سلام خوبین؟😍💜
مرسی از 10k سین و اینکه پارت قبل ووتارو ترکوندین...
شرط ووت پارت بعد: +40
کامنت: +20• ترس ها:
آروم پتو رو از روی صورتش کنار زد، چشمهای خواب آلودش رو بهزور باز کرد. به شدت احساس خستگی می کرد و در کنار خستگی حس می کرد تمام بدنش کرخت شده.
خواست تکونی بخوره که چیزی مانعش شد، چشمهاش رو کمی با تعجب بیشتر باز کرد و با دیدن دست هایی دور شکمش یهو یادش اومد دیشب چه اتفاقی افتاده.
سرش رو بلند کرد و پشتش رو نگاه کرد، تهیونگ خیلی آروم سرش رو به پشتش تکیه داده بود و با دستهاش اون رو توی بغلش گرفته بود. سرش رو دوباره روی بالش گذاشت و به رو به روش خیره شد. نمی دونست الان دقیقا چه حسی داره اما مطمئن بود الان از کاری که کرده بودن پشیمون نبود و حتی یکم احساس خوشحالی میکرد اما میترسید. از خیلی چیزها که توی فکرش پرسه میزدن میترسید، از خودش میترسید، از تهیونگ میترسید و از آینده هم میترسید متنفر بود اینرو بگه اما از گذشته هم میترسید و ناراحت بود که بین همهی ترسهاش تهیونگ هم بود دوست داشت با دوتا دستهاش تهیونگ رو از بین ترسهاش برداره و دور کنه اما ترسهاش دست خودش نبودن.
با سفت تر شدن دستها دور شکمش حواسش جمع شد و از افکارش بیرون اومد، حس دستهای قوی تهیونگ دورش لذت بخش بود و باعث میشد پروانههایی که همیشه توی داستانها و کتابها میخوند رو داخل شکمش حس کنه.
تهیونگ تکون آرومی خورد و سرش رو بلند کرد و روی جیمین خم شد تا مطمئن بشه بیداره و وقتی چشمهای بازش رو دید که بیحرکت به روبه رو خیره شدن قلبش گرفت، نمیدونست اگه جیمین پشیمون باشه باید چیکار کنه! پیش خودش فکر میکرد که نکنه جیمین از کار دیشب پشیمون شده باشه و باز بخواد ازش فاصله بگیره. دستهاش رو از دور جیمین باز کرد از تخت پایین اومد و به سمت جیمین حرکت کرد، روی زمین روبهروی جیمین نشست و به صورت خوابالود و خستهی جیمین خیره شد و همونطور که موهای جیمین رو از روی صورتش کنار میزد و گونهاش رو نوازش میکرد گفت:
- خوبی؟ درد نداری؟
جیمین نگاهش رو به چشمهای نگران و لرزون تهیونگ داد، صداش از همیشه بمتر شده بود و این براش دلنشین بود و حس لمس انگشتهای تهیونگ روی گونهاش باعث میشد از درون جیغ بزنه.
برخلاف تنشی که تهیونگ داخل جیمین راه انداخته بود آروم جواب داد:
- خوبم نگران نباش.
تهیونگ دستی روی لبهای جیمین کشید و حالا میتونست بفهمه که چیزی که فکر جیمین رو درگیر کرده پشیمونی نیست اما هنوز هم برای تهیونگ دردناک بود.
- چیزی فکرت رو درگیر کرده؟
جیمین سرش رو تکون داد و گفت:
- یکم آره اما چیز مهمی نیست.
پتو رو کنار زد و سعی کرد آروم بلند بشه، یکم درد داشت اما زیاد از حد نبود ولی باز هم وقتی کامل روی تخت نشست چشمهاش رو از روی درد بست.
تهیونگ با دیدن درهم شدن چهرهی جیمین سریع بلند شد و خواست کمک کنه که جیمین گفت:
- یا من دختر نیستم که میخوای کمکم کنی!
اخم کرده بود که چهرهاش رو کیوتتر از همیشه کرده بود.
- دخترم نباشی دوست دارم کمکت کنم.
بعد دستش رو دور بدنش انداخت و براید بلندش کرد و گفت:
- من دوست دارم همهجا و همیشه و تو هر لحظه کمکت کنم و تو هم نباید باهاش مخالفت کنی.
و بعد وارد حموم شدن و آروم کنار وان گذاشتش.
آب رو باز کرد و مشغول تنظیم دماشون شد که جیمین گفت:
- لاقل یه شلوار پات می کردی!
و بعد سرش رو روی شونهی تهیونگ گذاشت و چشم هاش رو بست. تهیونگ خنده ی بی صدایی کرد که جیمین مشتی به پشتش زد.
- نخند عه!
با پر شدن وان جیمین رو داخل وان گذاشت و گفت:
- تا من برم لباس بپوشم تو کارتو بکن.
بوسهی کوتاهی روی موهاش نشوند و از حموم بیرون رفت.
جیمین اولش یکم توی شوک بود، فکر نمی کرد تهیونگ همچین رفتاری داشته باشه، فکر می کرد خشک تر و جدی تر از این حرفها باشه، میدونست افکارش نسبت به تهیونگ کلیشهای بود اما همهچیز راجب اون پسر سورپرایزش میکرد.
افکار مختلف رو از خودش دور کرد و سعی کرد سریع تر حموم کنه تا تهیونگ برنگشته.
درد کمی که داشت نمیذاشت سریع خودش رو بشوره اما بالاخره موفق شد کاراشو بکنه.
از وان بیرون اومد و از داخل کمد حولهی جدیدی برداشت و دور کمرش بست.
جلوی آیینه رفت که نگاهش به هیکیهای گردنش افتاد و گفت:
- شت! اینا چقدر پررنگ و زیادن!
پوفی کشید و سشوار رو برداشت تا موهاش رو خشک کنه و موقع سشوار کشیدن فکرش رفت سمت هیکیهای پررنگی که روی سینههای تهیونگ دیده بود درست روی تتوش و اینجا بود که فکر کرد خودش از تهیونگ وحشیانهتر رفتار کرده بود پس نمیتونست بابت هیکیهاش غر بزنه، دیر کردن تهیونگ یکم حواسش رو پرت کرده بود. موهاش رو که خشک کرد سشوار رو خاموش کرد و سمت در رفت و بازش کرد و نگاهش رو داخل اتاق چرخوند.
تهیونگ روی تخت نشسته بود و با اخم به موبایلش خیره شده بود.
با تعجب بهش خیره شد و با لحن آرومی گفت:
- تهیونگ؟ چیزی شده؟
تهیونگ سرش رو بالا آورد و و با لحن آروم و نگرانی گفت:
- من اگه برم ناراحت میشی؟
جیمین پوفی کشید و جلوتر رفت، درسته یکم ناراحت میشد اما به چشم هاش نگاه کرد و اخم کرد:
- بهت گفتم که من مثل دخترها نیستم! اگه مشکلی داری برو و حلش کن اما بعدش باید برگردی.
وقتی از تهیونگ مطمئن شد سمت کمد لباسش رفت و یه دست لباس برداشت و برگشت داخل حموم تا بپوشتشون. با کرم یکم از مارکهای روی گردنش رو پوشوند و بعد آخرین نگاهش توی آینه از حموم بیرون زد. تهیونگ لباسهاش رو پوشیده بود و منتظر جیمین بود.
با نگاه کردن به جیمین لبخندی زد، سمتش رفت و آروم روش خم شد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت و گفت:
- ممنون بابت همه چیز.
بعد عقب رفت و به چشم هاش نگاه کرد، جیمین سوالی نگاهش کرد که ادامه داد:
- خودت بعدا همه چیز رو میفهمی...
با هم تا دم در رفتن و بعد اینکه جیمین درسته قورتش داد و برای آخرین بار پرسید:
- مطمئنی یه دوش نمیگیری؟
تهیونگ که مشغول پوشیدن کفشش بود گفت:
- قبلش یه سر به خونه میزنم اونجا دوش میگیرم.
بلند شد و کولهاش رو روی دوشش تنظیم کرد و نگاه آخرش رو به جیمین داد و گفت:
- مواظب خودت باش، زیادم راه نرو!
جیمین سرش رو تکون داد و بعد رفتن تهیونگ در رو بست. سمت آشپزخونه رفت که دید ماری درحال چیدن میز صبحونست.
- صبح بخیر ماری، چرا این همه مخلفات میچینی؟
ماری که متوجهی جیمین شد گفت:
- صبح بخیر، مگه مهمون ندارین؟
جیمین پشت میز نشست و گفت:
- نه مجبور شد زودتر بره، حالا اندازه خودمون مثل همیشه بچین. ماری باشهای گفت و مثل هر روز صبحونه رو اندازهی خودشون دو نفر روی میز چید.
جیمین با اشتهای کامل شروع کرد به خوردن صبحونه، همیشه این بخش از روزش رو دوست داشت دلش نمیومد از دستش بده. بعد از تموم کردن صبحونه بلند شد و خواست سمت شوگر که روی اپن لم داده بود بره اما صدای موبایلش رو از داخل اتاق شنید و وسط راه متوقف شد، سمت اتاق حرکت کرد و بین وسایلاش دنبال موبایلش گشت.
با پیدا کردنش و دیدن اسم مخاطبش اخمی کرد. روبه گوشی توی دستهاش زمزمه کرد.
- آخه چرا بهم زنگ میزنی؟
بعد بدون اینکه جوابی به مخاطب پشت خط بده موبایل رو روی میز ول کرد و رفت تا به شوگر برسه.
______________________
و ساری بابت تاخیر♡
برای اینکه متوجه شین کی آپ میکنم میتونید فالوم کنید💜

YOU ARE READING
Snooker | Vmin +18
Fanfictionکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...