56

1K 205 369
                                    

اواخر سال 2024

مشت های پی در پی شو به در میکوبید و مدام اسمشو صدا میزد اما هیچ جوابی از سمتش شنیده نمیشد با کمک بادیگارد هاش در خونه ارو شکستن ، لوکاس سراسیمه وارد خونه شد

لوکاس_زی..خدای مننن ..زین

لوکاس به سمت زین خیز برداشت اما متوجه باتل های خالی مشروب رها شده رو زمین نشد و به اونا برخورد کرد و صدای شیشه هایی که بهم میخوردن و رو زمین غلت میخوردن باعث لرزش بدنش شد

لوکاس جلوی مبل نشست و دست هاشو دور صورت گچ شده زین انداخت و چندبار تکونش داد

لوک_زین..زین عزیزم ..خواهش میکنم

لوکاس با چشمای گریونش به مایکل گارد امنیتی خونه اش نگاه کرد، در حال تماس گرفتن با امبولانس بود!

لوکاس_زود باش.. مایکل باید برسونیمش بیمارستان

مایکل گوشیو تو جیبش گذاشت_باید منتظر بمونیم ، اگه ..اگه مرده باشه این دردسر میشه واسه ما بهتر دست به چیزی نزنیم ، این خودکشی یا هرچی که هست..

لوکاس با عصبانیت از رو زمین بلند شد و مشتش تو قفسه سینه مرد عظیم جثه کوبوند_ببند دهنتو ...اون نمرده.. اون...

مایکل_من متاسفم اما اون با یه مرده هیچ فرقی نداره ، رنگش مثل گچ سفیده ، لب هاش کبود شده .. لوکاس ما باید

لوکاس_مسئولیتش با خودمه .. هرچی بشه پای خودمه ،میبریمش ،همین الان

بعد از حدود چند ساعت مرگباری برای لوکاس بالاخره زین بهوش اومده بود ، نفس راحتی کشید و بعد از صحبت کردن با دکترش تصمیم گرفت تا هرچه زودتر با منیجرشون تماس بگیره تا جلوی خبر خودکشی زین مالیک و بگیره

با بیحالی چشم هاشو باز کرد با دیدن سقف سفید رنگ بیمارستان ناله ای کردو چشماشو بست ،بعد از گذر زمان بار دیگه چشماشو باز کرد با گنگی و حواس پرتی اتاق و انالیز میکرد ،چشمش به پسری که گوشه مبلی مچاله شده بود افتاد

دوباره چشمای خسته اشو بست تا استراحت کنه ، باورش نمیشد زنده مونده ...

بعد از اینکه بهبود پیدا کرده بود برگشت به خونه مشترک خودش و لوکاس و خودشو تو اتاقش حبس کرد

البته لوکاش مطمعن شد که درو قفل نکرده باشه تا شب و پیش زین بخواب و این شد عادت لوکاس که هر شب با زین رو یه تخت بخوابه

از اون ماجرا چندوقتی گذشته بود ، زین بخاطر شستشو معده ای که داشت ، کمی به مشکل برخورده بود و باید رعایت میکرد ، البته که هیچوقت انجام نداد...

little DevilWhere stories live. Discover now