• خیال/توهم:
آروم روبه روی یونگی نشسته بود و به لیوان چای جلوش خیره شده بود، آروم پرسید.
- تهیونگ چیزی فهمید؟
یونگی نمیدونست حقیقت رو بگه یا نه؟ با کمی مکث ترجیح داد یکم از ماجرا رو بگه.
- آره اما مجبورش کردم بره...
جیمین آهی کشید و سرش رو تکون داد. دوست نداشت ضعیف به نظر برسه اما متاسفانه فعلا ضعیف بود و اینقدر هم ضعیف بود که حتی حال نداشت تظاهر به قوی بودن بکنه.
یونگی جو سنگین بینشون رو دوست نداشت پس تصمیم گرفت حرف بزنه حتی اگه جوابی نگیره.
- دوست داری این چند روز که اینجایی چیکار کنی تا حوصلت سر نره؟
جیمین سردرگم بهش خیره شد و گفت:
- اینجا بمونم؟ چرا؟
یونگی اخم کرد و گفت:
- میمونی چون بهت اعتماد ندارم. اگه بری ممکنه نتونی خودتو کنترل کنی و دوباره به خودت صدمهی جدید و یا جدی بزنی و این در حد مرگ امکان داره چون تو واقعا بی عقلی!
پوفی کشید و آروم گفت:
- میدونم مقصرش منم میدونم استرس و عذاب دوری من باعث شد اینجوری بشی اما الان بذار با درمان کردن برات جبرانش کنم حداقل تا چند روزی که یکم داروها روت تاثیر بذارن باید پیشم بمونی...
با صدای زنگ هردو روشون رو سمت در کردن، یونگی بلند شد و به سمت در رفت و بعد از باز کردنش با دیدن پسرا پشت در چشمهاش درشت شد. همین که پسرا خواستن بیان داخل جلوشون رو گرفت و گفت:
- اینجا چیکار میکنید؟
جین ابروهاش رو بالا داد و گفت:
- وا یونگی آلزایمر گرفتی؟ قرار بود امشب شام بیایم خونهی تو دیگه؟
یونگی با دست محکم به پیشونیش کوبید و به حواس پرتیش لعنتی فرستاد.
نامجون کنجکاو داخل رو نگاه کرد و گفت:
- نکنه دختر آوردی که نمیذاری بیایم داخل؟
یونگی خندهی مسخرهای کرد و رفت کنار و گفت:
- نه بیایین داخل.
جیمین که حرفهاشون رو شنیده بود نمی دونست باید چه ری اکشنی نشون بده پس بلند شد با برداشتن کتش سمت یونگی رفت که با اخمهای یونگی مواجه شد. سریع قبل هیچ حرفی از سمتش گفت:
- به مهمونهات برس من برمیگردم و قول میدم خونه هم نرم فقط همین اطراف یکم قدم میزنم...
یونگی یکم نرم شد و بعد گفت:
- حواسم بهت هست لوکیشنت رو روشن بذار و به ماری میسپارم خونه راهت نده.
جیمین خندهی خسته و بی حالی کرد و سرش رو تکون داد. پسرا که حالا متوجهی جیمین شده بودن بهش نگاه می کردن و این خیرگی جیمین رو متوجهی اونا کرد که باید سریع تر بره.
جیمین دستی به لباسش کشید و معذب سری براشون تکون داد و گفت:
- مزاحمتون نمیشم من باید برم فعلا.
بعد بدون اینکه نگاه مستقیمی به حتی یک نفرشون بندازه بیرون اومد.
می دونست تهیونگ هم بینشون بود اما نمیخواست بهش نگاه کنه.
سینهاش هنوز یکم درد می کرد اما بهتر از این بود که توی اون خونه بمونه.
آهی کشید و بعد از خروج از ساختمون نگاهی به بالا انداخت و بعد با سری افتاده راهی سمت دیگه ی خیابون شد و تلاش کرد از اونجا یکم دور بشه.
***
بچه ها با کنجکاوی به یونگی نگاه میکردن و هرچی هم که یونگی می گفت جیمین به خاطر مشکلش اینجاست اونا باور نمی کردن البته به جز تهیونگ که بدون هیچ حرفی بهشون نگاه می کرد.
مارک پوفی کشید و گفت:
- باشه گیریم باور کردیم ولی یه چیزی حتما بین شما دوتا هست!
جین و جونگکوک هم سرشون رو به تایید حرف مارک تند تند تکون دادن و بعد دوباره به یونگی نگاه کردن.
یونگی پوفی کشید و تسلیم رو مبل ولو شد و گفت:
- شماهارو نمیشه قانع کرد من تسلیم...
بعد بلند شد و گفت:
- هر چی میخواین بگین من سفارش بدم چون حواسم نبود امشب اینجا دعوتین.
تمام مدتی که جین و کوک به همراه مارک سر به سر یونگی میذاشتن تهیونگ با اعصاب داغونی بهشون خیره شده بود. با سر اومدن تحملش یهو بلند شد که سر همشون به سمتش برگشت با لبخند مصنوعی که سعی داشت واقعی نشونش بده گفت:
- یه پیام برام اومده میرم پایین یه برگهی کاری رو امضاء کنم زود میام اگه نیومدم بدون من شروع کنید.
بعد به سمت در خروجی رفت و با خارج شدن از واحد تونست نفسی که تمام مدت حبس کرده بود رو با شدت از ریههاش خارج کنه.
دستی به سرش کشید و به سمت آسانسور رفت.
جونگکوک گیج به رفتن تهیونگ خیره شد و گفت:
- میگم مگه تهیونگ گوشیش رو داخل خونه جا نذاشته بود و کل راه رو غر نزده بود که چرا هولش کردیم؟
***
هفتمین قوطی سوجوش رو بالا داد و به آسمون خیره شد و خمار گفت:
- آه با این حال برگردم یونگی سر به نیستم می کنه...
به قوطی داخل دستش نگاهی انداخت.
- تنهایی بیرون چیکار میتونستم بکنم جز خوردن سوجو؟
سرخوش خندهای کرد و دستش رو توی هوا تکون داد.
- می تونستم فقط راه برم آره...
یکم سمت جلو خم شد که با درد سینش نالهای کرد و دوباره صاف نشست دقایقی بعد تکیهاش رو به پشتی نیمکت داد و نگاهش رو به آسمون داد.
با مستی کمی که داشت چشمهاش رو ریز کرد و انگشتهاش رو سمت آسمون گرفت.
- اوم اون ستاره چقدر شبیه ستارهی منه! اما پس اون ستارهی پر رنگ کنارش کجاست؟
اخمی کرد و لب هاش رو برچید.
- حتی ستارهی منم باید درد تنهایی رو بکشه...
قوطی بعدی رو به سختی باز کرد و بلندش کرد و سمت ستارش گرفت:
- به سلامتی تنهاییمون.
قوطی رو نزدیک لب هاش برد و خواست اولین قلوپ رو بخوره که قوطی از بین دستهاش کشیده شد.
چند لحظه به دستهای خالیش نگاه کرد و اخم کرد به آسمون نگاه کرد و روبه ستارهی توی آسمون با لحن شاکی گفت:
- یااا اگه سوجو نداشتی چرا مال من رو دزدیدی؟ حالا عیبی نداره یه قوطی دیگه دارم هنوز...
با صدای خندهای که از کنارش اومد تازه متوجه شد یکی کنارش نشسته، سرش رو سمتش خم کرد اول از همه موهای بلندش رو دید و بعد با دقت بیشتری به پسر خیره شد.
- چقدر تو شبیه تهیونگی، آه توهمه حتما توهم مستی منی.
تهیونگ به صورت کیوت و گونه های سرخ شدهی جیمین خیره شد و دوباره خندهی آرومی کرد.
- جیمین شی یعنی تو توی توهماتت منو میبینی؟
جیمین آهی کشید و سرش رو به معنی نه تکون داد ولی آروم زیر لبش گفت:
- فقط گاهی تو خواب میبینمت و یا بعضی وقتها حس میکنم داری با موهام بازی میکنی درست مثل اون وقتها که بودی...
آروم سمت پسر توهماتش خم شد و بوش کرد.
- هوم چه بوی خوبی میدی.
و این باعث شد بیشتر سمتش خم بشه و یکی از دستهاش رو روی بازوهای پسر بذاره.
از پایین به صورت پسر نگاه کرد و با بغض گفت:
- کاش تهیونگ الان اینجا بود...
تهیونگ با دقت موهای جیمین رو از روی صورتش کنار زد و گفت:
- اگه بود چیکار میکردی؟
جیمین لب هاش رو غنچه کرد و بعد با یکم مکث گفت:
- اول ازش معذرت می خواستم...
بعد به پسر نزدیک تر شد و صورتش رو جلوتر برد و آروم تر گفت:
- بعد این کارو می کردم...
لب هاش رو روی لب های پسر کوبید و مشغول مک زدن اون لب ها شد و بعد مک کوچیک دیگهای ازش فاصله گرفت.
دست دیگهاش رو روی پاهای تهیونگ گذاشت، تهیونگ از شوک اون بوسهی یهویی در اومد و دستهاش رو قاب صورت جیمین کرد و آروم گفت:
- مطمئنم اگه تهیونگ اینجا بود اینکار رو در جواب معذرت خواهیت می کرد.
بعد مشغول کام گرفتن از لب های پسر بزرگتر شد و جیمین وسط کام گرفتن تهیونگ از لبهاش ناله ای کرد که زبون تهیونگ سرکشانه وارد دهن جیمین شد و جیمین دست هاش رو روی پا و بازوهای تهیونگ مشت کرد.
تهیونگ یکی از دستهاش رو پایین برد و کمر جیمین رو گرفت و بدنش رو به خودش نزدیک تر کرد و همونطور به بوسیدنش ادامه داد تا جایی که هردوشون نیازمند به اکسیژن اطرافشون شدن و از هم فاصله گرفتن.
جیمین نالهای کرد و سعی کرد از اون پسر فاصله بگیره اما تهیونگ کمرش رو محکم تر گرفت و نذاشت عقب بره و آروم گفت:
- یعنی چندمین باره یه غریبه رو به جای من میبوسی؟
جیمین گیج به صورت پسر نگاه کرد. مغزش هنوز بوسهای که چند لحظه پیش تجربه کرده بود رو تجزیه تحلیل نکرده بود. با گیجی زمزمه کرد:
- به جای تو یا تهیونگ؟
تهیونگ آهی کشید و بعد از اینکه سرش رو داخل گردن جیمین برد پوست گردن جیمین رو بین لب هاش گرفت و مشغول مکیدن اون قسمت شد و بعد از این که مطمئن شد جاش میمونه عقب کشید و جیمین رو از خودش فاصله داد، دلش برای طعم این پوست شدیدا تنگ شده بود.
سفیدی های پوستش برای بیشتر مک زدن و به جا گذاشتن لاومارک های بیشتر قلقلکش میدادن اما ترجیح داد اینکارو نکنه با عادت مستیِ پسر آشنا بود و همین که یه لاومارک رو بعد از پریدن مستیش ببینه کافی بود.
قوطی سوجو رو به دست جیمین داد و آروم گفت:
- مواظب خودت باش پسر...
بعد ازش فاصله گرفت و به سمت محوطهی پارک رفت و بین درخت های اطراف ایستاد و از دور مشغول پاییدن جیمین شد با این گیجی که داشت هیچی بعید نبود پس ترجیح میداد همین اطراف حواسش بهش باشه.
بعد گذشت یک ساعت و خوردن سوجوهای پیاپیِ جیمین، یونگی رو از دور دید که به سمت جیمین میومد.
با راحت شدن خیالش از بابت جیمین از اونجا دور شد.
یونگی با دیدن وضع جیمین آهی کشید و به سمت جیمین مست پا تند کرد و گفت:
- جیمین پاشو باید بریم.
جیمین آروم با کمک یونگی بلند شد و بهش تکیه داد.
***
صبح با خوردن نور مستقیم آفتاب به چشم هاش شروع به غر غر کردن کرد و غلتی توی جاش زد.
- نورای فاکی برین گم شین آخ سرم چرا اینقدر درد میکنه؟
با صدای یونگی چشم هاش رو سریع باز کرد، هنوز به حضور یونگی عادت نکرده بود.
- منم اگه ده بیست تا قوطی سوجو می خوردم الان با سر درد و خماری بیدار می شدم!
جیمین با نالهای توی جاش نشست و شروع به مالیدن چشم هاش کرد.
-دیشب تو اومدی دنبالم؟
یونگی بیرون رفت تا چیزی برای خماری جیمین آماده کنه و با صدای بلند تری گفت:
- آره و اینقدر خورده بودی که داشتی از توهماتت حرف میزدی!
جیمین بلند شد و از اتاق بیرون رفت و اخم کرد، توهم؟ چه توهمی؟
سمت سرویس بهداشتی رفت و بعد انجام کارهاش مشغول شستن صورتش شد و موقع خشک کردن خودش به آیینه نگاهی کرد اما با دیدن جای کبودی روی گردنش اول خشکش زد اما بعد به کار افتادن مغزش هینی کشید و به دیوار پشتش چسبید. با تردید روی کبودیِ گردنش دستی کشید.
- این چیه؟ نکنه موقع اومدن یونگی منو به در و دیوار کوبونده باشه؟
جلوتر رفت و دقت بیشتری کرد و گفت:
- نه این کبودی بیشتر شبیه... شبیه یه لاو مارکه فاکیه!
تیکه ی آخر حرفش رو داد زد و از سرویس بیرون اومد و با پیدا کردن یونگی به سمتش رفت.
یونگی که از داد جیمین کنجکاو شده بود با دیدن جیمینی که هول کرده به سمتش می اومد قدمی به عقب برداشت.
جیمین گردنش رو سمت یونگی کرد و تند تند گفت:
- بگو این فاکی یه لاو مارک نیست و من رو به یه جایی کوبوندی؟
یونگی به گردن جیمین نگاه کرد و بعد با تردید گفت:
- اما این یه لاو مارکه! و منم تورو به جایی نکوبوندم.
جیمین وا رفته روی زمین نشست و گفت:
- وای فاک یعنی تو مستی با یکی بودم؟
بعد تصاویر محوی از بوسیده شدنش به ذهنش هجوم آوردن که دست هاش رو جلوی دهنش گرفت و سرش رو تند تند به چپ و راست تکون داد و پشت هم گفت:
- من دیشب یکی رو بوسیدم! فاک فاک این اشتباهه حتما توهمه اره توهمه...
یونگی به حرکات جیمین که از نظرش کیوت بودن نگاه کرد و بعد تک خندی زد و گفت:
- اوه جیمین شی تو دیشب یکی رو بوسیدی؟
جیمین یهو بلند شد و یقه ی یونگی رو گرفت و با التماس گفت:
-بخدا حاضرم الان بگی تو بودی که منو بوسیدی اما نفهمم که یه غریبه ی فاکی بود که هیچی ازش یادم نمیاد بگو یونگی قول میدم نزنمت.
یونگی دست های جیمین رو گرفت و آروم سمت صندلی داخل آشپزخونه برد و بعد نشوندنش روی صندلی و گفت:
-متاسفم جیمین اما اون کسی که بوسیدتت من نبودم و اصلا نیازی هم نیست که منو بزنی.
جیمین کلافه آهی کشید و سرش رو روی میز گذاشت و آروم گفت:
- چرا هیچی یادم نیست؟ دختر بود یا پسر؟
یونگی بیخیال گفت:
- قطعا پسر بوده که لاو مارک برات گذاشته؟ یا شاید هم یه دختر وحشی؟
جیمین فاکی به یونگی نشون داد و گفت:
- میشه اینقدر حرف نزنی که من بتونم تمرکز کنم تا یادم بیاد چه گوهی خوردم؟
یونگی خندهای کرد و سوپ خماری رو جلوش گذاشت و گفت:
- همینطور که مشغول بازیابی اطلاعت دیشبی اینم بخور قرصات هم یادت نره من باید برم مطب تا به مریض هام سر بزنم.
جیمین سرش رو تکون داد و بعد همونطور که مشغول خوردن شد به فکر کردنش ادامه داد و هر چند مدت آه کوتاهی از سر بیچارگی خودش و وضعیتی که توش بود میکشید.
__________________
سلام بر ریدر های محترم و خوشگل موشگلم
چطورین؟
آیا از فیک لذت می برین؟
همونطور که اطلاع دادم از این پارت به بعد چی داریم؟
آفرین شرط ووت و کامنت و تا کامل نشن پارتی نمیذارم!
ووت: 50
کامنت: +15
یالا اگه داستان و قلم منو دوست دارین این کمترین کاریه که می تونید انجام بدین :)♡
منتظر کامنتای خوشگل و ووت های نازتون هستم
پس بکوب رو ستاره ی پارت و درخشانش کن و اگه پارتای قبل ووت ندادی یا نظری بوده اما نگفتی خوشحال میشم ووتاتونو ببینم و نظراتتونو بخونم💗

STAI LEGGENDO
Snooker | Vmin +18
Fanfictionکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...