• مــراقبش باش!:
جونگکوک کلافه توی خونه راه میرفت و برای اینکار مردد بود اما باید بالاخره به تهیونگ یادآوری میکرد. از چند روز پیش خودش رو داخل اتاق حبس کرده بود و برای شام و ناهار هم بهزور بیرون میومد و جونگکوک مطمئن بود وقتی خودش نیست حتی برای غذا خوردن هم بیرون نمیآد! باید با هوسوک یا جین حرف میزد معلوم نبود باز هوسوک و تهیونگ درحال کشیدن چه نقشهای بودن! یهو ایستاد و پوفی کشید و بعد با قدمهای بلند به سمت اتاق تهیونگ رفت و بهش ضربه زد.
با صدای ضربه های بلند به در اتاق با میلی بلند شد و سمت در رفت، قفل در رو باز کرد و پشت میز کارش برگشت.
جونگکوک با اخم نظارگر رفتارهای تهیونگ بود، دو سه روزی بود که باز توی خودش رفته بود و این نشونهی خوبی نبود!
- هیونگ نمیای بریم؟
تهیونگ که سرش رو روی میز گذاشته بود با صدای آرومی گفت:
- کجا دقیقا؟
کوک ابرویی بالا انداخت و بعد با اخم ادامه داد:
- هیونگ دو روزه دارم میگم جیمین هیونگ مارو دعوت کرده شام خونش و گفته حتما باید بریم بعد تو تازه میپرسی دقیقا کجا؟ میشه بگی چته؟
سمتش رفت و شونههاش رو گرفت و بالا کشیدش.
- هیونگ بیا یکم هوا بخوریم از وقتی با هوسوک هیونگ بیرون رفتی اومدی حال خوبی نداری بلند شو!
تهیونگ آهی کشید، تواین دو سه روز تمام فکر و ذکرش شده بود کسی که دیده بود. فکر اینکه اون بدونه تهیونگ قاتل تموم اون آدمهاست عین خوره افتاده بود به جونش اما یهذره ترس نداشت برای گرفتاری! فقط نمیخواست به اون مرد ببازه.
آروم بلند شد و به کوک نگاه کرد با یه هودی سیاه و ساده آماده و مصمم بود تا تهیونگ رو آماده کنه.
- باشه برو بیرون تا حاضر شم بیام.
کوک لبخند کوتاهی زد که دندونهای خرگوشیش رو به رخ تهیونگ نشون داد برگشت و خواست از اتاق خارج بشه که یادش اومد یهچیزی نگفته برگشت و گفت:
- راستی گفت یهچیز ساده بپوشین...
حرفش رو با دیدن بالا تنهی لخت تهیونگ قطع کرد و بعد سریع روشو برگردوند و از اتاق خارج شد.
تهیونگ به سمت کمدش رفت و از داخلش لباسهایی که تو ذهنش بود رو در آورد، تیشرت سادهی سفید با کت لی رو پوشید و شلوار راحتیش رو با یکی از شلوارهای جین ژاپدارش عوض کرد.
دستش رو چند بار توی موهاش برد و به سمت بالا حالت داد.
- ساده بپوش ساده بگرد ساده رفتار کن آه این پسر اصلا به بچه مایه دارایی که بادیگارد دارن نمیخوره!
و بعد نگاهش رو از آیینه گرفت و با برداشتن موبایلش از اتاق بیرون رفت.
کوک رو دید که دم در درحال بستن بند کفشهاش بود، یکی از کتونیهاش رو برداشت و سریع پوشید.
- انتخاب کن موتور یا ماشین؟
کوک صاف شد و گفت:
- ماشین، موتور موهام رو بهم میریزه!
و دستی به موهاش کشید تا برای آخرین بار از مرتب بودنشون مطمئن بشه.
تهیونگ خندهای کرد و سوییچ ماشینش رو برداشت.
توی ماشین نشستن و کوک موبایلش رو در آورد تا لوکیشنی که جیمین فرستاده بود رو به جیپیاس ماشین بده.
تهیونگ نگاهی به کارهای کوک کرد و بعد گفت:
- نمیخواد لوکیشن بدی میدونم کجا باید برم.
جونگکوک با تعجب به تهیونگ نگاه کرد.
- میدونی؟ مگه تاحالا رفتی؟
تهیونگ نیشخندی زد و چیزی نگفت، بعد جلوی یکی از مغازههای شیرینی فروشی محبوبش ایستاد و گفت:
- یه چند دقیقه صبر کن تا برگردم!
از ماشین پیاده شد و داخل مغازه شد و چند تا دونات با طعم های موردعلاقهی خودش و چیزی که فکر میکرد جیمین دوست داره سفارش داد و بعد با جعبهی متوسطی که با دوناتهای داغ پر شده بود برگشت.
جعبه رو به کوک داد و دوباره ماشین رو به سمت خونهی جیمین به حرکت درآورد.
کوک دائم از توی گوشی لوکیشن رو چک میکرد چون اصلا به تهیونگ اطمینان نداشت معمولا وقتی رو مود خوبی نباشه دوست داره هی کوک رو سر به سر بذاره و راه گم کردن و دیر رسیدن یکی از شوخیهای سرگرم کننده برای تهیونگ میشد ولی بعد اینکه فقط یه خیابون با اون لوکیشن فاصله داشتن فهمید که تهیونگ اینبار قرار نیست اذیتش بکنه.
- کیا دعوتن؟
با صدای تهیونگ سرش رو از توی گوشی درآورد.
- من،تو،نامجون،جین،مارک فکر کنم فقط همینا باشن.
تهیونگ سرش رو تکون داد و بعد توی کوچهی آشنای همون شب پیچید.
جلوی خونه نگه داشت و بعد نفس عمیقی کشید و چشمهاش رو بست.
کوک متوجهی کلافگی تهیونگ شده بود، از محدود آدم هایی بود که میدونست چقدر تهیونگ از این محله متنفره و دوست نداره حتی نزدیک این اطراف بشه، وقتی هم فهمید که میدونه خونهی جیمین کجاست بیشتر به خاطر این محلهی منفور بود که متعجب شده بود.
- پیاده شیم ته؟ خوبی؟
تهیونگ چشمهاش رو باز کرد و گفت:
- باید کنار بیام، باید با خیلی چیزا کنار بیام کوک!
و بعد در ماشین رو باز کرد و پیاده شد.
حالا کوک نگرانتر از همیشه از پشت به هیکل تهیونگ نگاه میکرد که سمت در خونهای میره و منتظر برمیگرده و بهش نگاه میکنه. نگاه غمگین اون پسر همیشه ناراحتش میکرد و حالا اون نگاه رو باز داشت میدید.
آهی میکشه و با اون جعبهی شیرینی از ماشین پیاده میشه. هیچ کدومشون نباید فراموش میکردن که حال تهیونگ خوب نیست و باید حواسشون به همهچیز باشه اما این روزا همشون درگیر کارهای خودشون شده بودن!
وقتی کنار تهیونگ رسید، تهیونگ باکلافگی زنگ در رو زد که بلافاصله در باز شد و مردی که همون شب دیده بود ازش بیرون اومد.
با دیدن تهیونگ سری تکون داد و گفت:
- آقای پارک منتظرتون هستن.
و بعد نگاه مشکوکی به کوک انداخت.
تهیونگ چشمهاش رو گردوند و گفت:
- بازرسی بدنی هم لازمه؟
نگهبان تعظیمی کرد و گفت:
- خیر میتونید برین داخل.
و بعد از جلوی در کنار رفت، کوک و تهیونگ با هم وارد شدن که کوک بازوهاش رو محکم به تهیونگ زد و گفت:
- بازرسی بدنی دیگه چی بود؟ یادم میمونه بهم نگفته بودی که اومدی خونه جیمین!
تهیونگ زبونش رو درآورد گفت:
- تازه شبم همینجا خوابیدم اینو میگم فقط محض اینکه کنجکاوی بکشی.
و بعد ازش فاصله گرفت و بدون توجه به قیافهی کنجکاو وارد خونه شد.
______________________
مرسی بابت دو کا ریدر :)
ببخشید دیر دیر آپ میشه:(
قرار بود یهچیز دیگه بشه یهچیز دیگه شد که ویمین درآد بزودی...
وای پارت قبل خیلی خوب بود سینش ولی چرا ووت نمیدین :(
شرط ووت نمیدم چون خودم دیر گذاشتم.
فعلا اینو بخونید امشب یا فردا باز میذارم.
نظر یادتون نره♡
![](https://img.wattpad.com/cover/209911383-288-k130436.jpg)
CZYTASZ
Snooker | Vmin +18
Fanfictionکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...