18

1K 241 378
                                    

زک بعد از اینکه کوله کوچیکش و برداشت ازپدرش که مشغول کار با لپ تاپش بود خدافظی کرد تا پیش زین بره

هرچند که لیام ناراضی بود اما خیالش از زین راحت شده بود حداقل تا زمانی که خونه ارو عوض کنه میتونه تحملش کنه

زین در و باز کرد _خوش اومدی لیتل دویل

زک زبون کوچولوش به رخ زین کشید و با شیطنت خندید، زین درو بست و کوله زک و ازش گرفت با تعجب بهش نگاه کرد _راستشو بگو چه نقشه ای واسه من کشیدی

زک ریز ریز خندید و‌سمت اشپزخونه راه افتاد_میگم میگم .. اول یه چیزه خوشمزه بده ..

زین پشت سر زک راه افتاده و به پسر کوچولویی که از صندلیِ پشت پیش خوان بالا میکشید و همونجا نشست نگاه کرد

زین_خب .. امم چه چیزه خوشمزه ای میخوای؟

زین کوله زک و رو زمین گذاشت و سمت یخچال رفت خب تا حالا مهمون به این کوچولویی نداشته ..

زین به پسر کوچولو نگاه کرد و با چشمای درشت شده اش به زک خیره شد_امم میوه؟

زک با همون حالت به زین نگاه کرد_بستنی؟

زین لحظه ای غرق چشم هاش خوش رنگ پسر کوچولو شد به طور عجیبی احساس میکرد چشم های اون کوچولو شبیه خودشه_اها اره ..

زین جبعه بستنی مگنوم و در اورد و رو پیشخوان گذاشت و مشغول باز کردنش شد

یکی از بستنی هارو برای زک باز کرد و داد دستش و یکی هم خودش برداشت

بسته بستنی و گذاشت تو فریز و کنار زک نشست و بستنیش و باز کرد، زک در حالی که شکلات روشو میخورد به زین نگاه کرد که داره شکلات بستنی و به دندون میگیره و میخوره از روی سوپرایز بستنیشو کشید عقب

زک_توام اول شکلاتشو میخوری؟

زین بستنیشو اورد پایین _شکلاتش خوشمزه تره

زک_منم عاشق شکلاتم ..

زین_نوتلا .. کیت کت مورد علاقه های منن

زک بستنیشو لیس زد و با هیجان جیغ زد _منممم ... و از پاستیل متنفرم

زین تک خنده ای کرد _زک منم از پاستیل متنفرم

زک _ولی بابام عاشق پاستیله .. به خصوص اونایی که درازن

زین به شیرین حرف زدن پسرک لبخند زد _پس از اون درازا دوس داره

زک سرشو تکون داد و زین چوب بستنیشو انداخت تو سینگ _راستش اصلا به بابات نمیخوره از اینجور چیزا خوشش بیاد

درحالی که بستنی زک اب میشد و چیکه میکرد و سعی میکرد با لیس زدن جلوی ریختنشو بگیره خنده ای به زین کرد_وای .. بابای من .. میدونی ..اون خیلی خیلی شیرینه .. حتی من یه تدی بر قهوه ای رنگ دارم کپیه بابامه

little DevilWhere stories live. Discover now