• دوست های قدیمی:
باصدای زنگ از خواب بلند شد، نوبت شیفتش نبود و میخواست یکم استراحت کنه تا بعد سر فرصت بره و شیفت بیشتری وایسه بلکه بتونن ردی از تهیونگ پیدا کنن چون حالا یک هفته شده بود که اثری از هیونگش نداشتن و این قضیه داشت تک تکشون رو نگران می کرد. این بار با شنیدن صدای در از جا پرید و از اتاقش بیرون اومد نگاه گذرایی به در اتاق تهیونگ انداخت و قدم هاش رو تند تر برداشت و از کنارش رد شد و سمت در آپارتمان رفت. در رو باز کرد و با دیدن دوست قدیمیشون که حالا جثه ی خمیده ی تهیونگ بهش تکیه داده شده بود شوکه لب زد:
- چان هیونگ؟
چانیول تکونی به تهیونگ داد و با گرفتن کمر و زیر بقلش وارد آپارتمان اون دونفر شد و گفت:
- الان وقت شوکه شدن نیست کوک بیا کمک ببریمش اتاقش.
کوک در آپارتمان رو بست و طرف دیگه ی تهیونگ نیمه هوشیار رو گرفت و به سمت اتاقش حرکت کردن.
وقتی بدن تهیونگ رو روی تخت قرار دادن هردو نفس عمیقی کشیدن و چان گفت:
- کی وقت کرد اینقدر سنگین بشه؟
کوک پتو رو روی تهیونگ مرتب کرد و در همون حین متوجه ی باند دور دست های تهیونگ شد و اخم کمرنگی کرد.
بلند شد و سمت چانیول برگشت و گفت:
- قراره چیزی بهم بگی یا خودش میگه؟
چان که حالا جدی تر شده بود بود.
- هردو مورد؟ باید باهات جدی صحبت کنم بیا بریم بیرون و بعد همراه هم از اتاق بیرون اومدن تا به مبل برسن چان توضیح داد:
- دو شب پیش با وضع داغونی اومد دم در خونم و فقط گفت به کسی خبر ندم و بعد روی دست هام افتاد. چانیول روی مبل نشست و کوک هم روبه روش آروم نشست و بهش خیره نگاه کرد و منتظر ادامه ی ماجرا شد. چانیول دست هاش رو روی زانوهاش گذاشت و توی هم قفلشون کرد و گفت:
- دست ها و قسمتی از بدنش خونی بود فکر کردم چاقو خورده اما خبری از چاقو خوردن نبود، در واقع بود اما نبود!
کوک گیج پرسید:
- یعنی چی این حرفت؟
چانیول پوفی کشید و گفت:
- یعنی معلوم بود چاقو از سمت خودش وارد شکم و دستش شده اما...
مکثی کرد و ادامه داد:
- اما وقتی بهوش اومد گفت یه عده بهش حمله کردن و چیزایی که گفت شبیه به اون چیزی که من دیدم نبود!
کوک با شنیدن این حرف ها یاد حرف های جیهوپ افتاد و سریع بلند شد و همونطور که سمت اتاقش می رفت گفت:
-صبر کن من باید به یکی تلفن بزنم!
با سرعت رفت داخل اتاقش و دنبال گوشیش گشت، وقتی پیداش کرد شماره ی جیهوپ رو گرفت.
جیهوپ بعد چندتا بوق جواب داد:
- هنوز هیچی پیدا نکردیم کوک...
- هیونگ!
کوک با جدیت گفت و جیهوپ رو ساکت کرد.
- بیا اینجا آپارتمانمون و اون روانپزشکی که میگید هم با خودت بیار فقط هیچکس جز خودت و اون روانپزشک خبردار نشن.
و بدون حرف اضافهی دیگهای قطع کرد.
برگشت و رفت همونطور که داخل آشپزخونه میشد گفت:
- این حرف هارو باید به دو نفر دیگه بزنی تا دردش رو بفهمن من هیچی نمیدونم فقط میدونم یک هفته ی تمام دنبالش بودیم و پیداش نمی کردیم.
مشغول درست کردن قهوه شد و چانیول هم از جاش بلند شد و سمت اپن آشپزخونه اومد و پرسید:
- نمیدونید چرا غیبش زد؟
کوک سرش رو به معنی نه تکون داد و بعد آروم با احتیاط پرسید:
-حالش چطوره؟
چانیول دستش رو روی چونش کشید و گفت:
- حالش خوبه یک روز کامل تب داشت اما خداروشکر عفونت نکرد کلینیک دقیقا نزدیک خونمه و مجبور نبودم ببرمش بیمارستان اما تونستم توی کلینیک کارهاشو انجام بدم. بکهیون هم این مدت کمکم کرد اما اون یه چیزایی میگفت که من رو مجبور کرد برخلاف خواسته ی تهیونگ بیارمش اینجا...
کوک ماگ قهوه رو جلوش گذاشت و سوالی نگاهش کرد.
- می گفت ممکنه یه بیماری روانی داشته باشه و یه چیزایی ازش میدونه و علائم تهیونگ شبیه به همون هستش.
چانیول قلوپی از قهوه ی داخل ماگ خورد و ادامه داد:
- چند باری هم اسم یه نفر رو آورد که من از بین شما نمی شناختمش.
کوک سریع گفت:
- جیمین؟ هوم؟
چان انگار که کشف بزرگی کرده باشه گفت:
- اره همین بود! حالا کی هست؟
کوک شونه ای بالا انداخت و گفت:
- دوست فکر میکنم، گرچه بیشتر از دوست برای هم باید میشدن اما این وسط یکیشون احتمالا نخواسته و من حدس میزنم تهیونگ بوده.
چند دقیقه ای رو توی سکوت سپری کردن و بعد چانیول دوباره به حرف اومد:
- راجب حدس بکهیون چیزی میدونی؟
کوک آهی کشید و گفت:
- حدس هیونگ درسته البته خوب شده بود اما دوباره علائمش برگشتن.
چان پوفی کشید و دستش رو زیر چونش گذاشت و گفت:
- از خودت بگو این مدت اینقدر سر هممون شلوغ بود که نتونستیم همو ببینیم.
کوک خنده ای کرد.
-منم خوبم و خب توی اداره منطقه مشغولم دنبال اینم تلاش کنم به درجات بالاتری برسم اما فعلا زوده هنوز یه پرونده ی مهم رو دستمون مونده و خب شاید تعجب کنی اما من و وویانگ دوباره با هم وارد رابطه شدیم.
اخم های چانیول توهم رفت و بعد به چهره ی مظلوم پسر روبه روش خیره شد.
- میدونم تهیونگ یا بقیه نصیحتت کردن پس قصد ندارم چیزی بگم اما برعکس اخبار اولت اصلا خبر خوبی نبود.
و ادامه ی قهوه اش رو سر کشید وقتی تموم کرد پرسید:
- حالا منتظر کیا هستیم؟
کوک ماگ هاشون رو برداشت و گفت:
- جیهوپ هیونگ و دکتر تهیونگ...
چانیول هومی زیر لب گفت و بعد انگار که چیزی یادش اومده باشه از جاش پرید و گفت:
- عا راستی یه چیزی هم از توی جیب کت تهیونگ پیدا کردم.
دستش رو داخل جیبش برد و پلاستیکی رو بیرون آورد و سمت کوک گرفت.
کوک جلو رفت و به محتویاتش خیره شد.
- پنجه بوکس؟
پلاستیک رو گرفت و بعد با دقت بهش نگاه کرد.
- یادم نمیاد هیونگ از اینا داشته باشه اما همیشه میگفت از چاقو خوشش نمیاد و دوست داره اگه با کسی دعوا میکنه از پنجه هاش استفاده کنه و من فکر میکردم مشت هاش رو میگه اما الان فکر میکنم منظورش این بوده.
با دقت بیشتری نگاه کرد که چانیول گفت:
- روش قطره ی خون مونده به نظرم بررسی کنید خون خودشه یا نه و اینکه ما از تمام جزئیات این اتفاقات مدرک جمع کردیم گفتیم شاید بدرد بخوره در هر حال هممون میدونیم تهیونگ دشمن زیاد داره.
کوک باشه ای گفت و اون رو جایی گذاشت که یادش بمونه ببره اداره تا دقیق بررسی بشه.
بعد چانیول روی مبل نشست و کوک گفت:
- از خودت و بکهیون چه خبر؟
چانیول یکم توی فکر رفت اما گفت:
- اوایل خوب نبود اما به مرور زمان بهتر شدیم و فکر میکنم الان توی مرحلهی استیبیل زندگیمون قرار داریم. کوک به اصطلاح پزشکی چانیول خندید و بعد با صدای در سمت در رفت و بازش کرد.
جیهوپ و یونگی به نوبت وارد شدن و به کوک نگاه کردن، کوک هردوشون رو به سمت چانیول برد و چانیول بعد از نگاه کردن به جیهوپ و فرد کنارش اخم عمیقی صورتش رو پوشوند.
- مین یونگی؟
یونگی هم با دیدن چانیول ابروهاش رو بالا انداخت.
- پارک چانیول...
چانیول گیج شده بود، عصبی به کوک نگاه کرد و گفت:
- جیهوپ که دکتر نیست میخواین بهم بگین این یارو دکتره؟
یونگی جلو رفت و آروم گفت:
- چانیول جدیدا جیمین رو ندیدی؟
چان سری به معنی نه تکون داد و یونگی پوفی کشید.
- من همه چیز رو به جیمین توضیح دادم، اون چیزی که از من تو ذهنتون هست اشتباهه و من درواقع یه روانپزشکم همینقدر فعلا بدون چون حال تهیونگ الان واجب تره!
و بعد یهو چانیول سمت کوک و جیهوپ برگشت و گفت:
- نکنه منظور تهیونگ از اسم جیمینی که زمزمه می کرد پارک جیمین بود؟
کوک گیج شده گفت:
- آره چطور مگه؟
چانیول دستی به سرش کشید و گفت:
- جیمین یکی از دوست های من و بکهیونه.
و بعد نگاهش رو به یونگی داد و گفت:
- بشینید از تهیونگ بگم فکر کنم جدی حال و احوال تهیونگ الان واجب تره.
______________________________
کاورو عوض کردم چطوره؟
اینم از پارت جدید بدون شرط چون نمیدونم اوضاعم چطوره برای آپ بعدی^^
منتظر کامنتاتون هستم♡
YOU ARE READING
Snooker | Vmin +18
Fanfictionکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...