• بــدون من:
با آستین بلند بافت کرم رنگم آروم اشکهای روی صورتم رو پاک کردم. نگاه خستم رو به تصویر خودم توی شیشهی جلو روم دادم، چشمهای پف کرده و رنگ روی پریدهام حال بدم رو نشون میداد. سعی کردم موهای بهم ریختم رو مرتب کنم، آهی کشیدم.
- از کی تاحالا اینقدر شبیه شکست خوردهها شدم؟
برگشتم و فشاری به دستگیرهی در وارد کردم تا باز بشه. صدای جیغ و دادی که از داخل میومد نشون میداد همه مشغول بازی کردن و کری خوندن برای همدیگه هستن.
آروم و بی سروصدا رفتم سمت بار جایی که الان چند روزی میشه مارک پشتش سفارشهارو جای نامجون آماده میکرد.
- هی جیمینا بالاخره اومدی پسر؟
سرم رو بالا آوردم و لبخند بیجونی بهش زدم، با دیدن قیافم ابروهاش بالا پرید، از پشت بار بیرون اومد و شونم رو گرفت و به سمت یکی از صندلیها هولم داد، با فشار روی شونههام منو نشوند.
- خوبی جیم؟ چرا قیافت اینطوریه؟
سرم رو آروم روی شونش که به خاطر من خم شده بود گذاشتم و چشمهام رو بستم و آروم نالیدم:
- رفت، هیونگ رفت و قلبمم با خودش برد.
مارک نگاهی به جیمین کرد، تغییراتش توی این مدت به وضوح حس میشد.
نه میخندید، نه بازی میکرد و نه هیجانی داشت تبدیل شده بود به یه پسر ساکت و آرومی که فقط میومد اینجا تا نوشیدنی بخوره اما هیچ وقت زیاده روی نمیکرد. حتی حرف درست حسابی هم نمیزد مارک فقط میدونست یه پسری ولش کرده و رفته!
محکم بغلش کرد.
- جیمینا من اینجام و مطمئنم همهچیز درست میشه!
از حرفی که زده بود مطمئن بود چون تنها چیزی که میدونست این بود که جیمین میتونه از پس همه چیز بربیاد، تو این مدت کم یهجورایی شناخته بودش. آروم کنار گوشش زمزمه کرد:
- هیونگ بهت کمک میکنه باشه؟
یکم توی همون حالت موند تا جیمین به خودش بیاد.
وقتی جیمین سرش رو بلند کرد ازش فاصله گرفت.
- بهتری جیمینی؟
لبخند کمجونی زد اما همین هم کافی بود.
با برگشتن مارک پشت بار شروع کرد به بازی کردن با آستینهای بافتش، خیلی بلند بود پس حس کرد که باید غر زدن رو شروع بکنه.
- عایش هیونگ، چرا هرچیزی میپوشم آستینای لعنتیشون خیلی بلندن؟
همونطوری دستهاش رو بالا برد و سعی کرد به مارک که فهمیده بود الان جیمین روی دور غر زدن افتاده نشونش بده. مارک نگاهی به حالت کیوتش کرد، هم متعجب بود که مودش اینقدر سریع تغییر می کرد هم خوشحال بود که به این چیزای کوچیک اینقدر اهمیت میده، این خودش نشونهی این بود که اون پسر قلبش رو ندزدیده!
- همینطوری قشنگن اینقدر به چیزای کوچیک گیر نده و فقط ازشون لذت ببر.
دستهاش رو آورد پایین و گفت:
- در هر صورت من عاشق این بافت کرم رنگمم!
و بعد لیوانیو که مارک جلوش گذاشت رو برداشت و قلوپی ازش خورد.
- هیونگ کوکتل دیگه بدردم نمیخوره!
مارک اخم کرد اما چیزی نگفت و نگاهش رو به ورودی کلوب داد، در باز شده بود اما کسی که اونجا ایستاده بود انگار برای داخل اومدن تردید داشت و مارک میتونست تشخیص بده اون نامجون هیونگشه!
دستی روی صورتش کشید و نگاهش رو به سمت میز بیلیاردی داد که ویکتور و دونسنگ عزیزش اونجا بودن و مطمئن شد حواسشون این سمت نیست.
با ورود نامجون به کلوب پوفی کشید.
- فکر کنم دعوا یا همچین چیزی تو راه باشه جیمینا.
جیمین که نگاههای مردد مارک رو از چند ثانیه قبل تشخیص داده بود معنی جملهی مارک رو با حضور تهیونگ فهمیده بود و آروم مثل مارک زمزمه کرد:
- من میدونستم دوست پسرم یه عوضیه اما به هیونگ نمیخورد که اون هم بتونه دل کسی رو بشکونه!
هر دو حواسشون از اصل ماجرا دور بود و دقیقا زمانی به خودشون اومدن که مشت محکم تهیونگ با داد بلند و فحشی که داده بود روی صورت نامجون فرود اومده بود.
جونگکوک سعی داشت تهیونگ رو از نامجون دور کنه اما زیاد موفق نبود و بقیه هم هنوز توی شوک بودن. بلند روبه مارک داد زد:
- لعنتی تو که از همه چیز خبر داری چرا رفتی تو شوک بیا جداشون کنیم!
و بعد از دادِ کوک مارک هم سمت اونها رفت و تهیونگ رو از کمر گرفت و کشیدش عقب تا جلوی حملههاش رو بگیره.
- توی عوضی دیگه هیونگ من نیستی! گمشو از اینجا بیرون چطور جرعت کردی پاتو بذاری اینجا هان؟
و بعد سعی کرد دستهای مارک رو از خودش جدا کنه.
- ولم کن اون عوضی باید بمیره، اون باید تقاص اشکهای هیونگمو بده!
بعد انگار چیز دیگه ای یادش بیاد آتیشی تر به سمت نامجون حمله کرد.
- تو باید بمیری میدونی چه گندی زدی؟ آره؟ چرا ساکتی؟
نامجون بی حال نگاهش میکرد و دستش رو روی گونش جایی که مشت محکم دونسنگش فرود اومده بود میکشید.
- جین کجاست؟ من باید...
تهیونگ نذاشت حرفش کامل بشه.
- تو چطور روت میشه همچین چیز لعنتی شدهای رو بپرسی هان؟؟
نامجون ایندفعه اخم کرد، بعد خیلی آرومتر از قبل اما با حرص گفت:
- چیزی که همتون فکر میکنید کاملا اشتباهه من واسهی اون کارم دلیل داشتم پس دهنتونو باز کنید و بگید جین کجاست؟
تهیونگ یورش دوبارهای سمتش برد اما با حرف جونگکوک شوکه سرجاش ایستاد.
- خونه ی ماست هیونگ!
تهیونگ غرشی سمت جونگکوک کرد و قبل از هر چیزی نامجون سریع از اونجا بیرون رفت، سمت جیمین برگشتم و لب زدم.
- کلید رو از کشوی سمت راست بردار و در کلوب رو قفل کن!
جیمین چشمهاش رو درشت کرد که با اخم نگاهش کردم. با تردید بلند شد و بعد برداشتن کلید سمت در رفت و قفلش کرد.
آروم دستش رو از دور تهیونگ باز کرد و خداروشکر کرد که هنوز تهیونگ با جونگکوک درگیر بود.
- چرا بهش گفتی؟ مگه نگفتم نباید بگی؟ هان؟
دستش رو روی سینهی کوک فشار داد که کوک چند قدم عقب رفت و با جدیت بهش نگاه کرد.
- اونا باید باهم صحبت کنن هیونگ! بعد حرف زدنشون میتونن تصمیم بگیرن که میتونن ادامه بدن یا نه وگرنه ممکنه هردوشون به خاطر یه سوءتفاهم سالها از هم دور بشن و حسرت بخورن.
تهیونگ عصبی نگاهش رو از کوک گرفت حرفش درست بود اما فعلا نباید حرف میزدن جین توی اوضاع خوبی نبود!
با تعجب به جای خالی نامجون نگاه کرد و تازه متوجهی دستهای باز شدهی مارک از دور خودش شده بود.
- اون رفت؟
مارک نیشخندی زد.
- آره ویکتور خیلی وقته رفته!
با اخم به مارک نگاه کرد و خودش رو سریع به در رسوند و خواست بازش کنه اما باز نشد چند بار دیگه دستگیره رو فشار داد اما در باز نشد.
از این بهتر نمیشد، هیونگ و دونسنگ عزیزش باهم دست به یکی کردن تا امشب دیوونش کنن.

KAMU SEDANG MEMBACA
Snooker | Vmin +18
Fiksi Penggemarکاپل اصلی: ویمین [ اسنوکر در فرهنگ لغت انگلستان به معنی زیرک، مارموز و... هست و معنی آن در بازی بیلیارد پنهان کردن، از دسترس دور کردن، سد کردن و ماسک کردن است... ] ژانر:جنایی،معمایی،انگست،رمنس،اسمات - هیچی نگفت و رفت... همیشه همین بود خودش بهم گفته...