• گمشده:
با خستگی پروندهی روی میز رو بست، کش و قوسی به بدنش داد و بعد آروم با دست هاش چشم هاش رو مالید.
- اگه خستهای بری بهتره!
با شنیدن صدای هیونگش توی جاش پرید و نگاهش رو به سمت صدا داد.
- اوه کی اومدی داخل؟
سوهو خندید و کاپ قهوه رو جلوی جیمین روی میز گذاشت و بعد گفت:
- وقتی حسابی غرق پروندهی جلوت بودی.
جیمین سرش رو تکون داد و بعد گفت:
- خستم اما باید بفهمم چی توی سر بابام میگذره...
سوهو پوفی کشید و بعد از چند دقیقه زل زدن به جیمینی که قهوهاش رو مزه میکرد گفت:
- یه راه دیگه هم داره و اونم اینه تمام پرونده های اون زمان رو مرور کنی و بعد ببینی کدوم از همه پیچیده تر و یا مهم تره!
جیمین با تعجب پرسید:
- همشون یا فقط پرونده هایی که زیر دست بابام بودن؟
سوهو شونش رو بالا انداخت و گفت:
- تاحالا که از پرونده های بابات چیزی سردرنیاوردی، پس همه رو چک کنی بهتره.
متفکر دستش رو زیر چونش کشید و به مبل پشتش تکیه داد و بعد گفت:
- یا حتی یه پروندهی مشترک؟
جیمین توی فکر فرو رفت، فقط میدونه که هر چی جلوتر میره کمتر از قبل میفهمه. با ویبرهی موبایلش که روی میز بود حواسش سمتش رفت.
با دیدن شمارهی جیهوپ ابروهاش بالا رفتن، با تردید دستش رو سمتش برد و جواب داد:
- بله؟
تا چند ثانیه صدایی از پشت تلفن نیومد و جیمین این بار با نگرانی گفت:
- الو؟ هیونگ؟
صدای نفسی اومد و بعد صدای جیهوپ داخل تلفن پیچید:
- جیمین آخرین بار که تهیونگ رو دیدی کِی بود؟
جیمین اخمی کرد و گفت:
- همون شبی که بیرون بودیم...
جیهوپ وسط حرفش پرید و پرسید:
- پیشت موند یا نه؟
جیمین با انگشتهاش روی میز ضرب گرفت.
- نه نموند چیزی شده؟
جیهوپ آهی کشید و باشهای گفت و بعد آروم تر ادامه داد:
- ببخشید مزاحمت شدم.
جیمین سعی کرد دوباره نپرسه اما ناخوداگاه تکرار کرد:
- چیزی شده هیونگ؟
جیهوپ مردد گفت:
- هنوز نمیدونم اما بعد اون شب تهیونگ غیبش زد و الان آش و لاش پیداش کردیم.
جیهوپ میدونست نباید چیز بیشتری بگه اما لحن پسر پشت خط نگران بود و نمیتونست ساکت بمونه.
جیمین بعد شنیدن حرفش از جاش بلند شد و تند گفت:
- پس چرا زودتر بهم خبر ندادین؟
جیهوپ با مکث و سردرگم گفت:
- نمیدونم حواسمون نبود فقط داشتیم دنبالش میگشتیم چون حدس میزدیم بره پیش همسورث اما نرفته بود البته تاجایی که ما افرادش رو زیر نظر داشتیم ولی حالا حرف هاش برامون مبهمه...
بعد صدای فریاد آشنایی از پشت گوشی به گوش جیمین رسید مطمئن بود صدای فریاد یونگی بود.
- جیمین من باید برم خداحافظ!
و بعد صدای بوق پشت سر صدای هول کردهی جیهوپ توی گوش های جیمینِ مبهوت شده پیچیده شد. آروم روی صندلی نشست، سوهو با نگرانی سمتش رفت.
- چیزی شده؟
جیمین دست هاشو لای موهای تازه رنگ شدش برد و بعد پایین آورد و روی صورتش کشید.
- نمیدونم هیچی نمیدونم.
سوهو به چتری های مشکی پسر روبه روش که روی پیشونیش پخش شده بودن خیره شد.
- حل میشه، چیزی نیست که حل نشه این رو یادت نره.
جیمین سرش رو تکون داد و لحظهای بعد تو اتاق تنها بود. نمیتونست تهیونگ رو درک کنه و به خاطر همین موضوع الان خودش رو بین پرونده ها غرق کرده بود. آهی کشید و به منظره ی بیرون از پنجره که شهر شلوغ رو توی شب نشون میداد خیره شد.
فاصلهی خودش و اون آدم زیادتر از چیزی بود که فکرش رو می کرد اما برای لحظاتی حس کرده بود قلب هاشون نزدیک تر از چیزیه که فکر میکنن!*
دو ماه بعد:
با صدای داد در اتاقش باز شد و بعد صدای منشیش به گوشش رسید:
- آقای مین من گفتم نمیتونن بیان داخل اما گوش ندادن!
یونگی سیگارش رو توی جا سیگاری خاموش کرد و برگشت و به چهرهی برانگیختهی پسر روبه روش خیره شد منشیش خواست چیزی بگه که اشاره کرد میتونه از اتاق بیرون بره و دوباره نگاهش روی چهرهی اون پسر نشست. جیمین که دید یونگی قصد نداره چیزی بگه با حرص گفت:
- تهیونگ کجاست؟
یونگی بیخیال پشت میزش نشست و بعد مشغول مرتب کردن وسایل روی میزش شد و آروم گفت:
- نمیدونم؟
جیمین عصبی دستش رو روی میز پسر روبه روش کوبید و غرید:
- میدونی من میدونم که میدونی اما بهم نمیگی!
یونگی آهی کشید و به چشم های وحشی پسر کوچیک تر خیره شد.
اخم کرد و گفت:
- به من ربط نداره تو چی میدونی من بهت گفتم نمیدونم یعنی نمیدونم!
جیمین با داد دستش رو روی میز یونگی کشید و تمام وسایل روی میز رو روی زمین انداخت و باز با صدای بلند گفت:
- توی لعنتی دکترشی و بهم میگی نمیدونم؟ داری دروغ میگی!
یونگی خونسرد به صندلیش تکیه داد و دست هاش رو روی سینه هاش قفل کرد.
- تو فرض کن دروغ میگم، پس معنیش میشه نمیخوام بدونی اون پسر کجاست چرا اصرار الکی میکنی؟
جیمین که حالا لرزش بدنش معلوم بود نگاه کردن به چشمهای خونسرد یونگی رو ادامه داد اما با صدای آروم تر از چند لحظه پیشش گفت:
- اون لعنتی باید پیداش بشه ما باید پرونده ی قدیمیش رو باز کنیم دوباره!
یه جایی گوشه کنار قلب جیمین میدونست این فقط یه بهونست و کل مغز یونگی هم میدونست این بهونه ی مزخرف پسر وحشی روبه روشه!
یونگی پوفی کشید و بلند شد و سمت پسر کوچیک تر رفت و آروم جوری که بشنوه زمزمه کرد:
- نمیدونم جیمین، تهیونگ نیست چون نیست و من نمیدونم کجاست اما اگه دنبال جسمش هستی میتونم بهت نشونش بدم...
عقب تر رفت و ادامه داد:
- اما توقع نداشته باش بهت تهیونگ رو نشون بدم.
حالا جیمین گیج خیرهی یونگی شده بود.
- یعنی چی؟ چرا مبهم حرف میزنی؟
یونگی شونهای بالا انداخت و گفت:
- وقتی میگفتم بیماریش جدی و خطرناکه منظورم واضح بود و اون برام هیچ راهی نذاشت جز آخرین روش درمانی که میتونستم روش پیاده کنم.
بعد خم شد و پرونده ها و وسایل روی زمین رو جمع کرد.
- گرچه من حق ندارم اطلاعات بیمارهام رو به کسی بدم اما...
بلند شد و گفت:
- نمیدونم شاید تو بتونی به برگشتن تهیونگ بهمون کمک بکنی اما فکر نکنم تا وقتی تهیونگ پیداش بشه بتونه کمکی به تو و اون پروندهی لعنتیت که شده بهونت کمکی بکنه!
توی این دوماه که جیمین درگیر پرونده ها و حل معماهای توی ذهنش شده بود حرفی با هیچ کسی جز سوهو نزده بود و چندباری که به تهیونگ و جونگکوک یا حتی مارک زنگ زده بود، تماسش بی پاسخ میموند و این به مرور زمان نگران ترش کرده بود تا اینکه چند بار به کلوب هم سر زد و وقتی بسته دیدش بیشتر از قبل نگران شده بود.
از سوهو هم شنیده بود که نامجون و جین یا شرکت نمیان یا وقتی میان با کسی حرف نمیزنن و بیشتر اعصابشون خورده و حالا تنها کسی که براش مونده بود این آدم روبه روش بود که چیزی از حرف هاش نفهمیده بود!
بین این گردش ها فهمیده بود اون پرونده ای که باباش می خواست ازش دوربمونه کدوم پرونده بود و الان مهره ی اصلی اون پرونده گم شده بود! و این قضیه از همه چیز براش مهم تر بود!______________________________
سلام چخبرا؟ 20 کایی مبارک^-^
نمیخواستم امشب آپ کنم خسته بودم برای ویرایشش اما کامنت یکی از بچه ها تشویقم کرد آپ کنم.
مرسی انرژی میدین^-^💜
و باز بدون شرط اما ووت میدین دیگه؟ :)

YOU ARE READING
Snooker | Vmin +18
Fanfictionکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...