• حرف بزنیم؟
جین با صدای بلند میخندید و نامجون سعی میکرد جلوش رو بگیره اما جین مثل همیشه زیاده روی کرده بود و کسی جلودارش نبود، نامجون به زور سوار ماشین کردش و سمت بقیه برگشت.
- توی مستی هم کسی نمیتونه جلوش رو بگیره ها!
جیهوپ با خنده گفت و بعد سرش رو تکون داد و گفت:
- نامجون بدبخت شدی رفت.
نامجون محکم به شونش زد و گفت:
- نه که تو خیلی توی مستیت خوبی!
نامحسوس به خاطرات قدیمیشون اشاره کرده بود جیهوپ با یادآوریشون خندش رو خورد و چشم غرهای بهش رفت.
نامجون روبه بقیه کرد و گفت:
- تقسیم شیم کسایی که مشروب نخوردن رانندگی کنن و بقیه رو برسونن.
مینگهائو گفت:
- من و جیهوپ با داداشم میریم قرار شد اون سر راهش دنبالمون بیاد.
نامجون سرش رو تکون داد و سمت مارک گفت:
- تو با ما میای دیگه؟
مارک آرهای گفت و با بقیه خداحافظی کرد.
تهیونگ سمت ماشین رفت و مسئولیت تقسیم باقی رو به نامجون سپرد.
جیمین سرش رو بین تهیونگی که دور میشد و نامجونی که مردد ایستاده بود گردوند و بعد سمت نامجون لب زد که بقیه رو خودش اوکی میکنه. با رفتن نامجون و خداحافظیش جیمین سمت جونگکوکی برگشت که دوست پسرش بهش تکیه داده بود و گفت:
- بیایین ما میرسونیمتون...
کوک سرش رو به معنی نه تکون داد و گفت:
- وویانگ ماشین آورده منم زیاد نخوردم خودمون میریم و به تهیونگ بگو خونه خالیه اگه خواست بیاد. جیمین باشهی آرومی گفت و به رفتن اون دوتا خیره شد. آهی کشید و چرخید و سمت جایی که ماشین تهیونگ پارک بود رفت، در ماشین رو باز کرد و نشست. دست هاشو به هم مالید و چند بار داخل دست هاش ها کرد.
بعد به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
- نمیخوای بریم؟
تهیونگ برگشت سمتش و گفت:
- باید حرف بزنیم!
جیمین از جدیت زیاد تهیونگ شوکه شد و آروم سرش رو بالا پایین کرد.
- خب حرف میزنیم بریم...
تهیونگ پرید وسط حرفش و گفت:
- همین الان جیمین! مغزم داره منفجر میشه.
جیمین دهنش رو باز و بسته کرد اما بعد بی صدا به تهیونگ نگاه کرد و منتظر موند تا ببینه چی میگه.
تهیونگ دستش رو روی فرمون گذاشت و محکم بین دستش گرفت و گفت:
- نمیدونم چی باید بگم اما هی از خودم میپرسم این رابطه ای که الان داریم چیه؟ هنوز دوستیم یا یه چیزی فراتریم؟ بعد یادم میاد ما حتی دوست هم نبودیم و دوتا آشنای غریبه بودیم.
جیمین نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به آسمون نگاه کرد.
تهیونگ ادامه داد:
- جیمین این رابطه نباید جدی شه...
جیمین چشم هاش رو بست و بعد دست هاش رو بالا آورد و آروم گفت:
- میشه بریم؟
تهیونگ نگاهش کرد جیمین نگاهش نمی کرد و حس میکرد این کار فقط قلبش رو سنگین تر میکنه اما این برای دوتاشون بهتر بود.
- جیمین من فقط به فکر دوتامونم...
جیمین اخم کرد و گفت:
- گفتم بریم!
تهیونگ کلافه دستش رو لایه موهاش برد و ادامه داد:
- یعنی برات مهم نیست که اسم رابطه ی ما الان چیه و چی میشه؟
جیمین بی حس بهش نگاه کرد و با صدای سردی گفت:
- نه دیگه مهم نیست حالا هم بریم اگه نمیری من تاکسی میگیرم میرم!
تهیونگ بعد چند ثانیه که توی چشم های جیمین خیره شده بود روشو برگردوند و بی حرف ماشین رو روشن کرد، تا به خونه ی جیمین برسن هیچ حرفی بینشون زده نشد و بعد از ایستادن جیمین قبل اینکه در ماشین رو ببنده بدون اینکه نگاهش کنه گفت:
-کوک گفت بهت بگم خونه خالیه.
و بعد در رو بست و با قدم های آرومش وارد خونه شد و از جلوی چشم های تهیونگ محو شد.
تهیونگ چند بار محکم روی فرمون کوبید و داد زد.
گذشته ی لعنتی نمیخواست ولش کنه تا حداقل آینده ی بهتری برای خودش و اطرافیانش بسازه.
جیمین بعد ورودش به اتاق و بستن در کنار دیوار سر خورد و سرش رو بین دست هاش گرفت.
- مگه نمیخواستی از بلاتکلیفی دربیای؟ پس چرا الان ناراحتی؟
آهی کشید و گفت:
- به خاطر دوتامونه؟ پس چرا تنهایی تصمیم گرفت؟

KAMU SEDANG MEMBACA
Snooker | Vmin +18
Fiksi Penggemarکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...