21

1K 251 432
                                    

زودتر از همیشه بیدار شده بود در حال دوش گرفتن بود لوکاس با سرو صدای داخل حموم بیدار شد

رو تخت نشست و خمیازه ای کشید به بدنش کش و قوصی داد اروم از رو تخت بلند شد احساس میکرد بدنش زیادی خشکه و همین باعث گرفتگی عضلاتش بشه

تو همین فکرا بود که صدای زنگ در اومد ، فورا بلند شد تی شرت زین که رو زمین افتاده بود و تنش کرد و سمت در خونه رفت

درو باز کرد با دیدن پدرو پسر نیشخندی زد _سلام؟

زک_هی .. زین کجاست؟ تو کی؟

لیام خشکش زده بود جدا انتظار این فاکیو نداشت ، اون پسره ی عوضی همین دیشب نبوسیدتش و بهش وعده وعید داد؟ اصلا این همون تی شرت دیشب زین نیست؟

لوک_هی .. تو باید زک باشی .. من لوکاسم من دوست...

زک_اهمیت نمیدم که کی هستی میخوام زینو ببینم

لیام با افتخار که به خودش میبالید که اره اون پسر خودمه سرشو بالا گرفت و دستشو روشونه زک قرار داد_بیا عشق.. بیا بریم 

زک_اما .. زین و‌باید ببینم

لوکاس روبه لیام کرد_اره کوچولو باید بری خونه .. زین داره دوش میگیره و یه ذره سرش شلوغه

دقیقا تو چشمای قهوه ای رنگی که به طور عجیبی نگاهش سردرگم بود خیره شد و حرفاشو بیان کرد

زک بدون اهمیت به لوکاسه جلوی در اونو کنار زد_کارم مهمه

لیام_زک من تو ماشین منتظر میمونم .. به زین هم بگو

لیام نگاهشو رو صورت پسری که تمام مدت نیشخند رو لبش بود تنظیم کرد

لیام_توضیح قانع کننده ای باید داشته باشه

زک که متوجه حرفش نشد تنها سرشو تکون داد و لوکاس نیشخندش جمع شد و ابروهاش به سمت بالا پرید_چی؟

لیام_با تو نبودم

لیام بدون حرف دیگه ای درحالی که قدم هاش و به سمت بیرون ساختمون میزاشت عینکشو رو چشماش قرار داد

لوکاس درو بست به زک که منتظر وایساده بود با نفرت نگاه کرد از این پدرو پسر هیچ حس خوبی دریافت نمیکرد حالا که زین خودش اونارو حدف نمیکنه .. لوکاس برای ارامش خاطر خودش و رابطه اش هرکاری از دستش بر بیاد میکنه

_تو و پدرت با زین چیکار دارید؟

زک به پسری که به در تکیه داده بود و دستاشو تو سینه اش حلقه کرده بود نگاه کرد

زک_تو با زین چیکار داری؟ من میدونم زین با لویی زندگی میکنه .. نه تو

لوکاس از پرویی پسر لحظه ای جا خورد _تو خیلی پرویی پسر .. هنوز مناسب سنت نیست بگم با زین چیکار دارم

little DevilWhere stories live. Discover now