• جرقه:
لحظه ای بعد رو به روی تابلو های نئونی کلوب ایستاده بودم، اتمسفر اینجا همیشه آرامش خاصی رو به رگ هام تزریق می کنه.
نگاه کوتاهی به رفت و آمد آدم ها انداختم و بعد آروم وارد کلوب شدم، دستم رو بین موهام که از نم نم بارون مرطوب شده بودن کشیدم.
- اوه ببین کی افتخار داده به ما بعد یک هفته بیاد اینجا!
چند لحظه از شنیدن این صدا نگذشته بود که صدای جیغ و فریادی از سمت دیگه ی کلوب بلند شد. با اخم سمت نامجون که اون حرفارو تحویلم داده بود رفتم و آروم همونطور که روی صندلی پایه بلند پشت بار می نشستم گفتم:
-اونجا جخبره؟
نامجون تک خنده ای کرد و سمتم خم شد.
- هیچی فقط فکر کنم رقیب جدید پیدا کردی ویکتور!
پوزخندی زدم، هیچ کس تو بیلیارد نمیتونست من رو شکست بده!
- درست حرف بزن مون.
دوباره صاف نشست چشمهای نافذش رو بهش داد.
- برو خودت ببین متوجه میشی.
دوباره سر و صدایی اومد که با اخم بلند شدم، آروم اما با قدم های محکم سمت گروه کوچیکشون رفتم و با نزدیک تر شدن بهشون تونستم چهره جین رو بینشون تشخیص بدم. نفرات بعدی مارک و مایکل بودن که مجذوب میز سبز رنگ شده بودن، تقریبا همه ی چهره ها برام آشنا بودن به جز یه چهره! چهره ی پسری که با غرور و آرامش خاصی روی میز بیلیارد خم شده بود و چوب رو سمت کیوبال تنظیم می کرد.
همین که ضربه زد پشت سرش چهارتا از شار هارو توی دوتا سوراخ انداخت و باز صدای هیجان انگیز بقیه رو بلند کرد.
همین که خواست دوباره روی میز خم بشه با صدای بم و بلندی گفتم:
- اینجا چخبره؟ کل کلوب رو روی سرتون گذاشتین!
ایراد و بهونه ی مزخرفی بود، اونا میومدن کلوب تا صداهاشون رو موقع بازی بلند کنن اما من هم استراتژیک خودم رو داشتم!
همه نگاهشون رو سمتم گردوندن، اولین کسی که صحبت کرد جین بود.
-اوه تهیونگا! بیا تو هم باید بازی این پسر رو ببینی! فوق العادس...
با عمق گرفتن اخمم صداش رو پایین آورد که گفتم:
- به اندازه کافی دیدم، اینکه در برابر بازی مزخرف شماها بهترین عملکرد رو به جا میذاره دلیل بر فوق العاده بودنش نیست...
و با یه پوزخند حرفم رو تموم کردم و قدم هام رو برگردوندم و پیش نامجون برگشتم ...
- ویسکی میخوام مون!
بی حرف شاتی از ویسکی جلوم گذاشت.
-از اون پلیس کوچولوی تو خونت چخبر پسر؟
چشمام رو چرخوندم.
- اون دونسنگ لنتی! همه جارو بهم میریزه فقط چون با یه اشتباه مدتیه بهش پرونده ای نمیدن داره با این کاراش رو اعصاب من یورتمه میره.
آهی میکشم و شاتم رو یکسره بالا میرم.
- ته بنظرم کوک کیس خوبی باشه برات نه؟
اینو درحالی که یه ابروش رو از شیطنت بالا میداد گفت و من میتونستم برق چشم هاش رو ببینم.
- نه! اون تیپ من نیست مون!
دستی رو شونم نشست و بعد صدای پر حرص جین تو گوشم پیچید.
- دفعه آخرت باشه جلو بقیه اونطور گستاخانه با هیونگت حرف میزنی!
و فشار دستش رو دور شونم بیشتر کرد و تا آخی از درد از دهنم خارج نشد ولم نکرد!
- یا هیونگ! فلج شدم...
یکم شونم رو ماساژ دادم که صدای داد مارک رو شنیدم.
- بچه ها شنیدین پلیسا جدیدا یه جنازه پیدا کردن؟
همه با اخم نگاهش کردن انگار که حرفش اهمیتی نداره، همین حرکت باعث شد اون با حرص ادامه بده.
- جالبیش این نیست، وقتی جالب میشه که...
نامجون گفت:
- یا مارک کجای این موضوع واقعا برات مهمه؟
مارک با داد گفت:
- هیونگ اون قتل به بیلیارد ربط داره...
همین جملش برای مطمئن کردن من کافی بود که بدونم داره راجب چی صحبت می کنه!
الان تقریبا همه روی کاناپه وسط سالن نشستن، فقط ما سه نفریم که سمت بار نشستیم.
سمتش چرخیدم و گفتم:
- خب جالب شد، ادامش؟
خواست حرفی بزنه که به تلوزیون روشن خیره شد، بعد یهو سمت کنترل شیرجه رفت و صداش رو بلند کرد. بعد صدای زنی تو سالن پیچید.
- امشب پلیس ها گزارش دیگری از قتل جدیدی دریافت کردن، با توجه به روش قتلها پلیسها اعلام کردن که قاتل فرد همون کسی هست که دیشب هم دست به قتل زده برای اطلاع بیشتر ارتباط تصویری با افسر چو برقرار کردیم.
بعد تصویر افسر جوون با موهای جو گندمی روی تی وی اومد و اون زن سوال هایی کرد و افسر بهشون با دقت گوش کرد. پوزخندی زدم و با دقت به حرکات افراد توی تصویر نگاه کردم.
- با توجه به تحقیقاتی که تا الان انجام دادیم متوجه شدیم بین هردو قتل فقط یک چیز مشترک وجود داره اونم نوشتهای هست که قاتل بعد قتل از خودش به جا میذاره و از طریق همین ما متوجه شدیم که قاتل علاقهی شدیدی به بازی بیلیارد داره. به دلیل محرمانه بودن پرونده من اجازهی گفتن جزئیات رو ندارم اما حتما اخبار دقیق تری رو به اطلاعتون میرسونیم!
با قطع شدن دوباره صدای تلوزیون همه توی فکر رفته بودن، الان اتمسفر برای من بهتر از قبل شده بود.
شات دیگهای از ویسکی رو آروم مزه کردم و به چهرههای متفکر بچه ها خیره شدم، این بین چهرهی جدید رو نمیدیدم ابروهام رو بالا دادم و با کنجکاوی بلند شدم و سرکی به جای قبلی که بچه ها جمع شده بودن نگاه انداختم.
اون هنوز داشت بازی میکرد! مارک دوباره صحبت هاش رو شروع کرده بود اما من به سمت اون چهرهی جدید حرکت کردم، برای اولین بار راجب یکی کنجکاو شده بودم. با نزدیک تر شدنم موهای بلوندش توجهم رو به خودش جلب کرد، بعد نگاهم روی بافت نازک کرم رنگش نشست، نقطه ی بعدی شلوار چرم مشکی رنگش بود که توی پاهاش خوب فیت شده بودن.
- سلام مشکلی هست؟
پسر با کنجکاوی ازم پرسید. میدونستم زیادی بهش خیره شدم اما شونهای بالا انداختم و گفتم:
- فعلا مشکلی نیست...
به میز تکیه داد، با صدای آروم اما گیرایی ادامهی حرفم رو برید.
- جیمین، پارک جیمین هستم و تو هم باید کیم تهیونگ باشی؟ از جین هیونگ درموردت شنیدم و البته کمی هم بقیه بچهها اما تو این یک هفته اصلا ندیده بودم که بیای اینجا برای همین تاحالا با هم آشنا نشدیم.
با یادآوری هفته ی گذشته و کارهام هیجان رو زیر پوستم حس کردم.
- درگیر کارهام بودم برای همین یه هفته نتونستم به اینجا سر بزنم.
پسر سرش تکون داد و گفت:
- به هر حال خوشبختم کیم.
و بعد سمت بقیه حرکت کرد و من رو اونجا تنها گذاشت.
______________________
ساری بابت دیر کردم اولش که درگیر بودم بعدم که خبر کامبک اومد بیشتر درگیر کارام شدم^^
ووت این پارت به ۱۰ برسه هر موقع باشه آپ میکنم♡
YOU ARE READING
Snooker | Vmin +18
Fanfictionکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...