•گرم:
از ماشین پیاده شد و نفس عمیقی کشید، این هوا و رطوبت هوا رو به شدت دوست داشت. با سنگینی چیزی روی شونه هاش از فکر دراومد که تهیونگ گفت:
- این رستوران سربازه پس بهتره پالتو رو تنت کنی.
لبخند زد و پالتویی که روی شونه هاش بود رو پوشید و با لبخندش به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
- مرسی، اینجا زیاد میاین؟
با هم به سمت ورودی رستوران رفتن که تهیونگ گفت:
- نه زیاد اما هربار که جین بخواد ولخرجی بکنه مارو میاره اینجا و این تقریبا اتفاق نادریه.
جیمین سرش رو تکون داد و قدم هاش رو با تهیونگ هماهنگ کرد. پیشخدمت با دیدنشون به سمتشون اومد و گفت:
- سلام خوش اومدین، میز رزرو داشتین؟
تهیونگ جوابش رو آروم داد:
- سلام بله به اسم کیم سئوکجین اینجا میز رزرو داریم.
پیشخدمت با احترام سری تکون داد و گفت:
- بله آقای کیم هم تشریف آوردن بفرمایید.
جیمین نخودی خندید و همراه اونها به سمت میزی که جین و نامجون دورش نشسته بودن رفتن.
جین با دیدنشون بلند شد و بعد از رفتن پیشخدمت جیمین رو بغل کرد و گفت:
- اومو دلم برات تنگ شده بود جیمینی.
جیمین هم بغلش کرد و گفت:
-هیونگ یه جوری میگی انگار چند ماهه منو ندیدی!
تهیونگ بی توجه به حرف های اون دونفر روی یکی از صندلی ها نشست و گفت:
- امشب دیگه کیا میان؟
جین جیمین رو ول کردو سمتش برگشت:
- همه اوکی دادن که میان.
بعد کشیدن لپ های جیمین برگشت و کنار نامجون نشست، جیمین هم با خنده صندلی کنار تهیونگ رو عقب کشید و روش نشست. یکم اطرافش رو دید زد، با دیدن آسمون لبخندی زد و حواسش رو به حرف های پسرا داد.
نامجون لبخندی زد و روبه جیمین گفت:
- راستی بابت معرفی اون وکیل ازت ممنونم تقریبا مشکلات شرکت رو حل کردیم و دنبال پیگیری یه سری خورده کاراییم فقط.
جیمین لبخندی زد و گفت:
- کاری نیست که هیونگم از پسش برنیاد، دلم میخواد یه روز بهتون کامل معرفیش کنم خارج از بهونه های کاری و این حرفها که خودتون بهتر میدونید.
جین گفت:
- اگه زودتر میگفتی امشب دعوتش میکردیم.
جیمین گفت:
- حالا یه روز دیگه اینکارو میکنم دیر نمیشه.
تهیونگ دستش رو دور شونه های جیمین انداخت و به خودش نزدیک کرد و گفت:
-اول از همه به من باید معرفیش کنی بیب.
جین و نامجون با تعجب به لحن و رفتار تهیونگ خیره شدن. جیمین معذب سرش رو تکون داد و گفت:
- باشه فردا میخوام ببینمش میخوای باهام بیای؟
تهیونگ باشهای گفت و بعد پوفی کشید و گفت:
- چرا نمیان پس؟ گشنگی تلف شدم.
جیمین سعی میکرد نگاه اون دونفر رو نادیده بگیره، و دوباره افکار توی ذهنش عین خوره به جونش افتادن اگه جین و نامجون میپرسیدن که بینشون چیزی هست یا نه چی باید میگفت؟
هنوز نتونسته بود با تهیونگ در این باره صحبتی بکنه و این موضوع کم کم داشت کلافش میکرد.
میدونست با یه رابطه ی یک شبه نمیشه روش اسمی گذاشت اما میدونست که حس هایی این وسط هست که معنی این رابطه رو بیشتر از یک شب میکنه! با اومدن جیهوپ و مینگهائو و مارک میزشون پرسر و صدا شد.
همشون باهم میگفتن و میخندیدن.
لحظهای بعد جین نگران گوشیش رو بالا آورد و گفت:
- من میرم یه زنگ به کوک بزنم گفته بود میاد اما دیر کرده!
و بعد از جمع دور شد، جیمین و مارک باهم گرم گرفته بودن و این وسط تهیونگ هراز گاهی نگاهی بهشون مینداخت و بعد به ادامه ی حرف های جیهوپ که کنارش نشسته بود گوش میداد.
جین بعد چند دقیقه اومد و گفت:
- نزدیکن الان دیگه میرسن.
تهیونگ اخم کرد، میدونست این جمع بستن جین چه معنی میده.
کلافه دستش رو به موهاش کشید، جیهوپ آروم گفت:
- میخوای راجب حرف های یونگی بهت بگم؟
اخم های تهیونگ بیشتر توی هم رفتن و گفت:
- نه نمیخوام فعلا چیزی ازش بشنوم.
چند دقیقه بعد کوک و دوست پسر عزیزش اون سر میز رو به روی تهیونگ نشسته بودن و مشغول انتخاب غذا بودن. به طور خیلی عجیبی جیمین یهو تصمیم گرفته بود زیاد باهاش گرم نگیره و نمیدونست دقیقا چرا این کوفتی داره اتفاق میفته.
اصلا چرا یهو همه چیز داشتن روی مخش میرفتن؟بلند شد و گفت:
- وقتی غذاهارو آوردن برمیگردم.
بعد آروم از میز فاصله گرفت، توی محوطه مشغول قدم زدن شد و دور ترین نقطه از میز ها ایستاد دستش رو داخل کتش برد و پاکت سیگارش رو درآورد. با فندکش یه نخ روشن کرد و مشغول کشیدنش شد.
خاطراتش رو که مرور می کرد میدید از اول هم برادرش هیچ وقت علاقهای بهش نداشت اما اون موقع دلیلش با الان فرق می کرد.
اون موقع تمام محبت پدر و مادرش رو داشت اما الان چی؟ اون موقع به خاطر اینکه تهیونگ عزیز دردونه بود ازش بدش میومد اما الان یه دلیل بزرگ تر داره و تهیونگ حتی نمیتونه اون دلیل رو رد کنه!
پک محکمی به سیگار زد و برعکس حرصش توی کشیدن اون سیگار و بلعیدن مولکول های نیکوتین آروم دودش رو از حلقش بیرون فرستاد.
کی باور می کرد یه روز همه اون رو به چشم یه قاتل ببینن؟
خودش هم باورش نمیشد چه برسه بقیه؟ چه توقعی داشت که بخوان درکش کنن؟
آهی کشید و سیگار رو داخل سطل مخصوصش انداخت و دست هاش رو داخل جیب شلوارش برد.
سرش رو عقب داد و به آسمون نگاه کرد، شب پرستارهای بود و به خاطر همین آسمون از شب های دیگه قشنگ تر شده بود. ستاره های پررنگ زیادی توی آسمون بهش چشمک میزدن.
چشم هاش رو بست، دوست داشت توی خلاء گیر کنه و فقط سکوت رو مهمون گوش هاش کنه.
قدم های آروم و سنگینش رو به سمت میزشون برداشت، بعد رسیدنش به میز روی صندلیش نشست.
با دیدن قیافه ی حرصی جین و خنده های جیهوپ لبخندی زد، خوشحال بود که حداقل هنوز این افراد رو توی زندگیش داشت. نگاهش رو به جیمین داد که سرش رو پایین انداخته بود و با انگشت هاش بازی میکرد.
بدون هیچ مکثی دستش رو از جیبش دراورد و به دست های جیمین رسوند و انگشت هاش رو نوازش کرد. سر جیمین سریع بلند شد و بهش نگاه کرد، اما تهیونگ اهمیتی نداد و بیشتر مشغول نوازش اون دست ها شد.
باید تکلیف خودشون رو روشن می کرد، اما نمی دونست با این مشکلات میتونه وارد زندگی جیمین بشه؟ اصلا جیمین قبولش میکرد؟
چشم هاش رو به چشم های جیمین داد و بعد دستش رو بین دست هاش گرفت و بالا آورد و بوسه ی سبکی روشون کاشت. میترسید اما بالاخره باید با ترسش روبه رو میشد.
جیمین نمیتونست منکر این بشه که قلبش رو گرمایی در بر گرفته، پس لبخند محوی زد و تلاش کرد تهیونگ رو متوجه ی اون گرما و لبخند بکنه نمیدونست موفق شده یا نه اما مهم این بود تلاشش رو کرده!
____________________
سلاااام یک عدد نویسنده ی شرمنده هستم در خدمت شما😭💜
ببخشید این مدت خیلی اتفاقا برام افتاد و نتونستم این خوشگل رو آپ کنم
پس تا یمدت شرط ووت نداریم اما برام کامنت بذارین و ووت بدین باشه؟:'
دوستون دارم امیدوارم خوشتون بیاد همین♡

KAMU SEDANG MEMBACA
Snooker | Vmin +18
Fiksi Penggemarکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...