5

1.1K 266 163
                                    

لیام بعد از بسته شدن در با ترس پشتشو به در تکیه داد و به فریاد های پسر پشت در اهمیتی نداد
در همون لحظه هری با زک از اتاق خارج شدن و به سمت سرو صدای ایجاد شده میومدن

لیام با دیدن زک احساس نا امنی کرد و با عصبانیتی که خیلی کم پیش میومد سر زک فریادی کشید

لیام_برگرد به اتاقت

زک از جاش پرید و با ترس به پدرش نگاه کرد و لیام برای بار دوم فریاد کشید

لیام_همین الان ، تا وقتی من نگفتم از اتاقت بیرون نمیای

زک به سرعت بغض کرد و اماده گریه بود که به سمت اتاقش فرار کرد ، خودشو پرت کرد رو تختش و شروع به گریه کردن کرد

زک_اون ..اون همسایه ..شکایت منو کرده...ازش متنفرم

هری با نگرانی به سمت لیامی که همچنان به در چسبیده بود قدم برداشت و متوجه فریادهایی از پشت در شد و مشت اخری که به در خورد دیگه صدایی نیومد

هری_چه اتفاقی افتاده؟

هرچند خودش مطمعن بود چه گندی زدن ، زک بلایی نمونده سر اون پسر پایینی نیاورده باشه و‌حتما الان اومده راجب زک چرت و پرت گفته و لیام هم از روی حساسیت و دوس داشتن زک بهش چیزی گفته و الان از دست زک عصبیه

لیام_هری ..هری .. اون

هری دستشو رو شونه لیام گذاشت و به چشمای ترسیده ای که گشاد شده بود نگاه کرد

هری_اون؟

لیام به سختی اب دهنشو قورت داد ، این نمیتونه واقعی باشه نه لیام نمیخواد پسرشو از دست بده ، نه اون نمیتونه پسرشو ازش بگیره ، نه اون پدرش نیست لیام پدرشه

لیام_هری ..اون ..همونه

هری با کلافگی هر دو شونه های لیام و گرفت بهش تکونی داد تا به خودش بیاد چون هیچ چیزی از حرفای بی سر و تهش نمیفهمید

هری_چی همونه؟ لیام چی میگی؟

لیام_اون همونیه که هشت سال پیش...اون همون ..همون اهدا کننده است ...پدر واقعی زک

هری شوک شده دهنش باز موند و‌چشماش از همیشه گردتر شد

هری_چی؟

لیام نگاهی به در بسته اتاق زک انداخت و سرشو تکون داد

لیام_اون پدر واقعیه زک

هری_وات ده فاک ؟ امکان نداره .. حتما اشتباه میکنی؟ اسمی چیزی ازش داری؟

لیام_نه .نه نه ..اهدا کننده هیچ اطلاعاتی از خودش فاش نکرده بود.. تنها یک عکس ..تنها از روی عکس .. اون چشما رو هیچوقت فراموش نکردم

هری_نه نمیشه حتما شباهتی ...

لیام_من باهاش برخورد داشتم همون هشت سال پیش .. من تو دستشویی دیدمش دقیقا همون‌موقعی که برای اهدا اومده بود ..

little DevilWhere stories live. Discover now