی پوش کمی عقب تر رفت و سرش رو پایین انداخت و بعد از چند دقیقه صدای محافظ دیگه‌ای رو شنید که گفت:
- خانوم ایشون از محیط خارج شدن می تونید جلوتر برین.
سرش رو با شنیدن این حرف بالا گرفت و آروم قدم‌هاش رو به سمت قبر برداشت و وقتی رسید جایی نشست که چند لحظه‌ی پیش همون پسر نشسته بود.
دستی روی سنگ کشید و گفت:
- اینکه الان اون پسر با حسرت و ناراحتی میاد پیشت از روز‌هاش میگه تقصیر منه نه؟
با فکر به لبخند پسری که دیگه نداشت اشک‌هاش گونه‌های سردش رو به آرومی گرم کردن. آهی کشید و همونطور که به سنگ روبه‌روش خیره بود به فکر فرو رفت.
فلش بک:
با باز شدن در نگاهش رو از کتاب زیر دست‌هاش گرفت به فردی که وارد اتاق کارش شده بود نگاهی انداخت و اون فرد کسی جز پسر مورد علاقش نبود.
- چیزی شده که وویانگ عزیزم به من این موقع از روز افتخار داده؟
وویانگ روی نزدیک ترین صندلی نشست و با حالتی جدی اما خسته گفت:
- بیا همینجا تمومش کنیم! بیا فقط یه راه دیگه برای پس گرفتن شرکت پیدا کنیم.
به همون سرعتی که لبخند به صورتش مهمون شده بود اخمی روی صورت زن نشست و گفت:
- چرا این حرف‌هارو میزنی؟ چرا داری عقب می‌کشی؟چرا داری مثل بازنده‌ها حرف میزنی؟
وویانگ ناله‌ای کرد و گفت:
- من فقط، فقط نمیخوام بیشتر از این به جونگکوک و خودم صدمه بزنم تو میدونی اگه در آینده بفهمه تمام این کارها تقصیر من بوده حتی اگه عاشقمم باشه باز هم ترکم میکنه و اون موقع من دیگه نیازی به اون شرکت کوفتی ندارم...
زن سرش رو تکونی داد، بلند شد و پشت صندلی پسر قرار گرفت و با تن صدای جدی اما آرومی گفت:
- پس میخوای تمام کارهایی که اون پسر و پدر سر ما آوردن رو به خاطر عشق فراموش کنی؟ ارزشش رو داره؟ عشق هیچ وقت ارزشش رو نداره من رو ببین! من برات درس عبرت نیستم؟
وویانگ بیچاره به نظر می‌رسید و کسی هم که فکر می‌کرد درکش کنه درکش نمی‌کرد. دستی روی شونش نشست و گفت:
- پسر تو الان هم نصف راه رو رفتی و مطمئن باش جونگکوک همین الان هم اگه متوجه ماجرا بشه ازت متنفر میشه پس فقط فعلا خوش بگذرون و بعدا فراموشش کن!
وویانگ به زنی که مادر صداش می‌کرد نگاه کرد که حالا دوباره برگشته بود پشت میزش و در حالی که می‌نشست گفت:
- میگم اتاقت رو مرتب کنن تا امشب رو اینجا بمونی عزیزم.
وویانگ بلند شد و بدون حرف دیگه‌ای از اتاق زن بیرون زد.
***
زن نگاه آخرش رو به سنگ سردی که حالا ازش دور بود داد و سوار ماشین شد.
از وویانگ ممنون بود که حرفی از وجود اون لحظه‌ی آخر به پلیس‌ها نزده بود اما عذاب وجدانی که داشت و حس انتقامی که از قبل هم پررنگ تر شده بود نمی‌ذاشت شب‌هاش صبح بشن و روز‌هاش رو با عذاب می‌گذروند.
- از تک تک کیم‌هایی که زندگی من و وویانگ رو به گند کشیدن انتقام میگیرم...
آهی کشید و سیگار برگی که از داخل کیفش در آورده بود رو آتیش زد و کنار لب‌هاش گذاشت و کامی ازش گرفت.
اون و وویانگ الان می‌تونستند با هم سیگار بکشن و راجب آینده حرف بزنن اما...
پوزخند کم رنگ کنار لب‌هاش عمیق تر شد و چشم‌هاش بسته شدن.
***
جونگکوک این روزهارو خیلی آروم می‌گذروند بدون اینکه چیزی از آشوب‌های درونیش به بقیه بروز بده با بقیه وقت می‌گذروند و لبخند می‌زد.
با جیهوپ که حالا ارشدش بود روی پرونده‌ها کار می‌کرد و با حل کردنشون ذهنش رو برای چند ساعتی از همه چیز دور می‌کرد. اما این روزها متوجه بود که علاوه بر خودش و تهیونگ گاهی یه زن هم به مزار وویانگ سر می‌زد این رو هم متوجه شده بود که تا وقتی کامل از آرامگاه بیرون نمی‌رفتن اون زن جلو نمیومد، حس می‌کرد یک جای کار میلنگه و حالا امروز تصمیم داشت بفهمه که اون زن کیه و چرا به قبر وویانگ اینطور مشکوک سر میزنه و تمام سعیش رو میکنه اثری از خودش باقی نذاره؟
با دیدن راه افتادن ماشین اون زن پشت سرش حرکت کرد و در نهایت بعد گذروندن ترافیک سئول و راه طولانی که طی کرده بودن به مقصد رسیدن و اون ماشین وارد عمارت بزرگ خارج از سئول شد.
پوفی از بی نتیجه موندن تعقیب کردنش کشید و راه اومده رو به سمت خونه‌اش برگشت، تنها چیزی که به دست آورده بود شماره پلاکی بود که ممکن بود به دردش بخوره!
***
با وارد شدنش به خونه صدای خنده‌های جیمین به گوشش رسیدن.
- هی گایز سلام.
تهیونگ و جیمین با صدای جونگکوک بهش نگاه کردن و با هم به کوک سلام کردن.
- هی، جیهوپ گفت امروز مرخصی گرفتی چیزی شده؟
کوک کنارشون نشست و گفت:
- نه فقط باید می‌رفتم به یه سری از کارهام می‌رسیدم.
چشم‌اش رو بست و بعد چند دقیقه باز کرد و با تردید سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود پرسید:
- هیونگ؟ میگم از مادرت خبری داری؟
تهیونگ با شنیدن این حرف از دهن جونگکوک ابرویی بالا انداخت و گفت:
- نه اون سال‌هاست بعد از جدایی از پدر به خارج رفته حتی وویانگ هم خبری ازش نداشت، چیزی شده؟
کوک سرش رو به معنی نه تکون داد و گفت:
- نه فقط برام سوال شد که چرا سراغی ازتون نمیگیره.
تهیونگ شونش رو بالا انداخت و گفت:
- اون همیشه به فکر خودش بود هیچ وقت به فکر پدر و ماها نبود حتی وقتی بهش خبر مرگ وویانگ رو دادن هم من اثری ازش توی مراسم وویانگ ندیدم.
کوک بلند شد و درحالی که وارد اتاقش میشد داد زد:
- کاش فقط شما دوتا برین خونه‌ی جیمین و کاراتون رو اونجا انجام بدین چون من خستم و میخوام بخوابم.
در اتاقش رو بست و صدای خنده‌های اون دوتا رو از داخل سالن به گوشش رسید.
- ما قراره بریم پیش پسرا و شبم برنمی‌گردیم، مراقب خودت باش پسر.
کوک لبخندی زد و بعد عوض کردن لباس‌هاش خودش رو روی تخت پرت کرد، گوشیش رو برداشت و بعد از یادداشت کردن پلاک و فرستادن برای دوستش نفس آرومی کشید و گوشیش رو کنار گذاشت و سعی کرد برای چند لحظه چشم‌هاش رو روی هم بذاره.
***
تهیونگ محکم با پاهاش در خونه رو بست رون‌های جیمین رو با فشاری بالاتر آورد و دست‌هاش رو به باسن جیمین منتقل کرد و نذاشت برای لحظه‌ای بوسه‌ی بینشون شکسته بشه. جیمین پاهاش رو دور کمر تهیونگ محکم‌تر کرد و دست‌هاش رو وارد موهاش تهیونگ کرد و همونطور که با لب‌هاش، محکم و عمیق لب‌های تهیونگ رو می‌بوسید موهای پسر رو هرچند مدت با موج لذتی که به بدنش وارد می‌شد می کشید و تکرار این کارش باعث به هم ریختگی موهای تهیونگ شده بود اما کی اهمیت می‌داد؟
با پرت شدنش روی تخت لب‌هاش از تهیونگ جدا شد و قفسه‌ی سینه‌ی هردوشون با شدت بالا و پایین می‌شد.
- فکر کنم تا حالا این طولانی ترین بوسمون بود.
تهیونگ با نیشخند همونطور که نفس نفس می‌زد روبه جیمین گفت و نوک انگشت‌هاش صورت پسر رو لمس کردن.
جیمین دستش رو بالا آورد و لبه‌های تیشرت تهیونگ رو گرفت و به تندی از تنش خارج کرد، توی جاش نیم خیز شد و با فشاری به بدن تهیونگ جاشون رو تغییر داد. سرش رو به قفسه‌ی سینه‌ی تهیونگ نزدیک کرد و لب‌هاش پوست گندمی رنگش رو لمس کرد، زبونش رو با سرعت و شدت روی سینه و ترقوه‌‌ی پسر می‌کشید و هرازگاهی دندون‌هاش پوست شیرینش رو بین خودشون می‌کشید و می‌گزید. دستش پایین رفت و همونطور که لاو مارک‌هاش رو روی پوست پسر به جا می‌ذاشت مشغول باز کردن کمربند و شلوار تهیونگ شد. تهیونگ به پسر روش کمک کرد تا از شر شلوارش خلاص بشه و جیمین سرش رو پایین برد و روبه‌روی عضو تهیونگ ثابت موند.
تهیونگ با مکث جیمین به پایین نگاه کرد، جیمین لبش رو روی باکسر تهیونگ کشید و آروم با لحن خمارش گفت:
- ددی میخوای جیمینی برات چیکار کنه؟ هوم؟
پلک تهیونگ از لحن و لقبی که جیمین بهش داده بود آروم پرید. به نگاه شیطونش خیره شده بود.
- بیبی میخوام کاری کنی که به ددی لذت بدی میتونی؟
جیمین با دندونش لبه‌ی باکسر تهیونگ رو گرفت ک به سمت پایین کشیدش و به کمک دست‌هاش کاملا از پاهای تهیونگ خارجش کرد. سرش رو کاملا بین پای تهیونگ برد و زبونش رو روی بالزهای پسر کشید و با بالاتر اومدنش دست‌هاش جای زبونش رو گرفتن و مشغول بازی با بالزهای تهیونگ شد و همزمان لب‌هاش رو کامل از هم فاصله داد و سر دیک پسر رو داخل دهنش برد و مک محکمی زد و ازش فاصله گرفت و چندبار حرکتش رو تکرار کرد و بعد در نهایت عضوش رو کامل وارد دهنش کرد. تهیونگ با حس حفره‌ی داغ دهن جیمین دور عضوش و حس دست‌هاش روی بالزهاش کاملا از خود بی خود شده بود و ناله‌ی بلندی کرد و گفت:
- آه جیمینی داری کارت رو درست انجام میدی.
دستش رو روی سر جیمین گذاشت و با فشار وارد کردن بهش باعث شد حجم بیشتری از عضوش وارد دهن جیمین بشه و جیمین عق بزنه و لرزش حنجرش به عضو پسر موجی از لذت رو روونه کنه. جیمین بعد از عادت کردن به سایزش شروع به بالا پایین کردن سرش کرد و تمام طول عضو تهیونگ رو ساک میزد و با زبونش نقطه نقطه از عضوش رو با مخاط و پریکام پسر خیس می‌کرد. تهیونگ با حس نزدیک شدن به اوجش سر جیمین رو عقب کشید و بلندش کرد و لباس‌های جیمین رو درآورد و گوشه‌ی اتاق پرت کرد.
- آفرین پسر، کارت رو درست انجام دادی ددی ازت راضی بود.
رون‌های تو پر و وسوسه انگیز جیمین رو از هم باز کرد و مشغول گاز گرفتن و مکیدن داخل رون‌های جیمین شد. جیمین با حس گز گز رون‌هاش و فشار محکم دست‌های تهیونگ روی پاهاش که بالا پایین می‌شدن و پوستش رو لمس می‌کردن آهی کشید.
- آه ته...
تهیونگ به جیمین نگاه کرد، نیازمند بودن جیمین رو از نبض زدن حفره‌ی صورتیش که از این زاویه توی دیدش بود مشخص بود. چند بار محکم به داخل رونش ضربه زد و گفت:
- یالا بیب برگرد تا بتونم زودتر چیزی که میخوای رو بهت بدم.
جیمین برگشت و روی زانوهاش قرار گرفت، تهیونگ انگشتاش رو خیس کرد و آروم دور حفره‌ی پسر کشید همین کارش باعث لرزیدن بدن جیمین زیرش شد. جلوتر رفت و بوسه‌ای رو پشت گردن جیمین کاشت و همونطور که انگشتش رو وارد حفره‌ی تنگ جیمین فرو می‌کرد شروع به مارک کردن گردنش کرد.
- آه... ته این زیادیه...
ضربه‌ی محکمی به یکی از لپ‌های باسنش زد و گفت:
- تا چند دقیقه پیش یه چیز دیگه صدام می‌کردی یادت رفته یا یادآوریت کنم؟
ضربش رو تکرار کرد و در آخر کمی به باسن پسر فشار آورد و این بار دو انگشتش رو واردش کرد و حرکت قیچی وارش رو شروع کرد.
دستش رو دور گردن جیمین برد و با حلقه کردن دور گردنش مجبورش کرد سرش رو بالا نگه داره.
به صورتش نگاه کرد که داشت تند تند از بین لب‌هلی نیمه بازش نفس می‌کشید و از روی لذت و نیاز گاهی بدنش می‌لرزید و ناله‌های ریزش به گوش تهیونگ می‌رسیدن.
تهیونگ حرکت انگشت‌هاش رو آروم آروم زیادتر می کرد و با حس اینکه سوراخ جیمین انگشت‌هاش رو به داخل خودش می‌کشه یه انگشت دیگه هم اضافه کرد که باعث شد جیمین ناله‌ی بلندی بکشه.
- ددی آه... من بیشتر از این نمیتونم دارم میام.
تهیونگ لاله‌ی گوش‌ پسر رو بین لب‌هاش گرفت و با صدای بمش زمزمه کرد.
- یالا بیبی، بیا میدونی که میتونم تا خود صبح کاری کنم که برام بیای...
جیمین با حرف تهیونگ با ناله‌ی بلندی کام شد، حرکت انگشت‌های ته داخل حفره‌اش تمرکزش رو ازش گرفته بود و با هر حرکت موجی از لذت بهش وارد می‌شد و حرکت لب‌های تهیونگ روی گردن و گوش‌هاش هم شدت این لذت رو بیشتر می‌کردن.
تهیونگ با دستی که دور گردن جیمین حلقه شده بود بالا تنه‌اش رو به سمت تخت متمایل کرد و انگشت‌هاش رو از حفره‌اش بیرون کشید، جیمین لپش رو روی ملافه‌ی تخت گذاشته بود و باسنش کاملا به سمت بالا و تهیونگ قرار گرفته بود. تهیونگ دستش رو روی عضوش چند بار بالا و پایین کرد و پریکامش رو سرتاسر عضوش پخش کرد و بعد به سوراخ جیمین نزدیک کرد و دور سوراخش رو با سر عضوش لمس کرد. ناله‌ی خفه‌ی جیمین به گوشش رسید و وقتی جیمین خواست بلند شه به دستش فشار آورد و گردن جیمین رو پایین نگه داشت و نذاشت بالا بیاد.
- جیمین بیبی چی میخوای از ددی؟
همونطور که عضوش رو به سوراخ جیمین میمالید این حرف رو زد و جیمین با صدای گرفته و نیازمندش گفت:
- ددی میخوامت همین الان تو خودم...
ته با شنیدن حرف جیمین خودش رو محکم وارد حفره‌ی جیمین کرد و با حس تنگی دور عضوش ناله‌ی بمی کرد.
- آه جیمین تو فوق العاده‌ای.
بعد چند لحظه کامل عضوش رو تا ته وارد جیمین کرد و حرکتش رو شروع کرد، سمت جیمین خم شد و دستش رو زیر گردن جیمین برد و با فشار جیمین رو بلند کرد و همونطور که محکم و سریع داخل پسر ضربه می‌زد به ناله‌های پسر هم گوش می‌داد.
با جلوتر اومدنش باعث شد عضوش کامل توی سوراخ جیمین قرار بگیره و ضربه‌ی بعدیش پروستات جیمین رو هدف گرفته بود و باعث لرزش شدید رون‌های پسر و ناله‌های بلند جیمین شد.
- آه ددی، همونجا لطفا.
تهیونگ ضربه‌هاش رو همون نقطه رو هدف گرفتن و محکم و سریع‌تر از قبل ضربه زدنش رو ادامه داد.
جیمین حس می‌کرد با هر ضربه‌ی عضو تهیونگ داخلش یک دور بهشت رو پشت چشم‌هاش میبینه.
تهیونگ از حرکت ایستاد و جیمین رو برگردوند و همونطور که پشتش روی تخت قرار می‌گرفت دوباره ضربه‌هاش رو از سر گرفت و این بار دستش شروع به پمپ کردن عضو پسر شد.
جیمین گردنش که حالا مارک‌های تهیونگ روش روبه ارغوانی شدن بود رو بالا داد و مردمک چشم‌هاش به سفیدی رفت و ناله‌ی بلندی کرد. دست دیگه‌ی تهیونگ سمت نیپل‌های پسر رفت و همونطور که به نوبت محکم فشارشون میداد و با دست دیگش عضو پسر رو پمپ می‌کرد ضربه‌هاش پروستات پسر رو محکم تر از قبل لمس می‌کرد.
بعد از چند تا ضربه پاهای جیمین رو روی شونه‌هاش گذاشت و عمیق تر وارد پسر شد که باعث شد برای چند ثانیه جیمین نفسش رو حبس کنه.
- بیب نفس بکش.
جیمین نفسی کشید و دوباره لذت رو جای درد حس کرد و این بار موج زیاد لذت باعث قوس گرفتن کمرش شد و بعد با حس گرمای کام تهیونگ داخل حفره‌ای و شنیدن ناله‌های بمش خودش هم داخل دست‌های تهیونگ برای بار دوم به کام رسید.
تهیونگ بعد چندتا ضربه‌ی آخرش از حفره‌ی پسر خارج شد و بین پاش رفت و مشغول لیشیدن کامش که از سوراخ پسر خارج میشد شد وقتی راضی به دل کندن از سوراخ پسر شد زبونش رو از حفره‌ی پسر درآورد و دستمالی برداشت و مشغول پاک کرد کام جیمین از روی شکمش شد و درنهایت داخل سطل آشغال انداختش.
- آه ته تو چطور هنوز انرژی داری؟
تهیونگ نیشخندی زد و گفت:
- وقتی دوست پسر سکسی مثل تو دارم باید انرژی زیادی داشته باشم بیب، حالا هم استراحت کن چون میدونی من به یه راند راضی نمیشم!
بدن جیمین رو داخل بغلش کشید و همونطور که موهاش رو نوازش می.کرد بوسه‌هاش رو روی صورت جیمین میکاشت.
- ته کامت داره از سوراخم بیرون میریزه...
تهیونگ خندید و گفت:
- هرچقدر هم راجب این موضوع غر بزنی و یا مجبور باشم ملحفه‌هات رو بشورم باز هم از کاندوم استفاده نمیکنم.
جیمین ضربه‌ی آرومی به سینه‌ی تهیونگ زد و بدجنس رو زیر لب‌هاش زمزمه کرد و بعد با حس گرمای بدن تهیونگ پلک‌هاش رو هم افتاد و به خواب رفت.
تهیونگ هم بعد از خوابیدن جیمین به خواب رفت، صبح جیمین توی آغوش تهیونگ بیدار شد و وقتی سعی داشت با درد از تخت بیرون بره تهیونگ گفت:
- بیب کجا میری؟
جیمین چشم‌ غره‌ای بهش رفت و گفت:
- میرم حموم تا خودم رو تمیز کنم...
تهیونگ بلند شد و همونطور که برهنه بود جیمین رو از تخت بلند کرد و به سمت حموم رفت و گفت:
- منم باهات میام و مسئولیت خرابکاریم رو قبول میکنم.
جیمین که دستش رو دور گردن تهیونگ انداخته بود گفت:
- چطور؟ با یه راند دیگه داخل حموم؟
تهیونگ لبخندی زد و گفت:
- آره چرا که نه؟
و بعد بوسه‌ای روی بینی جیمین زد و بعد از ورودشون به حموم در رو پشت سرشون بست.
***
جونگکوک برای بار هزارم به گوشیش نگاه کرد.
- چرا مادر هیونگ اینطور مخفیانه باید به دیدن وویانگ بیاد؟
دستی داخل موهاش کشید و به هم ریختشون، بعد از کلی فکر کردن بلند شد و شماره‌ی جیهوپ رو گرفت.
- الو کوک؟
کوک نفس عمیقی کشید و جدی گفت:
- سلام هیونگ، فکر کنم باید جدی راجب یه موضوعی با هم صحبت کنیم...
جیهوپ سرجاش صاف نشست، تا به حال صدای کوک رو اینقدر جدی ندیده بود.
- چیشده کوک مشکلی هست؟
کوک با اینکه میدونست جیهوپ نمی‌بینتش سرش رو تکون داد.
- برات یکسری اطلاعات میفرستم بخون و خودت هم اطلاعات بیشتری رو دربیار، راجب مادر تهیونگ و وویانگ هست حس میکنم یه فکر و نقشه‌ای توی ذهنش میگذره اما نمیدونم چی فقط به کمک نیاز داشتم ک جز تو کسی به فکرم نرسید...
جیهوپ پوفی کشید و گفت:
- پس میخوای بگی این قضایا هنوز ادامه داره؟
جونگکوک دوباره نشست و در جواب به جیهوپ گفت:
- مطمئن نیستم اما حس میکنم آره چون میدونی حسم هیچوقت اشتباه نمیکنه، مدارک رو برات ایمیل میکنم چیزی به دست آوردی بهم خبر بده.
جیهوپ باشه‌ای گفت و تلفن رو قطع کرد.
سمت لپ تاپش رفت و بعد از روشن کردنش مشغول چک کردن چیزی شد تا مدارکی که جونگکوک میگفت به دستش برسن. بعد از چند بار بالا پایین کردن اطلاعاتی که با هک کردن یه سری جاها تونسته بود به دست بیاره متفکر گفت:
- جونگکوک اشتباه نمیکنه، چرا این زن وقتی داخل کره‌است ادعای این رو میکنه که خارج از کره زندگی میکنه و مهم تر از این چطوری و چرا؟
بلند شد و سمت پنجره رفت و همونطور که به منظره‌ی روبه روش خیره شده بود آهی کشید و زمزمه کرد.
- امیدوارم این زن نخواد دردسر جدیدی برامون درست کنه...
کرکره‌ی پنجره رو کشید و با بسته شدنش به سمت لپ تاپ رفت و درش رو بست و به سمت کتش رفت تا بره توی جهنم و روی اطلاعات جدیدی که به دست آورده بود بیشتر از این کار بکنه، انگار دوباره همشون داشتن وارد بازی جدیدی می‌شدن، بازی که این بار شروع کنندش جونگکوک بود...

Snooker | Vmin +18Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang