7

1K 250 132
                                    

لیلی با احساس کردن خیسی رو صورتش چشماشو باز کرد و با سر در گمی اطرافشو نگاه میکرد

لیام با نگرانی به صورت لیلی اب می پاشید تا بیدار بشه و زک با نگرانی رو مبل نشسته بود و به مادرش نگاه میکرد ، همسایه تو مخشونم به خونه خودش برگشته بود

لیلی فورا روی مبل نشست و لیام نفس اسوده ای کشید _حالت خوبه؟

زک_ماما خوبی؟

لیلی دستی تو موهای خرمایی رنگش کشید و سعی کرد به یاد بیار چه اتفاقی افتاده که همون لحظه چهره پسری اومد جلوی چشمش که باعث شد بدنش بلرزه

لیلی_لیام .. بگو ..که اشتباه ..

لیلی سعی کرد با لکنتی که از روی استرس بهش دست داده بود حرف بزنه لیام فورا کنارش نشست و سر لیلی و رو سینه اش قرار داد

لیام_هااش .. لیلی .. میدونم میدونم

لیلی و لیام همزمان به پسر بچه ی رو به روشون که با کنجکاوی نگاهش بین پدر و مادرش میچرخید خیره شدن

زک_چه اتفاقی افتاده؟

لیلی خودشو جمع و جور کرد و ازجاش بلند شد

لیلی_چیزی نیست پسرم فکر کنم فشارم افتاده بود الان خوبم

زک قبول کرد و با گفتن اینکه میرم تو اتاقم اون دو نفرو تنها گذاشت، لیلی با استرس مسیر کوتاهی که جلوی مبل بود و متر میکرد

لیلی_اون خودشه .. لیام اون خودشه .. چیکار باید کنیم؟ خونه ارو عوض کنیم ؟

لیام از روی مبل بلند شد و بازوهای ظریف لیلی و تو دستاش نگه داشت

لیام_اروم باش.. ببین هیچ اتفاقی نمیفته .. این یه راز بین منو تو میمونه تا ابد ..اون پسرم هیچوقت حقیقت و نمیفهمه ..از کجا میخواد بفهمه وقتی فقط ما میدونیم

با اینکه اشوب بزرگی تو دل لیام بود و کلی فکرای مختلف و منفی تو سرش رژه میرفت اما سعی کرد لیلی و اروم کنه

لیلی_ما و هری ..

لیام_نگران هری نباش .. هیچکس غیر از ما نمیدونه و قرار هم نیست کسی متوجه بشه ..بهت قول میدم ..زک پسر ماست .. زک پسر منه لیلی

لیلی لبخندی به لیام زد ، درسته که اون دو نفر نتونستن باهم رابطه ی خوبی و داشته باشن ولی دوستای خوبی برای هم تا ابد میمونن و هستن .. هیچکس بهتر از لیام نمیتونست پدر بچه اش باشه .. حتی پاول ..لیام پدرواقعیه زکه

لیلی قبل از رفتنش یک باره دیگه لیام و بغل کرد و به خونه خودش برگشت

زین درحالی که اخرین شاگردش و  بدرقه میکرد . ناخواسته ذهنش سمت همسایه کشیده میشد در خونه ارو بست به سمت اتاق خوابش برگشت کوله داخل کمدشو در اورد

little DevilWhere stories live. Discover now