50

1.1K 228 388
                                    

قبل از اینکه پارت جدید و بخونید ، کامنت یکی از ریدرارو براتون گذاشتم ، واقعا لذت بردم از اینکه اصل داستان و گرفته، مرسی عشق😍و خیلیاتون متوجه شدید و ممنونم از همتون و تشکر میکنم از ووت هایی که میدید و کامنت های قشنگ قشنگ میزارید ، کلی ممنونم ازتون🙏🏼❤️

________
هری وارد اشپزخونه شد تا میزو اماده کنه پشت سرش لیام هم اومد تا بهش کمک کنه

لویی با احساس خطری که نسبت به پسر کوچولو با چهره عبوس داشت لبخندی زد _زک .. امم میشه کنترل تی وی و بدی؟

زک سرشو تکون داد و از جاش بلند شد تا کنترل و به لویی بده تو همین لحظه زین دست های دارسی و تو دستاش نگه داشته بود

پاشو روی زمین میکوبید براش تیکه ای از اهنگ خودشو میخوند ، دختر کوچولو لبخندی میزد و انگشت زین و محکم نگه داشت

زک لبخند غمگینی زدو فورا به اشپزخونه پناه برد چون به خودش قول داد اگه یک ثانیه دیگه اونجا بمونه دارسی و از تو بغل زین بگیره

هری_امم خیلی ایده احمقانه ای بود .. امیدوارم‌ناراحت نشده باشی؟

لیام لبخندی زد و بشقاب هارو رو میز قرار داد_نه هری .. به هرحال خیلی سال گذشته .. چیزی نیست که بخوایم راجبش حرف بزنیم .. اون فقط یک .. دوست برای لویی و یه غریبه برای ماست

هری درحالی که مرغ برشته شده ارو از تو فر در میاورد با ناراحتی سرشو تکون داد، درک میکرد لیام و که بخاطر زک تصمیم بزرگی گرفته باشه ، اما الان .. احساس پشیمونی و تو صورت هردوی اونا میتونست ببینه .. خیلی دیر شده .. خیلی دیر شده .. اما شاید هنوز وقت برای جبران باشه؟

هری_خب اینم از غذای اصلی

لیام بهش کمک کرد تا روی میز قرار بده ، زک وارد اشپزخونه شد با لب و لوچه اویزون به هری نگاه کرد

هری_هعی .. خوبی؟

زک شونه هاشو بالا انداخت_امم یکم گشنمه

لیام با نگرانی به پسرش نگاه کرد تا متوجه حالش بشه اما زک فقط یکی از صندلی هارو عقب کشید و نشست .. با اشتیاق قاشق و چنگالش و برداشت

هری_خب اماده است ،من برم به لویی و دارسی .. و امق بگم بیان

لیام و زک به هری نگاه کردن ، باهم خندیدن و‌هری انگشتش و رو لبش گذاشت_هیس

هری فورا از اشپزخونه خارج شد و زک به پدرش نگاه کرد_همیشه اونو دوس دارم .. منظورم هریه ! همیشه .. تو هر شرایطی منو خوشحال میکنه

لیام میز صندلی رو به روی پسرشو کشید و نشست، سرشو به عنوان تایید تکون داد_دقیقا .. به نظرم هری هم امقه .. از نوع شیرینش

زک و لیام ابروهاشون بالا انداختن و بعد باهم خندیدن _نوع شیرین و تلخ داره مگه؟

لیام درحالی که برای خودش لیوان ابی پر میکرد سرشو تکون داد_اره .. مثل شکلات .. تلخ و شیرین داره .. اما بازم شکلاته .. پس اونا هر سه شون امقن .. نوع درصداشون فرق میکنه

little DevilWhere stories live. Discover now