33

1K 235 397
                                    

درحالی که کوله زک و میگرفت از لیلی تشکر کرد ،زک و فرستاد تو خونه ..
به چارچوب درتکیه داد و به لیلی که هنوز انتظار میکشید نگاه کرد

لیلی_جواب مسیجامو ندادی .. من واقعا متاسفم

لیام که نمیدونست راجب چی داره حرف میزنه سرشو کج کرد و سوالی بهش نگاه کرد_مسیج؟

لیلی_اره دیروز صبح .. بهت مسیج دادم و معذرت خواهی کردم

لیام سرشو تکون داد_ندیدم

لیام که حس دلشوره بهش دست داده بود زود ازلیلی خدافظی کرد تا تلفنشو چک کنه ،حسش بهش میگفت زین مسیج هارو دیده

لیام_زک زود لباستو عوض کن شام اماده است

لیام‌درحالی که سمت اتاق خودش میرفت بلند حرف زد تا زک بشنوه ، فورا تلفن و برداشت و دنبال اسم لیلی گشت ، حدسش درست بود مسیج ها خونده شده بود

لیام با کلافگی دستی تو صورتش کشید _لیلی .. لیلی .. گند زدی به زندگیم

با عصبانیت مشتش تلفنشو رو‌تخت پرت کرد و پلک هاشو رو هم فشار داد .. باید زین و پیدا کنه . باید با زین صحبت کنه

نفس عمیقی کشید و از اتاقش خارج شد و سمت اشپزخونه رفت تا مرغ و سیب  زمینی هایی که تو فر بود و در بیاره

تو دوتا بشقاب برای خودش و زک گذاشت و به سومین بشقاب که گذاشته بود نگاه کرد _چرا سه تا اوردم؟

لیام سرشو‌تکون داد بشقاب اضافی و گذاشت سرجاش و دوتای دیگه ارو برداشت و رو میز گذاشت

زک درحالی که لباس خونگیشو پوشیده بود رو صندلی رو به روی لیام نشست ، لیام به چهره زک نگاه کرد حالا بهتر شده بود خبری از کبودی نبود اما قرمز بود

لیام_خوش گذشت پیش مادرت؟

زک با دستش یدونه سیب زمینی برداشت و‌سرشو تکون داد_اونجا خوبه .. اما حوصله ام سر میره

لیام درحالی که تیکه از مرغشو‌جدا میکرد کمی مکث کرد _قبلا اینجوری نبود؟

زک شونه اشو بالا انداخت و تیکه ای از مرغش کند_شاید بخاطر زینه ؟!

کارد و چنگال لیام از حرکت ایستاد و نفس عمیقی کشید تا خودش و‌کنترل کنه _زین؟

زک با انرژی که یهو انگار بهش وارد شده بود سرشو تکون داد و با هیجان از جاش بلند شد _ارهه زینن ... میدونی اون روز چطوری حاله سباستین و گرفتم؟

لیام کارد و چنگالشو رها کرد و دست به سینه به پسرش نگاه کرد _نگفته بودی؟

زک_ارهه اخه مامان اومد منو برد نشد بگم ..

لیام کمی فکر کرد و اخم ریزی کرد_صبر کن.. همون ماموریتی که گفتی به زین بگم انجام شد

زک قهقه کوتاهی زد _اره ارههه .. از مدرسه که تعطیل شدیم یعنی قبلش زین بهم گفت تو کوله ام چیزیو برای سباستین اماده کرده و انتقاممو بگیرم .. اگه وانمود کنم ازش نمیترسم دیگه کاری باهام نداره

little DevilWhere stories live. Discover now