49

1K 226 461
                                    

کلاه سوییشرتشو پایین تر کشید و شالگردنش تا روی دماغش کشید تا چهره اش مشخص نشه ، برای زین مالیک پیدا کردن اون مدرسه سخت نبود

درسته دو روز بعد ادرس به دستش رسیده بود و حالا تو کوچه ای وایساده که میدونه اون پسر ازش رد میشه

در حالی که ساعتشو چک میکرد نیشخندی زد _خب خب .. الان پیدات میشه

درحالی که کیف رو دوشیش و جا به جا میکرد تو افکار خودش غرق بود و لبخند مسخره ای به لب داشت

پیچید تو کوچه و اولین قدمو تو کوچه گذاشت که یهو کشیده شد و تو دیوار کوبیده شد ، دستاشو بالا اورد و ناله ای کرد_من کاری نکردم

زین_پسرکوچولو باهات کار‌دارم

با چشمای گرد شده کمی سرشو چرخوند_زین...زین.. مالیک؟

زین نیشخندی زد و یقه اشو کشید _خودمم بیب

درحالی که از یقه اش گرفته بود داخل کوچه ارو چک میکرد و به سمت ماشینش میرفت

_هعی ولم کن... ولم کن عوضی

زین بدون اینکه اهمیتی بده در ماشینو باز کرد و هولش داد_سوارشو .. باید باهم حرف بزنیم

درحالی که سوار ماشین میشد غراشو میزد ، به هرحال سباستین پسر ترسویی نبود ، و از اونجایی که یه چیزایی شب کنسرت از زک شنیده بود ، میتونست حدس بزنه موضوع چیه

_من چه حرفی با تو دارم؟

زین درو بست و ماشینو دور زد سوار شد_مثل دوتا مرد میریم یه جا میشینیم صحبت میکنیم .. و تو

انگشت اشاره اشو سمت پسر گرفت و حرکت کرد_تو باید توضیح بدی چه رابطه ای با پسرم داری؟

سباستین درحالی که دهنش و کج میکرد تا نخنده _پسر تو؟ ببخشید نمیفهمم راجب کی حرف میزنی!

سباستین درحالی که به داخل ماشین زین نگاه میکرد زمزمه کرد ، این مدل بنزارو معمولا از دور دیده بود حتی فکر نمیکرد یه روزی بخواد سوار همچین ماشینی بشه

زین_خوبم میفهمی سباستین خیلی  خوبم میفهمی اقای مایکلسون

سباستین چشماشو چرخوند و اهمیتی نداد به هرحال زین ادم خطرناکی نیست که ازش بترسه و مطمعنن بدتر از طلبکارای پدرش نیست

سباستین_خیلی خب اقای مالیک ..

زین نیشخندی زد و سیگارشو روشن کرد و داخل بزرگراه انداخت و تقریبا از شهر دور شد

سباستین_ببین ، تو ادم معروفی هستی و میدونم کلی خبرنگار دنبال یه حرکت اشتباه از سمت توهستن ، خب پس بلایی به سرم نمیاری .. ولی داری از شهر خارج میشی و این یکم ترسناکه

زین نیم نگاهی به پسر ریلکس که خیلی راحت تشسته بود نگاه کرد

زین_تو پسر باهوشی هستی ، همونطور که گفتم میخوایم صحبت کنیم و حق باتوعه مردم من و میشناسن پس داریم میریم یه جای خلوت ، یه کافه کوچولو خارج از شهر که ترددش کمتره

little DevilWhere stories live. Discover now