•سـردرگم:
تهیونگ توی سکوت بهش خیره بود که باعث شد جیمین نفس عمیقی بکشه و بگه:
- خب یالا برام تعریف کن تا قضاوتت نکنم!
تهیونگ هنوز مستقیم به چشمهای جدی جیمین خیره بود. صاف ایستاد و چشمهاش رو بست تا اون روزا رو بهتر تجسم کنه اینطوری گفتنش سخت میشد اما صادقانهتر بودن.
- فکر کن یهروز تو خونات گیج بلند بشی و دستهای خونی رنگت رو ببینی و بعدش همه بهت اتهام بزنن که پدرت رو کشتی! وقتی حتی خودت هیچی از ماجرا خبر نداری و یهو با دستهای خونیت و جنازهی پدرت روبه رو میشی...
مکث میکنه و بعد ادامه میده:
- وکیل پدرم ثابت کرد قتل کار من نبوده اما من هنوز نمیدونم واقعا کار من بوده یا نه! شاید برات عجیب باشه این حرفم اما...
چند قدم باز به جیمین نزدیک میشه و دستهاش رو بالا میاره و قاب صورت پسر روبه روش میکنه.
- میدونی چرا خودم رو باور ندارم و هنوز اون روزها برام کابوسه؟
حالا نگاه جدی و سرسخت جیمین به سردرگمی و گیجی تبدیل شده بود.
- چون من از خون و بوی خون متنفر بودم ولی الان...
صورتش رو نزدیک صورت جیمین برد تا جایی که نفسهای گرم همدیگه رو حس میکردن و ثانیهای بعد تهیونگ لبهاش رو محکم روی لبهای پسر بزرگتر کوبید و مشغول محکم مک زدن و شلخته بوسیدن اونها شد.
جیمین با این حرکت تهیونگ توی شوک رفت و لرزیدچشمهاش رو ناخوداگاه بست و وقتی تهیونگ گاز محکمی از لب پایینش گرفت دستهاش رو روی پهلوی تهیونگ کشید و اخ دردناکی از لای لبهاش خارج شد.
تهیونگ عقب رفت و به زخمی که روی لبهای جیمین درست کرده بود نگاه کرد و لبخند محوی زد.
با عقب رفتنش چشمهای جیمین باز شدن، سوزش روی لبهاش نشون میداد که زخم شده ولی تنها چیزی که حس نمیکرد درد بود.
تهیونگ با انگشتهاش گونههای جیمین رو نوازش کرد و ادامه داد:
- الان عاشق خونم و دوست دارم بوش رو حس کنم انگار که بهش معتاد شدم اما یه جایی ته قلبم میگه که این اون شخصیت واقعی من نیست!
بعد زبونش رو آروم روی زخم جیمین کشید و مک آروم دیگهای بهش زد که این بار جیمین عقب رفت.
- من... من باید برم.
جیمین آروم گفت و بعد بدون اینکه منتظر حرفی از جانب تهیونگ بمونه رفت.
تهیونگ آروم خندهای کرد و دوباره دستهاش رو داخل جیبهاش کرد.
- پارک جیمین چرا هر چی مجرمه به خودت جذب می کنی؟
***
دو روز بعد تهیونگ وسط زدن ضربههای محکم به کیسه بوکس بود که جیهوپ سمتش رفت، نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:
- نمیخوای برگردی خونت؟
بدون اینکه ضربههاش رو نگه داره گفت:
- چیه هیونگ از دستم خسته شدی؟
هوسوک چرخی به چشمهاش داد و گفت:
- نه اما جونگ کوک نگرانته!
تهیونگ ایستاد و حولهاش رو از روی صندلی برداشت و همونطور که عرقهاش رو خشک میکرد گفت:
- نمیرم که نبینمش که اگه ببینمش باهاش دعوام میشه و آخرش خودِ کوک از دستم ناراحت میشه...
بطری آبش رو برداشت ازش سر کشید.
- کارای دفتر کوک چیشد؟
جیهوپ دستی به چونش کشید و گفت:
- هوم خوب داره پیش میره علاوه بر اون یهچیز دیگه هم هست...
تهیونگ اشارهای به حموم کرد و گفت:
- اول یه دوش بگیرم بعد حرف بزنیم؟
جیهوپ با تکون دادن سرش موافقت کرد و گفت:
- منم قهوه درست میکنم تا بیای.
***
لیوان قهوه رو جلوی پسر کوچیکتر گذاشت، تهیونگ مشغول ور رفتن با موهای خیسش بود سعی میکرد با حولهی داخل دستش موهاش رو خشک کنه که یهو یاد حرف جیمین راجب رنگ موهاش افتاد و لبخندی روی لبهاش شکل گرفت.
- نامجون بهم زنگ زده بود برای یه هک ریز، با اون هک فهمیدیم مشکلات شرکت یه سرش به وکیل شرکت ربط داره و خب میدونی من همیشه زیاد پیش میرم و چیزای بیشتری هم فهمیدم.
تهیونگ حالا کنجکاو به هیونگش نگاه میکرد.
جیهوپ اما پوفی کشید و ادامه داد:
- با چیزهایی که من فهمیدم خلاصش اینه که وویانگ وکیل شرکت رو خریده...
تهیونگ اخمی کرد و دستهاش رو مشت کرد.
- یعنی وویانگ میخواد شرکت پدریمون رو از بین ببره؟
جیهوپ دستی به صورتش کشید و گفت:
- آره ولی مطمئن نیستم اما باز اطلاعات رو برای نامجون فرستادم...
چند دقیقه ای میشد که جفتشون توی سکوت غرق بودن و قهوهشون رو میخوردن.
تهیونگ دستهاش رو بالا آورد و به خودش کشی داد و گفت:
- من واقعا دیگه نمیدونم این روزها به کدوم مشکلم برسم!
سرش رو روی میز گذاشت و آروم گفت:
- من سعی دارم انتقام مرگ بابام رو بگیرم و از اونور وویانگ هنوزم فکر میکنه این قتل کار من بوده!
سرش رو بالا میاره و توی چشمهای جیهوپ زل میزنه و ادامه میده:
- هیونگ حتی خودمم هنوز مطمئن نیستم کار من بوده یا نه! من هیچی یادم نمیاد هیچی، از اون روز فقط دستهای خونیم و پدر غرق خون و پلیس صدای افرادی که متهمم میکردن رو یادمه...
دستش رو روی میز کوبید.
- کوک هم حتی نمیفهمه وویانگ فقط اونو واسه منفعتش میخواد نه یه عشق خیالی و قدیمی که فکر میکنه هنوز بینشون زندس یا حتی...
آروم شد و زمزمه کرد.
- ممکنه وویانگ رو به من ترجیح بده؟ اگه حقیقت رو بفهمیم قطعا همتون منو دور میندازین!
با اینکه زمزمه کرده بود اما اونقدری بلند بود که جیهوپ بشنوه میخواست مخالفت کنه که تهیونگ از جاش بلند شد و به سمت در خروجی رفت.
جیهوپ داد زد:
- تهیونگ صبر کن! لعنتی چرا خودتو با این افکار عذاب میدی؟؟
عصبانی بود از خودش، از زندگی و از سرنوشت دونسنگش!
تهیونگ سوار ماشینش شد و با سرعت به سمت خونش حرکت کرد.
یک ربع طول کشید تا برسه، آروم از پلهها بالا میرفت تیشرت گشاد مشکی رنگش از شونهی راستش کنار رفته بود و موهای نمناکش جلوی چشم هاش رو گرفته بود.
در رو با کلید باز کرد و بعد از ورودش متوجه شد کوک تنها نیست.
بدون توجه به نامجون، جین، مارک و جیمین که متعجب بهش خیره شده بودن سمت کوک رفت، کوک از جاش بلند شد و گفت:
- خوبی هیونگ؟
حرفش کامل نشده بود که تهیونگ محکم بغلش کرد و گفت:
- ببخشید...
کوک توی بغل تهیونگ خشک شده بود و از شوک زیاد نمیتونست چیزی بگه.
- من هیونگ خوبی نیستم ببخشید واسه همه چیز...
و بعد آروم ولش کرد و سمت اتاقش رفت بعد از اینکه واردش شد در رو بست و قفلش کرد.
جونگ کوک با شنیدن صدای قفل آهی کشید و نگاهش رو به بقیه داد که با تعجب بهش نگاه میکردن.
جین زودتر از بقیه از شوک در اومد.
- فکر کنم دوباره باید باهاش صحبت کنم شاید کوتاه بیاد و بتونه باز بهتر شه؟
جونگکوک سری تکون داد و گفت:
- فکر نکنم تاثیری داشته باشه اما اگه میخوای مشکلی نداریم دونسنگ خودته.
___________________________
حرفی ندارم...
ولی مرسی بابت 4k سین😍💜
شرط ووت: 30
![](https://img.wattpad.com/cover/209911383-288-k130436.jpg)
STAI LEGGENDO
Snooker | Vmin +18
Fanfictionکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...