59

965 210 281
                                    

بعد از حرفایی که بین ایان و لیام زده شد تصمیم گرفته شد تا لیام از لیلی شکایت کنه تا هرچه زودتر به این مسئله رسیدگی کنن

ایان درحالی فنجون قهوه اش و بلند میکرد تا کمی گلشو تر کنه به حرفای لیام گوش میکرد ،از اونجایی که خوده لیام همکار ایان به حساب میاد ، قطعا تو این پرونده، برنده اونا بودن.

ایان_خیلی خب.. بعد از شکایتی که انجام بشه .. همه چیز کاملا باز میشه . زین باهام صحبت کرده که حتی پدر بیولوژیکی زک اونه.. بنابراین زک قراره متوجه خیلی چیزا بشه .. پس هرچه زودتر برای سلامت اون بچه هم باهاش صحبت کنید ..

لیام پوست لبشو برای چندمین بار کنده بود و طعم اهنی که تو دهنش حس کرد متوجه خون اومدن لباش شده بود

لیام_لازمه از الان بدونه؟؟

ایان کمی مکث کرد فنجون خالی قهوه اش رو میز قرار داد _این تصمیم شماست..

لیام چنگی تو موهای بلندش کشید و چندتا از تارموهاش به انگشتاش اویزون شدن و از همیشه کلافه ترش کرده بود

لیام_ممنون ایان.. من با زین صحبت میکنم و بعدش هم از لیلی شکایت میکنم ..

ایان مچ دستشو بالا اورد تا ساعتشو چک کنه ، برای امروز میتونستن به یه سری کارها برسن !

ایان_ما باید کلی مدرک جمع کنیم خودت بهتر از من میدونی

لیام سرشو تکون داد_یه سری مدرک بر علیه اش دارم .. مثلا همون برگه ای که ثابت میکرد من .. نمیتونم بچه دار بشم .. و زنی که بچه منو الان بارداره

ایان کمی لب هاشو بهم فشرد ، این چیزه خیلی کمیه باید برای مقصر کردن لیلی مدرک بیشتری داشته باشن

ایان_وجود اون بچه یه مدرکه اما به هرحال با ازمایش هم میتونتیم ثابت کنیم تو مشکلی نداشتی ، که این باید تو اولین فرصت انجام بشه .

لیام کمی مکث کرد چون تمام مدت داشت به این فکر میکرد که زین فردا قراره بره ! و داستان لیام و لیلی شروع میشه، پس زینی که میگفت پشتتم ، کجاست؟

لیام_فردا انجامش میدم

ایان لبخندی زد و دستشو سمت مرد پریشون روبه روش دراز کرد ، لیام با دیدن دست دراز شده سمتش به خودش اومد و دستشو گرفت

ایان_خوبه .. پس اولین قدم شکایته ! دومین ازمایش .. و بعد ما میتونیم مدارک مربوط به هفده سال پیش و پیدا کنیم .. البته که این خیلی سخته

لیام با یه یاد اوردن هشت سال پیش پلک هاشو روهم فشار داد، باورش نمیشد افسار زندگیش دسته لیلی بوده .. با سو استفاده کردن از پسرش !

لیام_اون منو تهدید کرده.. رابطه منو زین بخاطر تهدید لعنتیه اون از بین رفت.. من به اندازه کافی جرعت رو به رو شدن با زک که واقعیت و بفهمه نداشتم ..

little DevilWhere stories live. Discover now