4

1.1K 273 262
                                    

پسر‌کوچولو با عصبانیت به خونه برگشت ، هری در حالی که دستش و با پیشبندی که بسته بود خشک میکرد به سمت دربرای بازکردن رفت اما با دیدن زک تو حالت عصبانیت برای اولین بار شوکه شد

هری_زک؟ خوبی؟

زک بدون هیچ حرفی اسکیت بردش و‌جلوی پای هری انداخت و سمت اتاقش رفت ، هری با چشمای گرد به پسر کوچولو نگاه کرد

هری پیشبندشو باز کرد وبعد از اینکه تو اشپزخونه رها کرد به سمت اتاق زک در‌حالی که اسکیت برد پسر کوچولو زیر بغلش بود رفت

وقتی وارد اتاق شد با وحشت به پسر عصبی نگاه کرد _زک ؟ چه اتفاقی افتاده

زک با عصبانیت مشت های کوچولوش و به کیسه بوکسی که سال گذشته مادرش برای تولدش خریده بود میکوبوند

زک_همسایه احمق

هری وقتی متوجه شد زک اهمیتی به حضورش نمیده اسکیت بردو‌رو زمین گذاشت ، سمت پسر کوچولو قدم برداشت و ارنج زک و گرفت

هری_بس کن ، بدون‌ دستکشات به دستت اسیب میزنی

زک از مشت زدن دست کشید و رو به روی هری در حالی که نفس نفس میزد ایستاد

زک_میدونی چی شده؟

هری دست زک و گرفت باهم رو تخت نشستن

هری_تعریف کن کی تورو به این حال انداخته؟

زک_همسایه جدید

هری_خب؟ چیکار کردی ؟

زک_امروز صبح قبل اینکه برم مدسه موتورشو پنچر کردم

هری با چشمای گرد به پسر روبه روش نگاه کرد باورش نمیشد که یه پسر هفت ساله همچین کاریو بتونه انجام بده

زک_من اسکیتمو جا گذاشتم تو راپله وقتی رفتم پایین متوجه شدم همسایه جدید اسکیتمو خراب کرده

هری_چی؟

زک_اره دایی اون ادم احمقیه که فکر کرده میتونه با من دربیفته ، بهش نشون میدم زک پین کیه

قبل از اینکه هری بتونه حرفی بزنه متوجه ورود لیام به خونه شد فورا از جاش بلند شد

هری_بهتره چیزی به پدرت نگیم و توام سر به سر همسایه نمیزاری

زک شونه ای بالا انداخت و با هری به خوش امد گویی پدرش رفتن

زین درحالی که گیتارشو کوک میکرد منتظراخرین شاگردش نشسته بود که ذهنش به سمت پسر بچه رفت

اون پسر بچه به طور عجیبی باعث میشد یاد بچگیای خودش بیفته ، همونقدر خرابکار و شیطون ...

زین برای لحظه ای چهره پسر بچه اومد جلوی چشماش ، پسر کوچولو چشمای کشیده درشت طلایی رنگی داشت درست مثل چشمای خودش

little DevilWhere stories live. Discover now