شرط ووت: +45
شرط سین: +100• دشمن:
با صدای پیام گوشیش پوفی کشید و از جاش بلند شد، حساب تعداد دفعات زنگ خوردن گوشیش از دستش در رفته بود و حالا صدای پیام دادن هم بهش اضافه شده بود!
شوگر عنق به جیمینی که ازش دور میشد نگاه کرد و میوی نسبتا کشداری کشید.
گوشی رو توی دستهاش گرفت و پیام رو باز کرد.
" لطفا خودت بهم زنگ بزن باید درمورد تهیونگ باهات حرف بزنم ! "
جیمین اخم کرد و گوشی رو مردد روی میز گذاشت و روی صندلی کنار میز نشست.
- یعنی داره راست میگه یا فقط میخواد کاری کنه من بهش زنگ بزنم؟ از اسم تهیونگ برای تحریک کردن من استفاده میکنه؟
اخمهاش رو باز کرد و موهاش رو بالا داد.
- در هر صورت که باید باهاش حرف بزنم تا بفهمم چرا این همه دروغ بهم گفته!
بلند شد و به طرف کمد داخل اتاقش رفت، هودی مشکی رنگش رو درآورد و با شلوار جین سادهای پوشید.
سمت موبایلش رفت و شمارهی هیونگش رو گرفت و بعد چندتا بوق صدای هیونگش توی گوشی پیچید:
- هی جیمینا خوبی؟
لبخندی زد و بعد از برداشتن سوییچ ماشینش از اتاق بیرون رفت.
- سلام هیونگ خوبم تو خوبی؟
سوهو عینکش رو از روی صورتش برداشت و با لحن گرمش گفت:
- خوبم و دل تنگ دونسنگ عزیزم!
جیمین خندهی کوتاهی کرد و ادامه داد:
- یا هیونگ ما تازه همو دیدیم که اما امروز وقت داری بیام دفتر پیشت؟
سوهو با تک خندهای گفت:
- من برای تو همیشه وقت دارم بیا که دلم برات خیلی تنگ شده هرچند تازه همو دیده باشیم.
***رمز در رو که زدم در با صدای تیکی باز شد، با قدم های بلندم خودم رو زودتر به اتاق کار هیونگ رسوندم، جیهوپ با دیدنم بلند شد و سمتم اومد.
- هی تهیونگ بیا خبرهای خوب و دست اولی برات دارم.
تهیونگ اخمی کرد و کنار جیهوپ نشست و نگاهش رو به مانیتور داد و گفت:
- تو که گفتی خبرای خوبی نیستن!
جیهوپ خنده ای کرد و گفت:
- درسته اما میشه در کنارش اخبار خوبی هم پیدا کرد.
نمیفهمیدم دقیقا از چی حرف میزنه پس منتظر موندم تا خودش اطلاعاتش رو برام بگه.
- پلیسها تحقیقات بیشتری رو شروع کردن و البته خیلی مخفیانه در واقع نمیخوان رسانهها چیزی درمورد این پرونده بفهمن! در هر صورت آدم های مهمی توی این ماجرا کشته شدن.
مکثی کرد و بعد با جدیت بیشتری گفت:
- با جونگکوک که نمیتونم زیاد تبادل اطلاعات بکنم اما از یسری از رابطهام متوجه شدم که پلیسها فهمیدن تو بی گناهی و هیچ دستی توی این قتل ها نداشتی.
متعجب بهش خیره شدم و بعد حرفهای دکتر مین توی سرم پیچید:
" ممکنه توهماتت اینقدر قوی شده باشن که تو فکر کنی اونا واقعی تر از یه توهم سادن! "
- یعنی میخوای بگی من باز هم توهم زدم؟
جیهوپ سرش رو تکون داد و گفت:
- دقیقا نه! اما خیلی قسمت هارو توهم زدی یه جورایی هنوز نمیتونم تشخیص بدم چطور این همه اطلاعات از قتلها داری اما الان مطمئنم که کار تو نبوده ولی...
سمت من برگشت و گفت:
- تو توی تمام اون صحنه های جرم بودی! یه ردی ازت بوده البته اینارو من فهمیدم و پلیس چیزی نمیدونه. تو توی اون منطقه، اطراف خونه ها و خیلی جاها توی اون زمانی که قتل صورت گرفته یا نزدیک به اون ساعت بودی و اگه پلیس متوجه این موضوع بشه یکم خطرناکه و قضیه پیچیده تر میشه در هر حال من حدس میزنم تو یه سری از این صحنه ها رو دیدی و بعد شروع کردی به توهم زدن.
دوباره مکث کرد و با آوردن نقشهای روی مانیتور ادامه داد:
- در واقع من فهمیدم توی خونهی یکی از مقتول ها بودی همونی که نزدیک میز بیلیارد به قتل رسیده...
اما دقیقا یک ساعت بعد از اینکه تو از خونه بیرون میری اون به قتل میرسه!
به نقشه نگاه کردم، نقاط قرمز رنگی که روی نقشه بود فعالیت ها و رفت و آمد های من رو نشون میداد.
جیهوپ ادامه داد:
- در واقع حدس من اینه که همسورث تورو زیر نظر داشته و بعد از اینکه تو سیستم های امنیتی رو از کار مینداختی و وارد خونه میشدی اون کارش رو انجام میداد و البته باز هم میگم همسورث ایندفعه خودسر عمل نکرده و مطمئنم یکی بهش دستور میداده.
صندلی رو عقب هل دادم و چشم هام رو بستم، نمیدونستم با این حجم از اطلاعات چیکار بکنم!
درسته من دوربینهارو از کار مینداختم اما الان دیگه نمیدونم کدوم اطلاعات توی سرم واقعین!
- ممکنه هک دوربینها کار من نباشه؟
جیهوپ هومی کشید و گفت:
- درصدش کمه چون آیپی که ردیابی کردم برای هک دوربینها از سمت تو بوده.
توی فکر فرو رفتم سعی داشتم با فکر کردن اطلاعات بیشتری رو بهیاد بیارم اما شدنی نبود.
با شنیدن صدای دوبارهی هیونگ از افکارم دست کشیدم اما چشم هام رو بسته نگه داشتم.
- راستش یه خبر دیگه راجب شرکت هم دارم که به جین و نامجون هم گفتم، اگه دوست داری میخوای به توهم بگم؟
چشم هام رو باز کردم و نگاهش کردم که گفت:
- برادرت جدیدا با خیلیها میپره، کسایی که اگه بهت بگم ممکنه باور نکنی اما من مطمئنم اون سخت میخواد ازت انتقام بگیره.
پوفی کشیدم و گفتم:
- راجب شرکت بگو، انتقام گرفتن وویانگ چیز جدیدی نیست.
جیهوپ بلند شد و قدم زنان گفت:
- بعد اینکه وکیل شرکت رو بچهها اخراج کردن خانوادش اعلام کردن که چند روزیه ازش خبر ندارن یه جورایی مفقود شده و بعد چند روز اون رو خارج شهر توی ماشینش پیدا کردن انگار که خودکشی کرده باشه!
با تعجب بهش زل زدم، این امکان نداشت!
- امکان نداره، یعنی ممکنه به ما مضنون بشن؟
جیهوپ نگاهم کرد و گفت:
- نه هیچ مضنونی درکار نیست اون واقعا خودکشی کرده! در واقع من عکسهای اون صحنه رو دیدم امکان نداره من غلط تشخیص بدم. اما ممکنه کسی مجبورش کرده باشه یا با چیزی تهدید شده و بعد مجبور شده که خودکشی کنه؟
دوباره نشست انگار که فکر اون هم مثل من درگیر این معماهای پشت سر هم شده بود.
- شرکت فعلا از همهی خطرها در امانه جیمین به خاطر پروندهی تو کارهای شرکت رو به یکی از دوستهاش سپرده، من از اون دوستش مطمئنم چون از قبل میشناختمش و یکی از وکیلهای خوبیه که میشناسم.
اخمی کردم، این همه اتفاق اطرافم افتاده اما من هیچی ازشون نمیدونستم و نمیدونم!
- نامجون میگه اوضاع شرکت نرماله و من هم با تحقیقاتی که کردم همین نظر رو دارم اما وویانگ آروم نمیگیره و به خاطر اون ارتباطایی که داره مطمئنم داره نقشه های جدیدی میکشه...
کلافه از جام بلند شدم و گفتم:
- جونگکوک اینارو میدونه؟
جیهوپ نگاهش رو به نگاه عصبی و نگران تهیونگ داد:
- نه، هنوز نمیدونه اما قراره بهش بگم ولی قبول کن گفتنش سخته.
هممون میدونستیم همچین چیزی گفتنش سخته و من مطمئن بودم وویانگ فقط برای منافع خودش دوباره برگشته حتی اگه منفعتی نباشه اینکه من رو به هر روشی زجر بده براش کافیه!
جیهوپ ادامه داد:
- من حتی نمیدونم چرا برگشته و چه سودی از نزدیکی به جونگکوک میبره اما هنوز این امید رو دارم که به جونگکوک آسیبی نزنه.
- اون خودش آسیبه! حتی اگه کاری نکنه بازم آسیبه یه آسیب بزرگ...
سرم رو تکون دادم و بعد چند دقیقه که توی سکوت سپری شد پرسیدم:
- حالا من باید چیکار بکنم؟
جیهوپ باز هم سمت مانیتورش خم شد و خیلی ریلکس گفت:
- به نظرم اول باید توهم و واقعیت رو توی مغزت از هم تشخیص بدی و بعد با من درمیون بذاریشون شاید لازم باشه با پلیس همکاری کنیم.
آهی کشیدم و بعد با یادآوری چیزی برگشتم سمتش و گفتم:
- راستی هیونگ دکتر مین باهات تماس گرفت؟
جیهوپ نگاهش رو از مانیتور روبه روش گرفت و به تهیونگ داد و گفت:
- آره، قرار شد امروز همدیگه رو ببینیم.
تهیونگ باشهای گفت و بعد از اینکه مطمئن شد همهی اطلاعات رو از جیهوپ گرفته از اونجا بیرون اومد.
اینقدر فکرش درگیر شده بود که نمی دونست الان باید دقیقا کجا بره و چیکار بکنه؟
کلافه همونطور که سوار ماشین میشد با خودش گفت:
- از کی تاحالا اینقدر دشمن دور خودم جمع کردم که ازشون خبر ندارم؟
________________
سلام^^ خوبین؟
واو مرسی از 11k سین و 2k ووت😍🔥
از این به بعد شرطارو بالا مینویسم حرفارو این پایین...
این دو هفته من یکم کمتر آپ میکنم احتمالا تا کنکور رو بدم و بعد وقتم یکم آزاد تر میشه😎💜
امیدوارم خوشتون بیاد و کم کم همه ی ماجراهارو متوجه بشین...
YOU ARE READING
Snooker | Vmin +18
Fanfictionکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...