• قلــبش رو دزدید:
زمان متوقف شده بود، کی فکرش رو میکرد یه زمانی قلبش که تپش های متوالی داشت رو ازش بدزدن؟؟
توقع نداشت، توقع داشت تمام داراییش رو بدزدن اما قلبش؟ نه قلبش آخرین مورد توی لیستش هم نبود که بخوان بدزدن! اما الان اولین مورد لیستش شده بود...
با تکون خوردن دستی جلوی صورتش لرزی کرد و از هپروت افکارش بیرون اومد.
- یک ساعته کجایی جیم؟
لبخند نصفهای بهش زد و گفت:
- معلوم نیست؟ تو افکارم دارم غرق میشم و کسی نیست دستش رو به سمتم دراز کنه و بخواد نجاتم بده.
مارک گیج از حرفهای جیمین آهی کشید، اون پسر امشب عجیب تر از همیشه بود و حرفهاش، حرفهاش هم عجیب تر شده بودن. به لیوان توی دست جیمین نگاه کرد.
- داری زیاده روی میکنی.
محتوای لیوان رو که تا آخر سر کشید روی میز رهاش کرد.
- آخریش بود...
نامجون از پشت بار به سمتشون اومد و نگاهی بهشون انداخت.
- امشب هیچکس روی مود بازی نیست؟
مارک سری به معنی نه تکون داد.
- از وقتی ویکتور نمیاد اوضاع همینه کم پیش میاد هممون حال بازی داشته باشیم.
نامجون تکخندی زد و روبه پسر مو بلوند گفت:
- هی جیمینا چرا عین شکست خوردهها شدی؟
مارک با اشاره چشم و ابرو سعی میکرد به اون گنده بک حالی کنه که حرفی نزنه اما دیر شده بود.
جیمین سرش رو به عقب هل داد و آهی کشید.
- شاید چون شکست خوردم، هوم؟
لب به دندون گرفت و نگاه خمارش رو دوباره به جلو داد.
نامجون با ابروهای پریده به پسر جلوش نگاه کرد.
- واو خوشم اومد یه چیزایی بلدی پسر!
جیمین بی حال خندید و روی صندلی چرخید و تکیش رو به بار داد، همون لحظه در بار با شدت باز شد و صدای داد به گوش اون سه نفر و البته بقیه رسید.
- اون بزدل احمق کدوم گوریه؟
پسری با کت و شلوار مشکی رنگ که سعی داشت تک دکمهی کتش رو باز کنه این حرف رو زده بود.
نامجون با اخم به پسر نگاه کرد.
- از کی حرف میزنی؟
پسر که حالا از شر دکمهی لعنتیش خلاص شده بود با قدمهای بلند خودش رو به نامجون رسوند و با صدای بلندی گفت:
- اون ویکتور احمق که چند هفتس خودش رو از ترس توی اون لونه موشش قایم کرده!
نامجون دست هاش رو مشت کرد تا اون لعنتی ها روی صورت بی نقص پسر رو به روش فرود نیان!خواست حرفی بزنه که صدای تهیونگ نگاه همرو به سمت خودش کشید!
- جهت اطلاعت دارلینگ من تمام این مدت رو خارج از خونم بودم و قایم نشده بودم!
پوزخندی زد و با قدمهای بلند خودش رو به اونها رسوند. دستی روی شونه های پسر کشید تا مثلا کتش رو مرتب کنه.
- هنوز مثل قدیم مزخرفی پسر!
زبونش توی دهنش چرخوند و توی لپش فرو برد و بعد صدایی نچی از خودش در آورد.
- چی میخوای کیم وویانگ؟
وویانگ دستی لای موهای قرمز رنگش برد و به چشمهای تهیونگ خیره شد.
- خودت میدونی چی میخوام فقط چرا سعی نمیکنی بهم بدیش؟
ته اخمی کرد.
- فکر نمیکنم اون چیزی که بخوای یه کالا باشه تا دو دستی تقدیمت کنم هوم؟
دستش رو دوباره بالا آورد و روی سینههای وویانگ کشید و دستش کمی روی قسمت لختش کشیده شد که وویانگ خودش رو عقب کشید.
- در ضمن بکش عقب چون فکر میکنم اون از این به بعد برای من باشه!
و ضربهی محکمی به سینش زد که وویانگ تکون خورد اما تعادلش رو حفظ کرد تا قدمی عقب برنداره، سریع اخم کرد و گفت:
- یعنی چی ماله توعه؟ تو... شما که باهم نیستین؟!
تهیونگ بیخیال ازش رو برگردوند و جهت نگاهش رو به سمت دو پسری که پشت سرش روی صندلی نشسته بودن و با کنجکاوی نگاهش می کردن داد.
- فعلا نه اما در آینده چرا که نه؟
دوباره نگاهش رو به وویانگ داد، هیسی کشید.
- مطمئنم اگر تاپ نبودی خودم باهات قرار میذاشتم بیب.
و بعد چشمکی زد و وویانگ رو کنار زد، روی صندلی که کنار اون پسر مو بلوند بود نشست.
- نامجونا همون همیشگی لطفا.
نامجون نیشخندی زد و با سرعت چیزی که تهیونگ میخواست رو آماده کرد و جلوش گذاشت. تهیونگ شاتش رو برداشت و نگاهی بهش انداخت.
- بنظرم بهتره از اینجا بری هیونگ و اینم یادت بمونه حتی اگه جئون با من نباشه هم نمیذارم دستت بهش بخوره اون برای افکار شومی که توی سرت داری زیادی بچست!
و بعد شاتش رو یک نفس بالا داد، از تلخی شات چشمهاش بسته و صورتش درهم شد!
آهی کشید و لیوان رو روی میز کوبوند. با شنیدن صدای در مطمئن شد که وویانگ از اونجا رفته. نامجون بی درنگ گفت:
- بعد مرگ پدرش آه اون خیلی گستاخ تر شده...
تهیونگ آروم زمزمه کرد:
- پدرش؟! اون پدرمون بود نامجون!
همین جمله باعث بالا پریدن ابروهای جیمین شد که کنارش نشسته بود، یعنی اون الان به هیونگش پیشنهاد دوستی داده بود؟؟
از طرفی سعی کرد خودش رو به سمت مارک بکشونه، هیچ فاصله ی لعنتی بینشون نبود و اون بدن داغش رو حتی از زیر آستینهاشون حس می کرد. بازوهاشون بهم چسبیده بود بدون هیچ فاصله ای! بدنش چه دمای بالایی داشت و بدن جیمین بی اراده دوست داشت اون داغی رو بیشتر از این حس بکنه. آه دیگهای کشید و سرش رو روی میز گذاشت و تقریبا زمزمه کرد.
- اون واقعا قلبم رو دزدید؟
یهو برگشت به موضوعی که تمام این مدت فکرش درگیر کرده بود.
مارک با کنجکاوی سمتش خم شد و گفت:
- کی کی؟ بهم بگو جیمینا.
جیمین چونش رو روی میز گذاشت و سعی کرد نگاهش رو به جلوش بده اما جلوش جز نامجون چیز دیگهای نبود. انگار اون دونفر یا شاید سه نفر منتظر جوابش بودن.
- دوست پسر سابق لعنتیم!
آروم اما با غیض گفت.
- قلبم رو دزدید با اینکه همه انتظار داشتن اون اموالم رو بدزده نه قلبم رو...
بعد دوباره آهی کشید، از کی عادت کرده بود به آه کشیدن؟
مارک متعجب شده بود از اینکه جیمین گی بود؟؟
- واو جیم تو نگفته بودی گی هستی!
بعد متفکر زل زد به نامجون و گفت:
- نظرت چیه اسم اینجارو به گی بیلیارد عوض کنیم؟
اما جز چشم غره چیزی از سمت نامجون نصیبش نشد.
حالا سکوت بین جمعشون حاکم بود و تهیونگ نمیتونست بگه که متعجب نشده اما کمی احساس ناراحتی میکرد و نمیدونست چرا؟
چهرهی گیج و ناراحت اون پسر رو دوست نداشت شاید دلش میخواست برای همیشه فقط چهره خندونش رو ببینه و صدای شاد و پرحرف اون پسر رو بشنوه...
_____
با آلبوم جدید چه میکنید؟ :)
آهنگ ویمین رو گوش دادین؟
خیلی معرکه بودن! مثل همیشه...
بچه ها میخونید لطفا ووت و کامنت رو فراموش نکنید.
مرسی ازتون^^
ESTÁS LEYENDO
Snooker | Vmin +18
Fanficکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...