شرط ووت: +60
شرط کامنت: +30
( بعد رسیدن شرط ها یک روز یا دوروز بعد میذارم پارت جدید رو مرسی از همکاریتون^^)• آخرِ خط:
جونگکوک تفنگ رو سمتش گرفت و با پوزخند گفت:
- فکر نمی کردم یه روز اینطوری به هم برسیم.
وویانگ عمیق بهش نگاه می کرد، سر و صدای بیرون نشون از درگیری نیروهای پلیس با افرادش بود، اگه می خواست عقب بکشه پس باید جوری عقب می کشید که شایسته ی خودش باشه.
آروم سمت جونگکوک حرکت کرد و گفت:
- اوه واقعا؟ اما من همیشه منتظر این لحظه بودم بیب.
نیشخندی زد و به صورت جونگکوک که حالا جدی شده بود خیره شد.
قدم هاش محکم و استوار بود.
- اما فکر نمیکنم اینجا پایانش باشه.
با پاهاش از غفلت جونگکوک استفاده کرد و اسلحهشو گوشه ای انداخت و بعد قدم هاش سریع تر به حرکت در اومدن، قصد فرار نداشت اما باید یه جایی می رفت تا بتونه درست و طبق افکارش عقب بکشه. با پا گذاشتن روی پشت بوم تا حد امکان از در ورودی فاصله گرفت و بعد تفنگش رو درآورد و داخل دست هاش قرار داد.
وقتی جونگکوک نفس زنان وارد پشت بوم شد و تفنگش رو به سمتش گرفت لبخندی زد، همیشه دعا می کرد با این پسر جور دیگه ای آشنا می شد.
هردو توی سکوت به هم خیره بودن اما انگار افکارشون جای دیگه پرسه میزد.
- چرا جلو نمیای و دستگیرم نمیکنی؟
جونگکوک قدمی جلو برداشت و گفت:
- چون نمیخوام بهت شلیک کنم، هرچند فکر نکنم تو مثل من باشی خیلی راحت میتونی با شلیک یه گلوله کنارم بزنی و دربری...
وویانگ سری تکون داد و گفت:
- افکار جالبی راجب من نداری اما شکایتی ندارم چون خودم خواستم اینطور راجبم فکر کنی کوک.
نگاهش رو به آسمون داد و آروم تر گفت:
- امیدوارم توی یه دنیای دیگه بتونیم زندگی بهتری داشته باشیم.
همون لحظه جیهوپ به همراه چندتا از نیروهای پلیس های وارد پشت بوم شدن، تفنگ های همشون وویانگ رو نشونه گرفته بود.
نفس عمیقی کشید و تفنگش رو پایین آورد و چند دور توی دست هاش چرخوند و نگاهش رو از اون ها برنداشت.
جیهوپ بلند گفت:
- اینجا آخر خطه بهتره تسلیم بشی...
وویانگ خنده ی بلندی کرد و گفت:
- میدونم آخر خطه اما من قبل تسلیم شدن یه چیزایی رو باید بگم.
دوباره تفنگش رو بالا آورد و گفت:
- اگه می خواید بدونید کی پدرم رو کشت باید اسلحه هاتون رو زمین بذارین وگرنه دیگه نمی تونید از من حرفی بشنوید.
بعد تفنگ رو به سمت سرش نشونه گرفت و با نیشخند گفت:
- تصمیم با شماست افسر جانگ!
جیهوپ با اخم به وویانگ نگاه کرد، از اون هرکاری بر میومد ریسک بود اما باید حرف های وویانگ رو میشنید.
- اسلحه هاتونو بذارین زمین...
و خودش اولین نفر گذاشت روی زمین، کوک اول با تعجب و اخم بهش خیره شد اما بعدش اون و بقیه هم به تقلید از ارشدشون اسلحه هاشون رو پایین گذاشتن.
وویانگ یک قدم عقب رفت و گفت:
- من کشتمش!
جونگکوک دادی کشید و خواست سمتش بره که جیهوپ از لباس گرفتش و با فریاد گفت:
- آروم بگیر جئون!
جونگکوک از عصبانیت نفس نفس می زد.
- من بودم که از تهیونگ یه روانی ساختم، من بودم که تمام صحنه های قتل رو توی ذهنش بازسازی کردم، من تهیونگ رو به فلاکت کشوندم و اوه دکتر مین واقعا خیلی خوبه که تونست اون رو نجات بده. من بودم که به خدمتکار پول دادم تا قتل رو گردن تهیونگ بندازه و من باعث توهمات تهیونگ بودم اگه میخواین بدونید چجوری فقط با علم میتونم بهتون توضیح بدم...
یک قدم عقب تر رفت و ادامه داد:
- من برای به دست آوردن شرکت همه چیز رو دستکاری کردم، من بودم که از قصد برای آزار تهیونگ به جونگکوک نزدیک شدم.
با هر جملش یه قدم عقب می رفت تا اینکه به لبه ی پشت بوم رسید.
تفنگ رو سمت بقیه گرفت و گفت:
- بهش بگین من ازش متنفر نبودم من فقط نیاز داشتم به منم توجه بشه، چیزی که هیچ وقت نتونستم به دستش بیارم چون تهیونگ یه مانع بود... کارهای همسورث هم به دستور من بود، خودمم از روی زمین محوش کردم.
تفنگش رو پایین آورد و از لبه ی پشت بوم بالا رفت.
جونگکوک با نگرانی به سمتش رفت اما وویانگ تفنگ رو سمتش گرفت و داد زد:
- همونجا وایستا...
جونگکوک ایستاد و با داد روبه وویانگ گفت:
- منه احمق که همیشه بهت توجه کردم پس چرا این کارا رو کردی؟
وویانگ آهی کشید و گفت: دیگه دیر بود، تو وقتی توی زندگیم اومدی که من نصف نقشه و راه ها رو رفته بودم نمی تونستم عقب بکشم.
با نزدیک تر شدن جونگکوک اخمی کرد و به سمت پاهاش نشونه گرفت و بدون هیچ تاملی شلیک کرد.
جونگکوک با درد روی زانوهاش افتاد و نگاه ناراحتش رو به چهره ی شکسته ی وویانگ داد.
- گفتم نیا نزدیک، اینجوری پایانش قشنگ تره قرار نیست کسی جلوی من رو بگیره نمیخوام از من خاطره ی بدتری تو ذهنت بمونه اما بدون تموم محبت هام بهت به خاطر خودت بود شاید اول برای اذیت کردن تهیونگ بود اما بعدش دیگه به خاطر خودت بود نه کسی دیگه ای، امیدوارم در آینده یه دختر یا پسر بهتری بتونه خوشبختت کنه کاری که من نتونستم برات انجام بدم.
با دویدن بقیه به سمتشون لبخند غمگینی به جونگکوک زد و بعد تفنگ رو سمت مغزش گرفت و آروم گفت:
- خداحافظ...
و صدای تفنگ و پرت شدنش با هم همزمان شد.
جونگکوک دادی کشید و با درد خودش رو به لبه ی پشت بوم رسوند و با چشم های اشکی بلند اسم وویانگ رو فریاد زد.
جیهوپ به زور کوک رو به سمت خودش برگردوند و صورت خیس از اشکش رو به سینش چسبوند و با داد سمت بقیه گفت:
-سریع تر آمبولانس خبر کنید.
دستش رو زیر پاهای کوک برد و بعد از بلند کردنش به سمت خروجی حرکت کرد و گذاشت کوک توی آغوشش خودش رو تخلیه کنه.
حرف های وویانگ ذهنش رو درگیر کرده بود، باور نمی کرد از اول تمام این ماجراها کار اون بوده باشه، یکی از حدساشون بود اما تا همین آخرین لحظه تو دلش می خواست که اشتباه حدس زده باشن.

KAMU SEDANG MEMBACA
Snooker | Vmin +18
Fiksi Penggemarکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...