درحالی که کوله زک و میگرفت از لیلی تشکر کرد ،زک و فرستاد تو خونه ..
به چارچوب درتکیه داد و به لیلی که هنوز انتظار میکشید نگاه کردلیلی_جواب مسیجامو ندادی .. من واقعا متاسفم
لیام که نمیدونست راجب چی داره حرف میزنه سرشو کج کرد و سوالی بهش نگاه کرد_مسیج؟
لیلی_اره دیروز صبح .. بهت مسیج دادم و معذرت خواهی کردم
لیام سرشو تکون داد_ندیدم
لیام که حس دلشوره بهش دست داده بود زود ازلیلی خدافظی کرد تا تلفنشو چک کنه ،حسش بهش میگفت زین مسیج هارو دیده
لیام_زک زود لباستو عوض کن شام اماده است
لیامدرحالی که سمت اتاق خودش میرفت بلند حرف زد تا زک بشنوه ، فورا تلفن و برداشت و دنبال اسم لیلی گشت ، حدسش درست بود مسیج ها خونده شده بود
لیام با کلافگی دستی تو صورتش کشید _لیلی .. لیلی .. گند زدی به زندگیم
با عصبانیت مشتش تلفنشو روتخت پرت کرد و پلک هاشو رو هم فشار داد .. باید زین و پیدا کنه . باید با زین صحبت کنه
نفس عمیقی کشید و از اتاقش خارج شد و سمت اشپزخونه رفت تا مرغ و سیب زمینی هایی که تو فر بود و در بیاره
تو دوتا بشقاب برای خودش و زک گذاشت و به سومین بشقاب که گذاشته بود نگاه کرد _چرا سه تا اوردم؟
لیام سرشوتکون داد بشقاب اضافی و گذاشت سرجاش و دوتای دیگه ارو برداشت و رو میز گذاشت
زک درحالی که لباس خونگیشو پوشیده بود رو صندلی رو به روی لیام نشست ، لیام به چهره زک نگاه کرد حالا بهتر شده بود خبری از کبودی نبود اما قرمز بود
لیام_خوش گذشت پیش مادرت؟
زک با دستش یدونه سیب زمینی برداشت وسرشو تکون داد_اونجا خوبه .. اما حوصله ام سر میره
لیام درحالی که تیکه از مرغشوجدا میکرد کمی مکث کرد _قبلا اینجوری نبود؟
زک شونه اشو بالا انداخت و تیکه ای از مرغش کند_شاید بخاطر زینه ؟!
کارد و چنگال لیام از حرکت ایستاد و نفس عمیقی کشید تا خودش وکنترل کنه _زین؟
زک با انرژی که یهو انگار بهش وارد شده بود سرشو تکون داد و با هیجان از جاش بلند شد _ارهه زینن ... میدونی اون روز چطوری حاله سباستین و گرفتم؟
لیام کارد و چنگالشو رها کرد و دست به سینه به پسرش نگاه کرد _نگفته بودی؟
زک_ارهه اخه مامان اومد منو برد نشد بگم ..
لیام کمی فکر کرد و اخم ریزی کرد_صبر کن.. همون ماموریتی که گفتی به زین بگم انجام شد
زک قهقه کوتاهی زد _اره ارههه .. از مدرسه که تعطیل شدیم یعنی قبلش زین بهم گفت تو کوله ام چیزیو برای سباستین اماده کرده و انتقاممو بگیرم .. اگه وانمود کنم ازش نمیترسم دیگه کاری باهام نداره

YOU ARE READING
little Devil
Fanfictionلیام پین دو سالی هست که متاهله اما متاسفانه قدرت باروری نداره راه حل چیه ؟ بانک اسپرم لیام و همسرش به توافق میرسن که ازبانک اسپرم کمک بگیرن و چه اتفاقی میفته که اهدا کننده اسپرم ، زین مالیک باشه ؟!